part 18

2.3K 382 79
                                    

یونگی و تهیونگ هردو نگاهی به هم انداختن .... یونگی سرشو پایین انداخت ....دوست داشت زمین دهن باز میکرد و اونو میبلعید .....تهیونگ کمی خجالت کشیده بود ولی با دیدن حرکات بامزه یونگی و صورت سرخش بیشتر خندش گرفته بود .....با لبخند شیطونی بلند زمزمه کرد...
×اههه باید برای جلسه بعد اماده بشم من میرم دیگه ....یونگی شی بعدا میبینمت .....
یونگی با تعجب و حرص به تهیونگی که خیلی راحت خودشو نجات داده بود نگاه میکرد .....الان باید با هوسوک و جیمین چکار میکرد ......
اروم سرفه کوتاهیی کرد که یکی از دستاش اسیر جیمین و دیگری اسیر هوسوک شد.....
%اوههه حس میکردم یه حای کار مشکلی هست یونگیااااا
€هیونگگگگگ.....تو با شاه رابطه دارییییی
%اوه یونگیا الان سرخ شدیییی......داری خجالت میکشیییی
€هیونگگگ چرا به من نگفتییییی.....چند وقته باهمین .....
یونگی با خجالت و حرص به کل سوالاشون گوش میداد با یه حرکت سریع دستاشو از دستای هوسوک و جیمین بیرون کشید....
+اونجوری.....نیست....که فک میکنید.....فقط میخواست اذیت کنه...
%اوه چه روش جالبی برای اذیت کردن داشت...
جیمین نگاهیی به هوسوک انداخت و با فهمیدن موضوع لبخند شیطانی ای زد...

€اوه هیونگ تو داشتی لذت میبردی نه؟
%تازه همکاری هم میکرد...
یونگی حس میکرد داره ذوب میشه ...گوشاش کاملا قرمز بودنو لپاش داشتن میسوختن .....یونگی سریع دستاشو رو گوشاش گذاشت ....
+یااااا بسههه تمومش کنیددددد...
یونگی خیلی سریع دوید توی اقامتگاهش و محکم درهای اقامتگاه و بست ....خودشو پرت کرد روی ملحفه های پهن شده وسط اتاقک ....سرشو توی بالشت قایم کرد و بلند داد زد *لعنت بهت کیم تهیونگگگگگ*ولی فقط صدای خفه ای از دهنش بیرون اومد... خیلی سریع به حالت نشسته دراومد....الان چطوری تو چشمای جیمین نگاه میکرددددد.....هنوزم خجالت میکشید صورتشو با دستاش پنهون کرد....
€هیونگ ...
با شنیدن صدای جیمین اروم دستاشو از روی صورتش کنار زد ....
€دوستش داری ....
یونگی اهی کشید ....سعی کرد خجالتو کنار بزاره چون خبری از لبخند شیطانی جیمین نبود و با مهربونی و جدیت ازش سوال میپرسید....
+نمیدونم
€پس هنوز احساساتتو درک نکردی...
یونگی سرشو به نشونه مثبت تکون داد ....برای عوض کردن بحث خیلی اروم پرسید ...
+با هوسوک کجا بودین ....کلی دنبالتون گشتم ...
€یکم اسب سواری کردیم ...
+بنظر بهتر میای ...
جیمین لبخند ارومی زد ...
€اره حس میکنم یکم راحت ترم ...هوسوک هیونگ ....هیونگ خیلی خوبیه ...
یونگی خیلی اروم سر جیمین و نوازش کرد ....خوشحال بود که جیمینیش داشت بهتر میشد ...‌

...........................................................
تهیونگ با ذوق وارد اقامتگاه نامجون شد
×هیونگگگ
نامجون خیلی اروم پایه میز شکسته توی دستشو مخفی کرد .....و با هول زمزمه کرد ...
÷اوه تهیونگ ....چرا یهویی وارد میشیییی
تهیونگ با نگاه مشکوکی زمزمه کرد
×داشتی چیکار میکردی؟......نگو باز یکی از وسایلتو شکوندی..
÷تقصییر من نبود خودش شکست..
تهیونگ با تاسف سرشو به طرفین تکون داد ...
خیلی سریع قیافش جدی شد‌‌
×هیونگ ....ولیعهد سوکجین ...ولیعهد بکجه داره میاد اینجا  ....دیشب بهت همه چیو گفتم ....میخوام تو پس گرفتن بکجه کمکش کنم و مطمعنا سود زیادی برامون داره ....فقط یه مشکلی هست ...
÷چیشده
×میخوام کاملا حواست بهش باشه ....من حتی یونگی هم کامل نمیشناسم .....نمیدونم چی تو ذهنش میگذره .....اگه یه درصد احتمال خیانت از جانب سوکجین وجود داشت ....بکشش
÷باشه حواسم بهش هست .....بابت یونگی....سعی کن بهش اعتماد کنی و بفهمیش ...
×دارم همین کارو میکنم ...ولی هر دفعه یه وجه جدید ازش میبینم ...نمیدونم کدوم و باور کنم .....

...........................................
یونگی خیلی اروم کمانشو کشید ....با دقت به نقطه مورد نظرش خیره شد و تیرو رها کرد .....با برخوردش به هدف لبخند ارومی زد و تیر و کمانش و کناری گذاشت ....از هوسوک ممنون بود که محل تمرینو کاملا در اختیارش گذاشته بود .....یونگی ذهنش درگیر بود ..‌‌‌همه چی براش مبهم بود.......اروم شمشیرو روبه حریف فرضیش کشید ....با مهارت شمشیرو تو دستش میچرخوند ......اروم تیزی شمشیرو درست مقابل چشماش متوقف کرد نفسشو خیلی اروم بیرون داد و با فکر به چوی ضربه هاش شدت بیشتری گرفتن .......و اصلا حواسش به تهیونگی نبود که از دور با یه اخم نظاره گره خشم یونگی بود ....یونگی همزمان با ضربه زدنش سرعت حرکاتشو بیشتر میکرد ......فکربه اینکه کوکی موقع مرگش درد کشیده باشه یا تمامی اهالی دهکده به بدترین وجه مرده باشن باعث میشد بغض کنه .....ولی بغضشو با خشم قورت داد شمشیرشو با یه ضربع رو جسم خیالی مد نظرش پایین اورد .....و باصدای دورگه شدش زمزمه کرد .....
+میکشمش.....
تهیونگ با دیدن نگاه سرد و خشمگین و پر از نفرت یونگی لبشو به دندون گرفت .....نمیفهمید یونگی دقیقا کدوم یکی از این شخصیتاییه که به نمایش میزاره .......فکر اینکه یونگی بهش خیانت کنه یا اون فرد مد نظر یونگی خودش باشه قلبش درد میگرفت .....تهیونگ نمیفهمید که یونگی فقط به انتقام از چوی فکر میکرد ......

تهیونگ خیلی اروم به سمت یونگی قدم برداشت ...اروم شمشیرو از دتش گرفت ....
×اروم باش.
یونگی اروم نفسشو بیرون داد...
+فقط ذهنم مشغول بود ....اینطوری اروم میشم ....
یونگی بدون نگاه کردن به تهیونگ اشفته اروم روی زمین نشست .....
+ته
تهیونگ با شنیدن اسم مخفف شدش همه حسای بدشو کنار گذاشت ...امکان نداشت یونگی شیرینش از پشت بهش خنجر بزنه ....
×پس دیگه اسمم مخفف میکنی ....
+خوشت نمیاد ؟
تهیونگ به لبای نیمه باز و چشمای اروم یونگی نگاه کرد ..‌
×دوسش دارم .......
+فک کنم اولین نفریم که بهت اسم مخفف میده
×هوم .....
+پس یه تشکر بهم بدهکاری
×الان داری ازم باج میگیری؟
یونگی خنده ارومی کرد ...
+هی اینقد خسیس نباش...
تهیونگ اروم خودشو به یونگی نزدیک کرد ...
×خب چی میخوای ؟
+ببرم اسب سواری ......هوسوک جیمینو برد پس اشکالی نداره منم برم نه؟
تهیونگ اروم بوسه کوچیکی رو لبای یونگی نشوند و بلند شد ....
×اگه دوست داری باشه .....
یونگی با ذوق بلند شد همونطور که با ذوق میدوید سمت خروجیه محل تمرین داد زد ....
+ممنون ته ته ...
تهیونگ اروم دستشو رو قلبش گذاشت .‌‌....
×داری دیوونم میکنی یونگیا...




بابت تاخیر خیلییییی خیلییییی بوبخشیددددددد .......😿
به احتمال زیاد فردا هم براتون اپ کنم که مراعفو کنیدددددد....

prince in caged💫👑Where stories live. Discover now