جین با عصبانیت و بدون توجه به ندیمه های کنار اقامتگاه تهیونگ درو محکم باز کرد و به سمت تهیونگ قدم برداشت ....نامجون با دیدن یهویی جین به سمتش برگشت ولی جین هیچ اهمیتی به نامجون نداد با فاصله کمی نسبت به تهیونگ ایستاد .... سیلی محکمی تو گوش تهیونگ خوابوند تهیونگ بدون هیچ حرکتی به چشمای جین نگاه کرد
=تووووو به چه حقی به برادر من دست درازی کردی هااااااانننننن .....عوضییییی
نامجون با دیدن شرایط بینشون قرار گرفت...
÷تمومش کن سوکجین اون از کارش پشیمونه
=پشیمونیششش حال برادر منو خوب نمیکنهههه
÷جیننننن اوننن یونگیوووو دوسسسس دارهههه....
=دوست داشتنش چه اهمیتی داره وقتی به جای اینکه مرحم درداش باشه یه درد دیگه روی درداشهههه.....
اجازه نمیدم کسی اشک برادرمو دربیاره ...برام مهم نیست که پادشاهه یا نهههه...
نامجون نگاهی به تهیونگ انداخت ....میدونست هر ان امکان داره توله ببرش بزنه زیر گریه ....تهیونگ بر خلاف ظاهری که از خودش نشون میداد قلب نازکی داشت ....پس سریع دست جینو گرفت و کشون کشون از اتاق اوردش بیرون....محکم کوبیدش به دیوارو فاصلشو با جین کم کرد ....
÷گفتم الان وقتش نیست
=انتظار داری اروم باشمممم
÷میدونم نگران برادرتی .....ولی بهشون وقت بده ....من مطمعنم یونگیم دوسش داره ....تهیونگ به قدری پشیمونه که حاضره جونشم بده تا یونگی ببخشش....بهشون مهلت بده بزار به خودشون بیان .....گاهی دخالت افرادی مثلما به جای بهتر کردن اوضاع باعث نابودی میشه .....
جین به چشمای نامجون که فاصله کمی هم با صورتش داشت خیره شد ....
=فقط نمیخوام.....یونگی .....درد بکشه .....اون به اندازه کافی ترد شده..
÷ششش میدونم اروم باش سوکجینی
=کاشکی میتونستم مثل تو فکر کنم ...
نامجون اروم بوسه ای روی پیشونی جین گذاشت ....
÷ممنون که بهم اعتماد کردی ....
بدون هیچ حرف دیگه ای برگشت پیش تهیونگ ....جین کنار دیوار اروم دستشو روی گونه های داغش گذاشت ......
=چرا اینقد بی جنبممممم خداااا
سریع دوتا دستشو رو دهنش فشرد و تو ذهنش زمزمه کرد*اروممم باششش اروممممممم...*.....................................................
هوسوک نگاهی به در اقامتگاه یونگی انداخت .....الان باید میرفت جیمین و صدا میکرد؟....اونوقت به چه دلیلی باهاش صحبت میکرد.....دلش برا جیمینش تنگ شده بود .....میخواست ببینش ........با باز شدن در اقامتگاه هوسوک سریع پشت یکی از ستونا قایم شد ....به چهره گرفته جیمینی که کنار گل های رز قرمز نشسته بود خیره شد .....ناخواسته قدماشو به سمت جیمین برداشت.....اروم بدون هیچ حرفی کنارش نشست .....
€اوه هیونگ کی اومدین ...
%همین الان داشتم از اینجا رد میشدم دیدم نشستی گفتم بیام یکم باهات حرف بزنم ...چرا اینقد ناراحتی؟
€ ها...ناراحت ......نه ناراحت نیستم .....من خوبم ....
هوسوک با اخم دستاشو دو طرف صورت جیمین گذاشت فاصلشو با صورت جیمین کم کرد ....
%نوچچچ اطلاعاتی که من الان از این صورت بامزه دریافت کردم چیز دیگه ای میگه .... بیا بریم حالتو خوب کنم ....
جیمین ریز خندید ...
€باشه بریم فرماندههه
اما با یاداوری یونگی دوباره چهرش گرفته شد ....
€بهتره فعلا پیش یونگی باشم .....
%خب اگه اونم خوب نیست اونم میبریمممم
×جانگ هوسوک ....میخوام ارتش تا فردا اماده باشه ....ارتش وانگم بزودی میرسه بعد از استراحت اونا فردا به بکجه حمله میکنیم .....جیمین شی شما هم همراهش برید ....
هوسوک با چشمای گرد شده به تهیونگ نگاه کرد .....
% مگه قرار نبود هفته دیگه انجامش بدیم ....
×میخوام همین فردا حرکت کنم ...اینطوری غافلگیری جالبی برای چوی میشه .....
تهیونگ پوزخندی زد ......رفت سمت در اقامتگاه یونگی که جیمین جلوش ایستاد ......
€نمیتونم بزارم وارد شید
×کاری باهاش ندارم ....برو کنار
€اما سرورم ....
هوسوک سریع دست جیمینو کشید ....
%جیمینا بیا بریم تجهیزات ارتش و اماده کنیم ..
همونطور که دست جیمینو میکشید از اونجا دور شدن ....
€یاا هوسوک هیونگگگ نباید بره پیش یونگیییی
%جیمینا حتی اگه بدترین مشکلم بینشون باشه ما نباید دخالتی کنیم .....
جیمین اروم لبشو به دندون گرفت و سرشو به نشونه تایید تکون داد .....دوست داشت میونه تهیونگ و یونگی خوب باشه ....چون یونگی هیونگش کنار تهیونگ خوشحال بود ......
YOU ARE READING
prince in caged💫👑
Fanfiction«تموم شده» مین یونگی شاهزاده ای که بعد از شورش وزرا .. وزرا اونرو به عنوان برده به شاه کشور همسایه که به تازگی تاجگذاری کرده هدیه میدن...... کاپل اصلی:taegi😻 کاپل فرعی :namjin&hopmin