به یونگی خیره شدم هول شدن کامل از حرکاتش معلوم بود ناخواسته یه نیشخند زدم
+چیزه چیز ...خب ...یعنی ...اینا اههه نمیدونم ...اره اره نیش حشرست
برگشت بهم خیره شد شونه هامو انداختم بالا ولی با خنده زمزمه کردم ...
×شاهزاده درست میگن من دیشب ایشونو به جنگل بردم ولی گمونم پوست حساسی داشتن و نیش حشره ها این بلا رو سرشون اورده ....
وانگ با چشمای گرد شده به دوتامون خیره شد و چیزی نگفت ......
×شاهزاده وانگ بهتره بریم و قصر و بهتون نشون بدیم نظرتون چیه ؟
^اوه البته
راه افتادم سمت خروجیه تالار .....
(یونگی....)
پشت سرشون حرکت میکردم ....*اههه یعنی ممکنه وانگ شک کرده باشه نههه فک نکنم اره کارمون خوب بود *....باکنجکاوی دویدم سمت وانگ ....
+وانگ وانگ وانگگگ ....
^چیشده گربه
+هییی من گربه نیستممم ....راستی واسه چی اومدی اینجا هوممم
^باهات صحبت میکنم امشب
با این حرفش تو فکر رفتم ...قیافش جدی بود اخمامو تو هم فرو کردم....*چیشده یعنی*....
یکی از ندیمه ها رفت سمت پادشاه ....*اوه حالا که فک میکنم اسم این لعنتی جذاب چی بوددد ؟ .....اههه یادمه شنیده بودمش *
ندیمه داشت با پادشاه صحبت میکرد ....برگشتم سمت وانگ ....
+هی وانگ اسم این چی بود .....با انگشتم به پادشاه اشاره کردم ...
^تهیونگ کیم تهیونگ از خاندان برجسته کیم ...یه برادر بزرگترم داره به اسم کیم نامجون البته الان فرمانده اصلیه فک کنم برا بازدید مرز ها خارج قصره ..
بهش خیره شدم ...
+چقد اطلاعاتت زیاده ....
^دیگه دیگه
×ببخشید یه مشکلی پیش اومده خدمه محل اقامتتونو بهتون نشون میدن امیدوارم راضی باشید ...
یه لبخند کوچیکم زد ....*هممم لبخنداش قشنگه ....اههه یونگی چت شدههه برا چی خنده این باید قشنگ باشهههه* ....سریع چشامو رو هم فشار دادم ...برگشتم سمت وانگ ....
+اوه اره وانگ حتما خیلی خسته ای بیا بریم اره اره ....
تهیونگ یه چشم غره بهم رفت ...*این چشه چرا همچین میکنه* ...بدون توجه بهش رفتم و دست وانگ و گرفتم
^ممنون سرورم ....
دنبال خدمه راه افتادیم .....
به اقامتگاهی که برای وانگ اماده کرده بودن خیره شدم .....همین که ندیمه ها خارج شدن بهش خیره شدم .....+چیشده وانگ برای چی اومدی اینجا
با جدیت گفتم ....
^بیا بشین که داستانش طولانیه .....
نشستم کنارش
^یونگی تو چطوری اورده شدی اینجا ...سوکجین فک میکرد تو مرده باشی...
با اوردن اسم سوکجین چشامو گرد کردم *چیگفت الان ؟*
+گ...گفتی ...سوکجین....سوکجین هیونگ و میگی....اون ...اون زندس....*اشک تو چشمام جمع شد*....اما .. من خودم دیدم بدنش ...پر خون بود....داری دروغ میگی نه....هیونگ زندس؟
با چشمای اشکیم بهش خیره شدم ...
^اره یونگی ....سوکجین زندس ...و الانم توی قصر چینه .....
حس میکردم نمیتونم نفس بکشم .....سریع بلند شدم خودمو کشوندم بیرون از اقامتگاه ......
^یونگییی یونگیااا....وایسا ...
اهمیتی ندادم فقط میدویدم
*هیونگ زندس*....اشکام چکید روی گونه هام ....خب خب در یک تصمیم ناگهانی به این نتیجه رسیدم که نامجینم وارد داستان کنم ....خیلی تصمیمام یهویی شدههه اهههههه .....نامجین دوست دارین دیگه؟
KAMU SEDANG MEMBACA
prince in caged💫👑
Fiksi Penggemar«تموم شده» مین یونگی شاهزاده ای که بعد از شورش وزرا .. وزرا اونرو به عنوان برده به شاه کشور همسایه که به تازگی تاجگذاری کرده هدیه میدن...... کاپل اصلی:taegi😻 کاپل فرعی :namjin&hopmin