Part10: I Am KAI

152 47 27
                                    

"بچه ها انتقالی جدید رو دیدین؟.."
"اون دختره خوشگله؟.."
"آره ..آره.."
جونگین با حرص همه ی آنچه در دهان داشت قورت داد و گفت " کجاش خوشگله؟..خیلیم زشته.."
دو پسر بچه توجهی به جونگین نکردن و با ذوق طرف مقابل زمین ورزش رو نگاه کردن..
"اسمش جنیه..حتما آمریکا بوده..اوه..میخوام باهاش دوست بشم.."
جونگین که دید دوستاش با ورود جنی به مدرسه اش خیلی راحت دارن بهش پشت می کنند رفت جلوشون وایساد ..
"شما دوتا احمق چی دارین میگین؟..امریکا کجا بود؟ چند روز پیش از شهرستان اومدن اینجا..''
یکی از پسر ها دست از نگاه خیره اش به جنی برداشت و به جونگین دوخت" تو از کجا می‌دونی؟.."
جونگین پوزخند زد " هه..می‌شناسمش چون دختر خالمه.."
پسر دومی نگاه دیگه ای به جنی که بین چند دختر نشسته بود و بعد به جونگین انداخت" پس معلومه تو به خانواده ات نرفتی کیم جونگین.."
جونگین درجا خشک شد " هان؟.."
" راست میگه دیگه..اونو ببین چه نازه..تازه اسمشم خارجیه..ولی تو هم چاقی هم عجیب غریبی.. "
بعد به موی جونگین که تقریبا مدل موی دم اسبی داشت اشاره کرد..
جونگین از عصبانیت قرمز شد و داد زد " این مدل گرگیه مخصوص جنگجوها..تازه هر کس می‌تونه برای خودش اسم آمریکایی داشته باشه.."
بعد لگدی به کوله ی جلو پاش زد و دوستاشو ترک کرد..
....
" نونا..میشه برام یه اسم خارجی پیدا کنی؟.."
هه جین دست از نوشتن تکلیفش کشید و با تعجب به برادرش نگاه کرد " هان چی شد؟.."
قیافه ی مظلوم و درمانده ی جونگین مشخص می کرد که شوخی در کار نیست و سر به سرش نذاشته..
"برای چی دونسنگ؟..اسمت به این قشنگی؟.."
جونگین پا به زمین کوبید " نه من یه اسم غربی میخوام.."
هه جین خندید و دماغشو شکل خوک کرد " هر چی هم اسم بذاری من جونگین صدات می کنم..جونگین جونگین جونگین.."
جونگین با حرص سرجاش پا کوبید و با فریاد های کوچیک اعتراض کرد که اوما وارد آشپزخونه شد " اینجا چه خبره؟.."
جونگین از شلوغی دست کشید و حرصش رو روی مادرش خالی کرد " تو مامان خوبی نیستی..جونگینم شد اسم؟..بی سلیقه.."
تند تند گفت و از آشپزخونه خارج شد..
اوما با تعجب به رفتنش نگاه کرد و به طرف هه جین برگشت " این بچه چش بود؟.."
هه جین فقط خندید و اوما دماغشو چین داد " من بی سلیقه ام؟..اسمشو که پدرش انتخاب کرده..."
..
"نونا..یه اسم خارجی میخوام.."
هه جونگ از گلدان روی میزش فاصله گرفت و به جونگین نگاه کرد " چی؟.."
جونگین از تلاش قبلی خیلی دپرس بود دوباره تکرار کرد " اسم میخوام..از جونگین خوشم نمیاد.."
هه جونگ هم خندید و بهش اشاره کرد بیاد جلو" اول بیا یه بوس بده.."
جونگین بی حوصله پا کوبید زمین " نهههه..بوس نمیخوام اسم میخوام.."
هه جونگ سرخوش از بامزگی جونگین سر تکون داد و پا روی پا انداخت " باشه باشه..هر چند اسم خودت از همه چی قشنگتره.."
" نه خیر ..جونگین خوب نیست..من میخوام باکلاس باشم.."
هه جونگ بازم خندید و کمی فکر کرد " اومم باشه آقای باکلاس..بذار فکر کنم.."
جونگین با ذوق نزدیک رفت ..
" اسم خارجی..گِرِگ چطوره؟..یا آلفرد..استوارت چی؟..توماس میخوای؟..ادیسونم خوبه..تسلا هم بد نیست..یا مثلا انیشتن.."
جونگین وقتی این اسامی رو شنید فهمید خواهرش دستش انداخته و لبخندش پر کشید..
با گریه از جاش بلند شد و به طرف در اتاق دوید..
" همتون زشتین..."
......
صبح زود از خواب بیدار شد..اسپری تافت هه جین رو برداشت هد بند گذاشت موهاش رو سیخ کرد و جلیقه ی زرد رنگی پوشید..
"حالا نشونتون میدم من کیم..همه عاشقم میشن.."
با اخم غلیظ و قدم های سنگین از خونه خارج شد و با اعتماد به نفس فوق العاده ای مسیر کوتاه مدرسه رو پیمود..
نگاه خیره ی بچه های مدرسه بهش حس قدرت میداد..پوزخندی زد و بدون اینکه به بچه های دیگه توجه کنه در کلاس رو به یکباره باز کرد..
با باز شدن ناگهانی در کلاس توجه همه به جونگین جلب شد..
جونگین قدمی داخل گذاشت و با همون اخم بلند گفت " با همتونم..از این به بعد اسم من ناروتوعه.."
منتظر تحسین و تشویق ایستاده بود که..
"هه..شدی عین اردک.."
بعد از جمله ای که دوست صمیمی اش گفت خنده ی کل کلاس بلند شد..
" هنوز که هالوین نشده.."
جونگین با تعجب به بچه هایی که می‌خندیدن  نگاه کرد..
مگه جذاب و خفن نشده بود؟
...
با اخم و تخم سرجاش نشسته بود و به به معلم گوش میداد..
" سم ببخشید..این سیخای جونگین نمی ذارن تخته رو ببینم..."
صدای خنده ی ریز ریز بچه ها اومد و معلم پوفی کشید..
" جونگینا..میدونم موهاتو این طوری دوست داری ولی متاسفم باید بشوریشون.."
و در بین بچه هایی که آهسته می‌خندیدن اخم جونگین غلیظ تر شد..
....
"چرا اومدی مدرسه ی من؟.."
جنی سرشو بالا آورد..
جونگین با قیافه ی گرفته و موهای خیس چسبیده به کلش طلبکار بالا سرش وایساده بود..
" دلم خواست.."
از نظر جونگین این که توجه دوستاش از روش برداشته شده یا مجبور شده ظاهرشو تغییر بده و طی جست و جو برای اسم خارجی مسخره بشه فقط یه مقصر وجود داشت..کیم جنی..
اگه اون نیومده بود اوضاع مثل قبل شیرین و آروم بود..
"این همه مدرسه..چرا اومدی اینجا؟.."
جنی از آبنبات هایی که جونگین مطمئن بود دست دوستش دیده تو دهنش گذاشت " گفتم دلم خواست.."
" برو یه جای دیگه..نزدیک دوستای من نشو  اصلا واسه چی هر جا میرم پیدات میشه؟.."
جنی ابرو هاشو بالا انداخت و مجددا گفت " چون دلم خواست.."
بعد به صندلیش تکیه داد..
این یه جمله مثل یک شعله ی سوزنده جونگین رو به آتش کشید..درحالی که حرص میخورد زیر لب غرید " گربه ی زشت..خیلی رو مخه.. چرا با اومدنش مدرسه رو بهم ریخته؟.."
جنی با شنیدن چرت و پرت های جونگین با عصبانیت بلند شد و روی میزش کوبید " دلم خواست دلم خواست دلم خواست گفتم دلم خواست دلم خواست گفتم دلم خواااااااااااااست..."
با داد جنی کل بچه ها ساکت شدن و شوکه به اون دو نفر نگاه کردن..
جونگین اول مثل بقیه جا خورد اما به عنوان یه سال بالایی آب دهنش رو قورت داد و فریاد زد " خیلی خوب..برو هر غلطی که دلت میخواد بکنننننن.."
بعد از کلاس بیرون زد..
واقعا ترسید..تحریک اعصاب جنی اصلا فکر خوبی نبود..
اگه یکم دیگه اونجا میموند قطعا یه کتک حسابی نوش جان می کرد و همون یه ذره آبرویی هم که داشت به فنا می‌رفت..
در نتیجه ترک مشاجره و سکوت بهترین انتخاب بود..
.........
با حال گرفته و خیلی دپرس روی ایوان چوبی دراز کشیده بود و به آسمون نگاه می کرد..هر لحظه با یادآوری تلاش های بی ثمرش در راستای انتخاب یه اسم غربی و خفن شدن در حد و اندازه ی جنی لب و لوچه اش آویزون تر میشد..غافل از نگاه های پدرانه ای که از داخل خونه به بچه اش خیره است..
آقای کیم در یه هفته ی اخیر شاهد رفتار های عجیب و غریب جونگین ناراحتی هاش و تماس هایی از مدرسه بود که همگی اظهار داشتن جونگین به پوشش نامناسب اونجا ظاهر شده یا دردسر درست کرده..
هیچ نمی فهمید پسر عزیز دردونه اش چرا این طوری شده و دوست داشت فکر کنه که اینم جزوی از شیطنت های کودکیه اما با بدتر شدن همه چیز و گوشه گیری اخیر جونگین تحمل نکرد و پا پیش گذاشت تا مشکل فرزندشو بفهمه..
"سلام مرد کوچک.."
جونگین با شنیدن صدای پدرش به زحمت سرجاش نشست..
" سلام آبوجی.."
"اوضاع چه طوره؟.."
جونگین پوفی کشید" من اصلا خوب نیستم آپا.."
آقای کیم عینک گردشو روی صورتش تنظیم کرد و سر پسرشو نوازش کرد " مشکل چیه پسرم؟.."
جونگین با شونه های آویزون و صدایی که به زحمت شنیده میشد شروع به حرف زدن کرد "همش تقصیر جنیه..از وقتی اون اومده مدرسه امون همه ی بچه‌ها فقط اونو می بینن.."
" اوه..برای چی؟..."
جونگین لباشو غنچه کرد و با حرص گفت" همه میگن خوشگله در صورتی که نیست..خیلیم زشته..تازه اونا فکر می کنن چون اسمش جنی اعه از آمریکا اومده و رده بالاست.."
آقای کیم قهقهه ی بلندی زد " پس به خاطر همینه که میخوای اسمتو عوض کنی؟.."
جونگین سر تکون داد"اوهوم..اونا وقتی فهمیدن ما با هم فامیلیم بهم گفتن من در حد اون نیستم.."
بعد دوباره به پشت روی ایوون ولو شد" دیگه هیچکی منو دوست نداره.."
" این طور نیست جونگین..تو خاصی و بالتبع اسم خاص و زیبایی داری..ما دوستت داریم و نیازی نیست چیزی رو تغییر بدی.."
جونگین با لب و لوچه آویزون گفت " خانواده در هر شرایطی همدیگه رو دوست دارن.."
بعد دستاشو روی صورتش گذاشت " عاویشش.. ناعادلانه اس من میخوام خفن باشم.."
آقای کیم بار دیگه به حرص خوردن جونگین خندید..
" جونگینا..ببین برات چی آوردم.."
جونگین دستاشو کنار زد و به کتاب قطوری که پدرش بالای سرش گرفته بود نگاه کرد " ملکه ی برفی!..این دیگه چیه..خیلی دخترونه اس آپاااا.."
آقای کیم به اعتراض جونگین گوش نداد و کتاب رو باز کرد " درس های زندگی دخترونه پسرونه ندارن جونگین عزیز.."
این یعنی جونگین باید تا آخر اون داستان رو گوش میداد و از اتفاقاتش عبرت می گرفت و نتیجه رو باز گو می کرد..پس بی حوصله نالید " آپاااااا.."
آقای کیم شروع به خوندن کرد " روزی روزگاری در سرزمین های دور دست......
..
....
.......در این زمان در شهری کوچک خواهر و برادری شیرین کنار مادربزرگ خود زندگی می کردند به نام های گردا و کای.."
جونگین بی حوصله گوش میداد اما به این جای داستان که رسید چشماش گرد شد و ناگهانی سرجاش نشست..
" پیدا کردم..پیدا کردم.."
بعد از روی ایوون پایین پرید و وسط حیاط از خوشحالی کمرشو تکون داد " اوه اوه اوه اوه اوه.."
آقای کیم با تعجب صورتشو از کتاب گرفت " چی شده جونگین؟.."
جونگین با خوشحالی به طرف پدرش برگشت " پیداش کردم آبوجی پیداش کردم..از این به بعد اسم من کااااااایه.."
بعد چندتا قر ریز دیگه داد و با خوشحالی اسم جدیدی که پیدا کرده بود رو فریاد میزد ..آقای کیم با تعجب به شلوغ بازی های بچه اش خیره بود که جونگین جلوش پریدم و کتاب رو نگاه کرد " وایسا ببینم آبوجی..کای چه شکلیه؟.."
اما با دیدن عکس یه پسر با مدل موهای مصری ذوقش کور شد " اَه..این چرا انقدر زشته؟.."
آقای کیم که متوجه موضوع شد فکری کرد و شونه ی جونگین رو لمس کرد " این کای قدیمیه..بیا کای خودمون رو بسازیم.."
جونگین لبخند عریضی زد و دنبال پدرش راه افتاد.
......
بند کوله ی کوچیکش رو روی یه شونه انداخته بود و مطابق روشی که تمام دیروز تمرین کرد با لبخند کجی دستاشو تو جیب فسقلی یونیفرمش گذاشت و با وقار وارد مدرسه شد..
بچه هایی که زودتر رسیده بودن با دیدنش حیرت زده می شدن و نمی تونستن نگاه خیره اشونو از پسرک شیک و خوشگلی که کناره های سرشو زده بود و موهاشو به طرف بالا درست کرده بود بگیرن..
جونگین با پوزخندی از کنار جنی که تو سالن آب نبات به دهن ایستاده بود گذشت و همراه جمعیتی که پشت سرش زمزمه وار تحسینش می کردن به طرف کلاسش رفت ..
با طنازی وارد کلاس شد و به طرف میزش رفت..
حیرت و تحسین همکلاسی هایش به محض ورود بلند شد.‌.
دوستای صمیمی جونگین که نزدیکش می نشستند با دهن باز بهش نگاه کردن" جونگین..خودتی؟.."
جونگین دستی به موهاش کشید و با غرور گفت " از این به بعد..اسم من کای اعه.."
**************
روی مبل دراز کشیده بود و بی صدا گاهی ناله می کرد..
امروز دومین روز پریودیش بود و برای جونگین به اندازه ی یک قرن طول کشیده..اول نمی فهمید که این درد کشنده برای چیه اما وقتی جنی براش مفصل توضیح داد نه تنها از ترس پشماش ریخت بلکه ده برابر قبل خوشو به موش مردگی زد و و میشه گفت تا حد امکان سعی کرد تکون نخوره..
از زمانی که دچار تغییر جنسیت شده بود سخت ترین روزهای عمرش رو می گذروند و حالا در سومین مرحله که زندگی بار دیگه براش فاک نشون کرد طی می کرد احساس تأسف داشت که فکر می کرد زن ها رو خوب میشناسه و درک می کنه..
"بیا ..اینو بگیر بخور..مثل مسکنه.."
چشمای بی حالشو بالا آورد و به جنی نگاه کرد..از دیروز انصافاً جنی مهربون تر شده بود و علاوه بر اینکه به جونگین هیچ گیری نداد بلکه هواشو داشت و جونگین بعد به هفته تونست یه غذای درست و حسابی به غیر از دست پخت آشغال خودشو بخوره..
" جنیا..متاسفم..منو ببخش وقتی اولین بار پریود شدی تو مدرسه جار زدم و مسخره ات کردم..خیلی نادون بودم.."
جنی به لحن بی حال و شرمنده ی جونگین خندید و خودش دم کرده رو نزدیک دهنش برد ". بیا..حالت بهتر میشه.."
جونگین قلپی از نوشیدنی رو خورد و باز پشیمون ادامه داد" تو باید منو ببخشی..روحمم خبر نداشت این همه درد می کشی.."
جنی باز خندید" واجب شد همه ی مردا پریودی رو تجربه کنند.."
بلند شد و جونگین مصمم نگاهش کرد" اصلا من از این به بعد مدافع حقوق زنانم‌.."
"از زمانی که می نوشی هم بیشتر مستی.."
جنی گفت و لیوان خالی رو برد..
جونگین به مبل تکیه کرد و دستی به شکمش کشید..
جریان خون تو شکمش رو حس می کرد و به خاطر درد کمی عرق سرد روی شقیقه اش نشسته بود..حس میکرد یه بشقاب خرده شیشه خورده که دارن ضمن پایین رفتن سر راه بدنشو خراش میدن...
یه چیز گرم روی بدنش قرار گرفت..چشماشو که باز کرد جنی رو دید که کیسه ی آب گرم رو فیکس کرد و یه پتوی نازک روش انداخت..
لبخند زد.. کی گفته این دختر بیوه ی سیاهه؟..شاید سفید..اصلا هرچی..اون خیلی هم مهربون بود..
دستاشو تو هوا باز کرد و با لحن کشیده ای گفت" جنیاااااا...تو یه الهه ای.."
جنی سری از تأسف تکون داد..
همون لحظه صدای آیفون بلند شد..جنی رفت و بعد زمان کوتاهی با سهون برگشت..
" خوش اومدی اوپا...کی از بوسان برگشتی؟"
"عاه ممنونم...همین دیروز..شما چه طورین؟.. اوضاع خوبه؟.."
سهون به پذیرایی رسید و با دیدن جونگین یه لحظه شوکه شد " اوه جونگین..چی شده مریض شدی؟.."
جونگین چشماشو تو کاسه چرخوند و چیزی نگفت..لازم بود برای این الدنگ انرژیشو هدر بده؟..اون که به هر حال نمی فهمید..
جنی لبخندی زد و سهون رو دعوت به نشستن کرد"بشین اوپا برات چایی میارم.."
جنی رفت و سهون به طرف جونگین برگشت" هی ..چی شده..سرما خوردی؟..فکر می کردم اون بدن لعنتیت گرماییه.."
"سکوت کن..صدات رو مخه.."
سهون متعجب از بدخلقی جونگین نیشخند زد " اوه نگاش کن..چه بداخلاق..یکی ندونه فکر می کنه پریودی.."
جونگین دندون قروچه ای کرد و صداشو بالا برد" خوب حالا هستم..که چی؟..چیزی ازش می فهمی که به خودت حق اظهار نظر بدی الاغ؟؟!.."
سهون شوکه آب دهنشو قورت داد و تا محسوس کنی عقب تر نشست..پس جونگین هم دچار شد..
"باشه باشه..حالا چرا انقدر عصبانی..همه ی دخترا پریود میشن ولی هیچ کدوم رو به اندازه ی تو خشن ندیدم.."
جونگین پوزخند زد و با درد شکمش رو لمس کرد" تو نمی فهمی..هه.."
سهون خیلی با اعتماد به نفس چایی رو از جنی گرفت و مزه کرد " بفرما توضیح بده تا ما هم بفهمیم.."
" فرض کن روی یکی از اندام های داخلیت مثل کلیه اسید بریزن..تا حدی که تمام گوشت و بافت و رگش پاره و از هم شکافته بشه و خونش از ماتحتت بزنه بیرون..با این تفاسیر وقتی همچین فرایندی تو بدنم در حال رخ دادنه انتظار داری صاف بشینم و به قیافه‌ی تخمی ات لبخند بزنم؟!!!.."
جنی و سهون هردو درجا از تشبیه جونگین خشکشون زد..جنی در لحظه سرخ شد و صحنه رو ترک کرد که جونگین اونو خطاب داد " یا جنی کجا؟..این چیزی نیست که ازش شرمنده باشی..این همه درد می کشی و آخرشم خجالت بکشی؟..تو باید افتخار کنی که آنقدر قوی هستی تا با وجود این زجر لبخند بزنی و خیلی عادی زندگی کنی.."
جنی داد زد "میرم بیسکویت بیارممم.."
لعنت بهش..این حرف ها کاملا درست بود اما جنی ترجیح می داد جونگین همون افکار دهه ی پنجاه رو راجع به حقوق زنان داشته باشه چون مطمئن بود با این وضع براش هیچ جا آبرو نمی ذاره..
بیسکویت رو روی میز گذاشت اما از خجالت سهون باز به بهانه ی دیگه ای ناپدید شد..
سهون خجل چای و بیسکوئیت رو فرو میداد..زیر نگاه جونگین..
جونگین با یه حرکت یه لنگه رو فرشی اش رو پرت کرد و تو صورت سهون خورد و توجه اشو جلب کرد..
- نریز..عین آدم بخور دیروز پریروز جارو کردم..
سهون چیزی نگفت و فقط سر تکون داد..سکوت کردن در برابر این روی نفهم جونگین بهتر بود..
- هوی..
+چ‍..چیه؟..
جونگین تهدید وار انگشتش رو تکون داد" با زن ها خوب رفتار کن.."
+ باشه..
- هوی..
+باز چیه..
- زندگی واسه ی اونا سخت هست تو بدترش نکن..
سهون کلافه نفسشو بیرون فرستاد" جونگین..میشه بسه؟.."
"جونگین کدوم خریه؟..این هندوانه ها به این بزرگی رو نمی بینی؟..من جونگمی ام ..جونگمی.."
سهون روی مبل ولو شد" اون یه ذره عقلی هم که داشتی دادیش رفت.."
" اصلا تو اینجا چه غلطی می کنی؟.."
سهون هم جلو اومد و نالید " ها..همینو بگو..فکر کردی از قیافه ات خوشم میاد.. بی وجدان من ضامن وام ماشینت شدم.. نمیخوای یه فکری به حال قسط هات کنی؟.."
با اومدن اسم قسط جونگین موضوعی که به کل فراموش کرده بود به یادآورد..
چشماشو با عجز روی هم گذاشت و سهون رو هل داد" دور شو احمق انرژی منفی گرفتم.."
***************
"نونا..سس میخوای؟.."
در جواب ووهیون لبخندی زد و رد کرد..همه چیزی به اتمام غذاشون نمونده بود درحالی که جنی غذاشو به نصفم نرسونده بود..اون هیچ وقت نمی تونست روی غذا خوردن تمرکز کنه وقتی کیونگسو شی رو به روش نشسته باشه و آنقدر کیوت و با اشتها ناهار بخوره..
اون شیرینه..و دوست داشتنی..
جنی واقعاً خودشو مقاوم می دونست که این همه مدت همکاری تو یه استودیو آنقدر جلوی خودشو گرفته و بغلش نکرده..اون شدت کیوتی باعث میشد جنی اکلیل و رنگین کمون بالا بیاره..
"عام.. من کوفته نمیخوام.. کیونگسو شی میخوای تو اونا رو ببری؟.."
کیونگسو با دهن پر و خوشحال نگاهش کرد " واقعاً؟..خیلی ممنونم..کوفته دوست دارم.."
جنی با خوشحالی کوفته ها رو داخل بشقابش گذاشت "خوبه..من واقعا دوست ندارم.."
چرت بود..جنی برای کوفته آدم هم می‌کشت اما برای کیونگسو از کوفته هم می‌گذشت..
"جدی سونبه؟..مگه میشه کوفته دوست نداشت..من عاشقشم.."
کاش لیسا میتونست خفه شه چون کیونگسو نگاه حسرت باری به کوفته ها انداخت و خیلی جنتلمنانه اونا رو به لیسا تعارف کرد " خوب پس تو بگیرشون لیسا.. من دیگه سیر شدم.."
"وای ممنونم اوپا.."
کسی اونجا چهره ی درهم و وارفته ی جنی رو می دید؟..که غذایی که عاشقش بود رو به آدمی که عاشقش بود داد اما در نهایت به کسی که نباید رسید..
شکم بیچاره ی من..لیسای منفور..
.......
این که کیونگسو با دادن کوفته های ارزشمندش به لیسا بهش توجه نشون داده بود دلیل خوبی برای پکر بودن بود یا نه؟..اما جنی پکر بود..درو بست و وارد خونه شد..
در بدو ورود متوجه جونگین شد که به شکم روی یه سری روزنامه دراز کشیده و با خودکار علامتشون میزنه..
"سلام..بیو‍..اهم..جنی شی..خسته نباشی.."
کاملا تابلو بود جونگین قصد داشت چیز دیگه ای خطابش کنه اما اون قدری بی حوصله بود که اهمیت نداد و به تیپش پوزخند زد " این دیگه چه جورشه؟"
جونگین موهاشو تو دو طرف بالای سرش جمع کرده بود و خیلی مسخره یه بیکینی آبی روی گرم کنش پوشیده بود..
"راحتم بذار..زیر لباس خارش می گیرم..مهم اینه که پوشیدمش.."
جنی چیزی نگفتم با آهی به طرف دستشویی رفت..
لباساشو عوض کرد و خودشو روی مبل انداخت..
" شام داریم که ها؟.."
جونگین از صدای خسته جنی سوال کرد " هی میزونی؟..نکنه اون همکارت بالاخره ردت کرد؟.."
جنی کلافه گردنشو عقب کشید " من اعترافی نکردم..در ضمن راجع بهش فضولی نکن..شام داریم؟.."
جونگین با چندش لبشو جمع کرد " آره رد نشدی..بعله داریم ..وایسا یکم دیگه بپزه.."
جونگین دوباره مشغول کاری که انجام میداد شد..
"داری چیکار می کنی؟.."
جونگین با دو حرکت قلنج گردنشو شکوند و با اعتماد به نفس نشست " خوب می‌دونی ..من بدهی زیاد بالا آوردم..حالا به تو یا سهون..مدارکی هم که این همه با دانشگاه رفتن و سخت درس خوندن بدست آوردم به کارم نمیان و نمی تونم شغل دولتی داشته باشم..با این بدن.. حداقل میتونم یه شغل پاره وقت پیدا کنم و به سهون پولشو بپردازم.."
جنی پوزخند زد " تو؟..کار پاره وقت؟.."
جونگین اخم کرد " مگه من چمه؟.."
جنی سر تکون داد " هیچی موفق باشی.."
"یه طور رفتار نکن انگار بچه ام.."
"بچه نیستی ولی به اندازه ی همونا دردسر درست می کنی کیم جونگین.."
*****
"کارای خونه همچنان رو دوش توعه.."
جونگین که درحال جمع کردن میز صبحانه بود با حرص جواب داد" خودم میدونم.."
"گفتم بدانی.."
جنی خودشو تو آینه چک کرد "میخوای جمع کنم با هم بریم برسونمت؟.."
راستش پیشگیری بهتر از درمان بود..یعنی خیلی بهتر بود از دردسر درست کردن جونگین جلوگیری کنه تا بعدا به مکافات جمعشون کنه..
جونگین درحالی که کار می کرد جواب داد " من یه بزرگسالم اگه فراموشت شده ولی پیشنهادتو راجع به جمع و جور کردن دوست داشتم‍.."
و قبل از اینکه جمله اش کامل بشه در خونه بسته شد..
........
بعد از یه رول خفن به عنوان یه ملکه ی دیوانه که مجبور بود کلی لحن دستوری و عامرانه به کار ببره به آبدار خونه رفت تا یه تیکه کیک برداره..
تیکه ی اول رو در دهان گذاشت و با کمی قهوه فرو داد که گوشیش زنگ خورد..
با تعجب شماره ی ناشناس رو وصل کرد..
" روز به خیر..متاسفم که ساعات کاری مزاحمتون میشم..سروان هان هستم از ایستگاه پلیس شماره سه سئول تماس می گیرم.."
جنی فورا به سرفه افتاد و گوشی رو چسبید " اهم اهم..بله بفرمایید مشکلی پیش اومده؟.."
" بله لطفاً خودتون رو به اینجا برسونید کیم جنی شی چون متاسفانه از خواهرتون شکایت شده.."
جما؟..جمای لوس و ننر ازش شکایت شده؟..اصلا امکان نداشت چون جما که سئول نبود..
"خواهرم؟؟؟!.."
" بله..به اسم کیم جونگمی..اون حرفی نمیزنه و فقط این شماره رو داد و گفت خواهر شماست.."

فکر کنم اولین بوکی هستم که این همه آبهت کیم کای کبیر رو با خاک کوچه یکی کردم..😂
خودش بخونه چه فکری می کنه؟..😂😂
بچه ها..هر کی می‌تونه یه کاور خوشگل برای این بوک درست کنه بگه و برام بفرسته..هفته به هفته کاورشو عوض کنم^^

I'ᴍ Nᴏᴛ A GɪʀʟWhere stories live. Discover now