part9

3.1K 490 54
                                    

از خوشحالی نمیدونستم چکار کنم فقط گریه میکردم ....با رسیدن به دریاچه اروم روی زمین نشستم .....*اهههه یونگی چرا اینقد گریه میکنی پوفففف*....یه لبخند زدم ...دلم میخواست هر چی زودتر جین هیونگ و ببینم...*اههه وایسااااا ببینممم ....وانگ میخواست هنوزم حرف بزنه من چرا ول کردم زدم بیرون واییی مین یونگیییی تو محشریییییی* با حرص پوفی کردم ...هنوز نفهمیده بودم وانگ برای چی اومده اینجا ...*خبببب فک نکنم چندانم مهم باشه نه ‌‌‌.....نه شایدم مهم باشههه ....اهههه ولش کن اصلا فردا میرم همه چیو ازش میپرسم *

....هنوز کنار دریاچه نشسته بودم و به انعکاس ماه روی اب خیره شده بودم....خیلی قشنگ بود .....دوباره با یاداوری سوکجین هیونگ لبخند گنده ای رو لبم نشست ....*اههه دارم از ذوق میمیرمممم *.....با صدای قدم هایی سرمو برگردوندم .......
_شاهزاده پادشاه دنبال شما میگردن ....بایدبه اقامتگاهشون برید ...
نگاهی بهش انداختم ...*اصلا حوصله تهیونگ و نداشتم پوففف..حالا میخواد هی بهم دستور بده...بگه من پادشاهم من پادشاهم *تو ذهنم داشتم اداشو در میاوردم ...به ندیمه شیون خیره شدم  ...
+باشه الان میام شما میتونید برید ...
بلند شدمو راه افتادم سمت اقامتگاه تهیونگ...
(تهیونگ)
به ندیمه ها سپرده بودم حمام رو اماده کنن و منتظر یونگی نشستم .......*این همه مدت پیش وانگ چکار میکرد*...اصلا خوشم نمیاد این همه باهاش صمیمی باشه ..اخمی کردم که با وارد شدن یونگی جاشو به لبخند داد ....
×همگی میتونید برید میخوام با شاهزاده تنها باشم
اومد سمتم....ندیمه ها همه داشتن از اقامتگاه خارج میشدن ....
+هم چی میخوای..
چشماشو دوخت بهم و دست به سینه رو به روم وایساد ....بلند شدم با لبخند دستشو گرفتم و دنبال خودم کشیدم ..
+هی هی چکار میکنه ارومتر بروووو
با رسیدن به حمام دستشو ول کردم دستمو بردم سمت هانبوکم و با ذوق گفتم ....
×بیا حمام کنیم .....
بخار همه جارو تو خودش بلعیده بود ...هانبوکمو یه گوشه پرت کردم و بهش خیره شدم چشماش کاملا گرد شده بود .....
+چی میگییییی ....حمام کنمممم ...اونم با توووو......
اخماشو کشید تو هم خواست بره بیرون که دستشو کشیدم و همرا خودم پرت کردم تو اب ....
×احتمالا نباید هر چی پادشاه میگه فقط بگی چشم سرورم ...
چشم غره ای بهم رفتو شروع کرد غر غر کردن ....
+پوفففف خیس خیسممم کردی نگاههه اههه خدا چقد بدم میاد لباسام خیس بشننننننن ‌... دوباره چشم غره رفت بهم ....
اروم به دیواره حوض تکیه دادم اب تا روی سینم بود ولی برای یونگی بالا تر میومد ...لبخندی به کوچیک بودنش زدم دستشو کشیدم و به خودم نزدیکش کردم اروم سرمو خم کردم کنار گوشش زمزمه کردم ..
×اگه بدت میاد لباسات خیس بشن میتونی درشون بیاری ....اروم زبونمو روی لاله گوشش کشیدم ....لرزش بدنشو حس کردم ....
دستاشو رو سینم گذاشت خواست خودشو عقب بکشه که دستمو دور کمرش گذاشتم بیشتر چسبوندمش به خودم و تماس بدنمونو بیشتر کردم .....ادامه دادم
×میدنستی خیلی وسوسه انگیزی ...
چشامو به چشماش دوختم ....سریع سرشو برگردوند ....
+من ....خستمه ....میخوام ...بخوابم...
سرشو پایین انداخته بود اروم دست دیگمو از زیر اب در اوردم و چونشو به سمت بالا هدایت کردم .....انگشتمو رو لبش کشیدم ....
×میدونی که نمیتونی باهام مقابله کنی پس بهتره تو هم لذت ببری
+من ....دلم نمیخواد تو لمسم کنی ...
به چشمام زل زد و ادامه داد ....چون پادشاهی نمیتونی احساسات مردمو به دست بیاری ....
به چشماش خیره شدم .....
×هوممم ....حرفای قشنگی میزنی ....ولی من الان فقط یه چیز میخوام اونم تویی
سرمو خم کردم و لبامو رو لباش گذاشتم ....با ولع لباشو میبوسیدم تقلا هاش دوباره شروع شده بود همونطور که میبوسیدمش دوتا دستاشو با یکی از دستام گرفتم لبامو جدا کردم و به پشت برش گردوندم .....اون دستمو سمت موهاش بردم سنجاق سرشو در اوردم ....موهاش کامل باز شد همه موهاش و یه طرف گردنش ریختم و لبامو پشت گردنش چسبوندم ...اروم میبوسیدم ..چطور میتونست اینقد تحریکم کنه و خواستنی باشه
+نک..ننن.....من....نمیخوام .....
از بالا بهش خیره شدم چشماشو رو هم فشار میداد ....اروم لبامو رو گردنش گذاشتم و شروع کردم به مارکای جدید گذاشتن هانبوکشو کامل باز کردم بدنشو تکون میداد و این بیشتر تحریکم میکرد باسنش روی عضوم بود و بدجور داشتم تحریک میشدم ....پوست گردنشو به دندون گرفتم ...سرش به عقب پرت شد
+اههه ....ته ...یو..نگ.. ن...کنن
با شنیدم اسمم از زبونش سرمو کشیدم عقب ضربان قلبم بالارفته بود ....بدنم گر گرفته بود .....برش گردوندم سمتم صورتشو تو دستم گرفتم ...
×دوباره....دوباره ....اسممو ...بگو ....
تو چشماش زل زده بودم
اومد خودشو بکشه عقب که گرفتمش ...
×نمیگی نه? ...پس کاری میکنم دوباره بگی ...
هانبوکشو از تنش بیرون کشیدم دستمو بردم سمت پاهاش و پاهاشو دورم حلقه کردم خودمو به وسط حوض کشوندم که ابش  بیشتر بود ..
+هی چیکار میکنی بزارم پایین ...
باترس فشار پاهاشو دور کمرم بیشتر کرد ...دستامو زیر باسنش گذاشتم ..اروم زبونمو رو نیپل صورتی رنگش کشیدم ...با لرزش بدنش لبخندی زدم ....نیپلشو به دندون گرفتم
+اهههه...عاییی...بسهه....اههه
نیپلاشو میمکیدمو گاز میگرفتم لحظه به لحظه ناله هاش بیشتر میشد ....
+عاییی...اههههه....لط...فا....اههه
اروم بوسه ای روی نیپلاش که الان برجسته شده بودن کاشتم کشیدمش پایین تر به چشمای خمار و صورت قرمزش خیره شدم ...نفسای داغش تو صورتم پخش میشد ....
×میگی نه ولی بدنت یه چیز دیگه میگه....
سرمو فرو کردم تو گردنش اروم دستمو بردم تو شلوراش انگشتمو بین لپای باسنش کشیدم...که محکم به عقب هلم داد....نفس نفس میزد ....با نیاز بهش خیره شدم .....
×بیا اینجا .....میدونم تو هم میخوایش
باعصبانیت بهم خیره شد ...
+مننن ....نمیخوامممم ...*داد زد*
سریع خودشو از اب کشید بیرون پشت سرش راه افتادم سریع دستشو گرفتم و کشیدمش سمت خودم ....با دیدن اشکاش حس کردم قلبم داره مچاله میشه ....ناباورانه بهش خیره شدم ...
×یون ...یونگی .....من نمیخواستم اذیتت کنم ...
+ولییی....من اذیت شدم ....
*با بغض زمزمه کرد*
دستشو محکم از توی دستم بیرون کشید هانبوک خیسشو برداشت و از حمام زد بیرون ....دستمو تو موهام فرو کردم .....سطلی که کنار پام بود و محکم پرت کردم اونور ....
×لعنتیییییی ....


😪نوشتمش بالاخره از روزی که خواستم این فیک و بنویسم این صحنه حموم اب گرم رو مخم رژه میرفتتتت ....😪......

prince in caged💫👑Место, где живут истории. Откройте их для себя