part4

3.8K 602 39
                                    

یونگی....
همین که بیرون رفت مشتمو کوبوندم تو دیوار ....
+اون اونننن عوضیییی الان منو با زیرخواب شدنش تهدید کردددد ....
نفسمو با عصبانیت دادم بیرون نفس نفس میزدم .....نشستم رو زمین فعلا مجبور بودم کوتاه بیام دستمو گذاشتم رو سرم .....در دوباره باز شد پوفی کردم نگامو سمت در چرخوندم ولی با دیدن طبیب سکوت کردم اروم نشست کنارم ....
_لطفا هانبوکتونو دربیارین .....بدون هیچ حرف اضافه ای درش اوردم ....شروع کرد به کوبیدن یسری گیاه ....اروم گیاه های له شده رو سمت کمرم برد با گذاشتنش رو کمرم ناله از رو درد کردم و دستامو رو زمین فشار دادم ...... با قرار دادن پارچه ای رو زخمم کارشو تموم کرد هانبوکمو دوباره تنم کردم ....که بهم اشاره کرد سمتش رفتم ...شروع کرد با یه پارچه خبس تمیز کردن زخم چشمم .......
_ندیمه شیون میتونین تشریف بیارین ....دنبال ندیمه ای که صدا زد راه افتادم توی راه به اطراف خیره شدم کاخ اصلی با رنگ قرمز و سیاه تزیین داده شده بود و هارمونی قشنگیو بوجود اورده بود وارد یه اتاقک شدیم با پارچه خیس بدن و صورتمو تمیز کردن بدون حرف توی سکوت به کاراشون خیره شدم لباسای تمیزی و به تنم کردن .....اروم روی صندلی نشستم .....
_شما واقعا زیبایین .....بهش خیره شدم +ممنون
ندیمه شیون بلند شد ...دنبالم بیاین میریم اقامتگاه پادشاه .....
اقامتگاه پادشاه ...هم چه نقشه ای داشت اخمامو تو هم فرو کردم و دنبالش راه افتادم ....روبروی دری ایستاد
_سرورم برده ی جدیدتونو اوردم ....
باشنیدن اسم برده دندونامو روی هم ساییدم .....
وارد شدم .....با یه هانبوک مخمل قرمز که کمرشو محکمم نبسته بود ایستاده بود وسط اتاق بهم خیره شد ....
×ندیمه شیون شما میتونید برید بهم اشاره کرد برم سمتش ولی حتی یذره هم تکون نخوردم سرم بالا بود و مستقیم بهش خیره شده بودم ......
×گربه کوچولو زیادی جسوری این واست دردسر میشع .....اروم اومد سمتم
×از امشب ندیمه مخصوصم میشی  میدونی که ندیمه ها چه کاری انجام میدن نه ؟....باعصبانیت بهش خیره شدم ...+من همچین کار حقیریو انجام نمیدم ....
×انتخاب با خودته یونگی یا میتونی ندیمم بشی یا میشی یکی از گیشا هام *به هرزه های سلطنتی میگن گیشا*
ناباورانه بهش خیره شدم ....
+تووو توو به چه حقی همچین حرف بیشرمانه ای میزنی* داد زدم* ....با عصبانت کوبوندم به دیوار ....
×یاد نگرفتی چطور باید با یه پادشاه رفتار کرد نه ....میتونم همین الان دستور بدم زیر چندین نفر ناله کنی پس سکوت کن و از احترامی که بهت میزارم استفاده کن ....توصورتم حرف میزد  و من چشامو بسته بودم نفساش تو صورتم میخورد و کامل بین بدنش محصور شده بودم ....با صدای لرزونم زمزمه کردم
+با وجود اینکه علاقه ای ندارم ولی ندیمتون میشم ....حس میکردم دارم خورد میشم ولی این بهترین تصمیم بود نه راه دیگه ای هم داشتم..... اروم دستشو کشید بین موهام
×خوبه .......پشتشو کرد سمتم ....
×بهتره جای خوابمو درست کنی و امشبم تا صبح همینجا میمونی و حق خوابیدنم نداری ....چشمامو رو هم فشار دادم و چیزی نگفتم .....
×جوابتو نشنیدم......
با نفرت و صدای اروم زمزمه کردم .....+بله......سر......ورم .....
اروم رفتم سمت رخت خوابای گوشه دیوار خیلی مرتب رو زمین انداختمشون با حرص بالشتارو محکم کوبوندم روشون و پتوی یشمی هم پرت کردم همونجا ......
+بفرمایددددد
رفتم گوشه ای نشستم با بیخیالی سمت رخت خواب رفت و روش دراز کشید ...×شمع هارو خاموش کن ....با عصبانیت بلند شدم و همه شمعا رو فوت کردم ....دوباره برگشتم سرجام ....
پادشاه ...هه ....این لعنتی فقط یه سو استفاده چیه لعنتیه ....با حرص چشامو رو هم فشار میدادم و سعی میکردم سوزش زخم کمرمو نادیده بگیرم ....سرمو به دیوار تکیه دادم ...خیلی خستم بود .....نفهمیدم چقد گذشت ولی بخودم که اومدم دیدم چشام دارن بسته میشن هیچ مقابله ای با خوابی که منو صدا میزد نکردم اروم چشامو بستم و خوابو با تمام وجودم پذیرفتم ........



یااااا میخواستمممم تا فردا صب کنمممم ولی قول دادم این یه پارتو بخاطر دونفر اپ کنمممم خوشحال میشم نظراتونو بشنوم اگه هم ایده ای دارین با کمال عشقققق قبول میکنمممم  نویسنده ذوق مرگ و عجولتون sugar kitten

prince in caged💫👑Donde viven las historias. Descúbrelo ahora