Part 7: Homeless

146 52 38
                                    

" اینا چه طورن؟.."
جونگین بی حوصله نگاهی به لباس هایی که جنی براش انتخاب کرده بود انداخت..همه ساده با رنگ های ملایم یا مات..
دسته به سینه سرشو کمی جلو برد و زمزمه کرد " خودت اینا رو بپوش.."
لبخند جنی محو شد..
جونگین با همون بی حوصلگیش به دختر فروشنده اشاره کرد دنبالش بیاد...
جنی با تعجب به لباس تو دستش نگاه کرد تا مشکلش رو بفهمه..
" مگه اینا چشونه؟..ببینم نکنه از یقه ی ربان دوزش خوشش نمیاد؟.."
حدود یه ربعی منتظر موند و به عبارتی مگس پروند تا جونگین لباس هاشو انتخاب کنه و بیاد..
بعد مدتی جونگین برگشت درحالی که دختر کنارش پشت تپه ای از لباس پنهان بود و جونگین به خودش زحمت نداده بود حتی یدونه اشونو حمل کنه..
" وای چه خبره؟.."
بعد لباس قرمز جیغی که خیلی جلب توجه می کرد رو برداشت و بالا گرفت..یه هودی لش..
" این خیلی.‌.."
لباس از دستش کشیده شد " با آرمان هات فاصله داره؟.."
جونگین پوزخند زد " متاسفم ولی علاقه ای به تیپ زدن مثل آجوماها ندارم.."
بعد به طرف اتاق پرو رفت..
" اون چی گفت؟.."
در اتاق پرو که بسته شد جنی تونست خودشو او آینه ببینه..یه پیرهن آستین بلند تا زیر زانو و کفش کالج سیاه..نمی فهمید چی ظاهرش ایراد داره؟..
جنی یه نگاه به دختر فروشنده کرد " من شکل آجوماهام؟.."
دختر لبخند مصنوعی زد و با تعظیم کوتاهی مخالفت کرد " البته که نه ..این صورت زیبا متعلق به یه ملکه است.."
نفسشو صدا دار داد بیرون..اگه این طور هم می بود اون راستشو نمی گفت چون سیاست های مشتری مداری نسبت به صداقت ارجعیت بیشتری داشت..
در اتاق پرو باز شد و جونگین بیرون اومد..پاهای کشیده اش زیر اون هودی بلند قرمز لخت بود و به قدری بهش میومد که حتی تحسین فروشنده رو هم برانگیخت..
جونگین بی تفاوت به سمت لباس هاش اومد تا یه دست دیگه برداره..
" آره فوق العاده شدم میدونم.."
جنی فقط مات مونده بود..حس می کرد واقعا در برابر جونگین یه آجومای پیره..جونگین حتی از جنی هم دختر تر بود..
" این عالیه..واقعا برازنده ی شماست.."
جونگین بدین ترتیب همه ی لباس هاشو امتحان کرد و هر دفعه که از اتاق پرو بیرون می اومد و صدای کف زدن و تمجید اون دختر ندید بدید بلند می شد سطح اعتماد به نفس جنی پایین تر می رفت و اعصابش خورد تر میشد..
هر قدر که اون دختر راجع به جنی دروغ می گفت حرف
هاش در مورد جونگین کاملا درست بود..
دفعه ی آخر انتظارش بیش از حد طول کشید طوری که حتی اون دختر به حرف اومد" حالشون خوبه؟.."
البته که خوب بود..اون عوضی مثل الاغ ده تا جون داشت ولی نا گزیر تیکه اش رو از ستون گرفت و نزدیک اتاق پرو ایستاد " جونگی‍..."
حرفش رو برید چون یه نفر دیگه هم اونجا بود..لبخند زوری زد و حرفشو اصلاح کرد "جونگ..می..جونگمی حالت خوبه؟.."
در اتاق پرو باز شد و جونگین بیرون اومد و مثل اینکه مورمورش شده باشه زمزمه کرد " این دیگه چی بود؟.."
"نکنه انتظار داری با اسم اصلیت صدات کنم؟.."
جونگین چیزی نگفت و به طرف صندق رفت..
بعد اون همه امتحان کردن بالاخره یه تی شرت طوسی و کت ارتشی و جین ذغالی پوشیده بود..
و چه قدر بد که آنقدر بهش میومد..
.............
هر از گاهی زیر چشمی بهش نگاه می کرد و تا حدودی با فاصله ازش راه می رفت تا حجم تفاوتشون تو چشم نیاد چون جونگین با اون تیپش شبیه بدگرل های زیبا و وحشی به نظر می رسید در حالی که جنی بیش از حد ساده بود..
جونگین هم هر از گاهی که متوجه می شد جنی عقب مونده بر می گشت " چیه خسته ای؟.."
جنی هم فقط به نشانه ی منفی سرتکون می داد..
" پس عجله کن تند تر بیا.."
پشتش یه گروه پس دبیرستانی با فاصله ازشون ایستاده بودن و خیلی ضایع برای جونگین غشو ضعف می رفتن..
حسادتش به سقف رسید چون با این صورت زیبا یه دهم جاذبه ی جونگینم نداشت..با حرص راه رفت و ازش جلو زد..
..................................
" من نمی تونم ببینم ازم میخوای انتخاب کنم؟.."
جنی چشماشو تاب داد و از اونجایی که واقعا بی حوصله و بی اعصاب شده بود خرید ها رو از جونگین گرفت تا مثلا دید بهتری به کفش های پشت ویترین داشته باشه..
هر چند این فقط یه بهانه بود و جونگین فقط میخواست از حمل کردن اونها شونه خالی کنه..
" خوب بذار ببینم..چی استایل این دختر پرفکت رو کامل می‌کنه؟..چی در حد منه؟.."
خدایا..حتی وقتی با خودش هم حرف میزد خودشیفتگی می چکید..
با توپ و تشر کمی صداشو بالا برد " زود انتخاب کن وگرنه جات میذارم خوشتیپ.."
همون لحظه یه دختر بچه به همراه مادرش نزدیک جنی ایستادن..
" ببخشید..؟!"
لحن تند جنی محو شد و با تعجب از بین بسته های لباس سعی کرد ببینه کی صداش زده..
زن با لبخندی جلو اومد و دستشو دراز کرد " سلام..من هان هه سو هستم.."
تا حالا همچین اسمی نشنیده بود اما به نشانه ی ادب کمی با اون وضع خم شد " خوشبختم..من می شناسمتون؟.."
دختر بچه جلوی مادرش ایستاده بود و با هر کلمه ی که جنی می گفت ذوق تشدید شده اش رو با جنب و جوش پنهان می کرد..
حتی توجه جونگین هم جلب شد و به جای کفش ها به اونا چشم دوخت..
" نه خوب.. ولی ما از طرفدارای شما هستیم کیم جنی شی؟.."
چشمای جنی گرد شد " بله؟..طرفدار؟.."
زن سر تکون داد و به دخترش نگاه کرد..
بعد همزمان دستاشونو به صورت حرکات موزون تکون دادن و تو اون پاساژ با صدای بلندی جلوی جنی داد زدن " میو میو عوض میشه.."
و بعد از اون قهقهه های کیم جونگین فضا رو پر کرد..
*****
از کنار دست جیسو بلند شد و تلفنش رو جواب داد" الو؟..اوپا چان؟.."
+جنی؟..بد موقع زنگ زدم؟
- نه نگران نباش..خوب چی شد؟..
چانیول با کلافگی مشهوری از پشت تلفن جواب داد " خیلیییی از دستش شکاره..اصلا تا اسمشو آوردم تا یه ساعت فقط داشت فحشش میداد..از تعجب برگام ریخت جنی..ماما تو طول روز بیشتر از ده جمله نمی گه تا از جونگین پرسیدم تا یه ساعت رگباری روند.."
جنی دست به سرش کشید " آه..این یعنی نتونستی چیزی بفهمی.."
+ نع..فقط گفت اون تو جای درستشه..
با این که چانیول صورتشو نمی دید ولی باز چهره اش پوکر شد " داری دلیل موجه میاری برای اینکه انداختینش به من؟.."
چانیول ضایع خندید " نه عزیزم کی گفته؟..اوه من پرواز دارم باید برم..خدافظ.."
*****
یه لحظه ایستاد و کمرشو لمس کرد..خرید با جونگین واقعا بهش فشار آورده بود و جنی می دونست این تنها سختی نیست که از افتادن این بلای آسمونی تو زندگیش باید بکشه..
مثل همیشه سعی کرد با دید مثبت به جلو نگاه کنه..
/ آروم باش..تغییر هیچ وقت آسون نیست../
اون واقعا می خواست تغییر کنه تا بتونه عشق مخفی چند ساله اش رو به سرانجام برسونه..
همه ی اینا به خاطر کیونگسو بود..
/ قوی باش جنی..تو میتونی../
رمز درو زد و وارد خونه شد..به محض جفت کردن کفش هاش و وارد شدن به خونه از دیدن منظره ی رو به روش  به قدری شوکه شد که ژل ضدعفونی کننده از دستش سرخورد و روی فرش افتاد..
یه مبل تک نفره از جای اصلیش حرکت داده شده بود و دقیق یه متری تلویزیون قرار داشت..
یه بسته پفک و بادوم زمینی روی عسلی کنارش ترکیده بود و روی زمین و میز ریخته بود..
یه تی شرت و بیکینی هم روی زمین بودن که مشخصاً باید تو تن جونگین می بودن نه روی زمین..
هر چه قدر هم که میخواست فکر کنه این بازار شام جزو عادات جونگینه نمیشد..
اون همه کثیف کاری شاید اما پنج اثر انگشت روی آینه که شکل گل طراحی شده بود این فرضیه رو رد می کرد..
این یه شوخی کثیف بود..قطعا..
" جونگین!.."
با جیغ جنی جونگین متوجه برگشت جنی شد و از روی مبل پرید " یا ترسیدم..چرا آنقدر بی سر و صدا میای؟.."
نگاه خیره و بد جنی روی بالاتنه ی لختش باعث شد تابی به چشماش بده و بی میل تی شرت رو از روی زمین برداره..
" خیلی خوب بابا..فقط همین رو می پوشما.."
جنی نفس عمیقی کشید و سعی کرد آروم باشه " پسر خاله ی عزیزم..میشه توضیح بدید اینجا چه خبره؟.."
جونگین لبخند پهنی زد و سر تکون داد " البته..ببین عزیزم ما هم خونه ایم حقوق برابر تو استفاده از این مکان و وسایلش داریم..و من کرایه میدم تا اینجا مستقر شم یعنی چی؟..یعنی آزادم اون طور که راحتم زندگی کنم.."
جنی اشاره ای به اون همه آشغال کرد " حقوق برابر..پس می‌دونی که یعنی اینارو هم خودت باید تمیز کنی.."
جونگین با اعتماد به نفس سر تکون داد" البته ..نگران نباش.."
بعد آشغالا رو جمع کرد و با شیشه پاک کن یه دستمال سرسری به میز کشید طوری که لکه ی پفک واضح روش کش اومد..
دستای جنی می لرزید..تو سرش گروپ گروپ ضربان قلبش صدا میداد..
کل خونه ی رویایی اش به خاطر این موجود در عرض چند ساعت پر از لکه و کثافت شده بود..چیزی که قابلیت کشتن جنی رو داشت..
/تحمل کن..به خاطر کیونگسو تو باید بجنگی لعنتی..عوض شو../
عرق کنار شقیقه اش به حرکت درومد..
جونگین پوفی کشید و به طرف جنی برگشت " خوبه؟..راضی شدی؟..تمیز کردم.."
*************
وقتی از دستشویی بیرون اومد با دستاش لباسشو تو مشتش گرفت..جونگین به خیال خودش اون آشفته بازار رو مرتب کرده بود؟..
تا حالا خونش به اون درجه از کثیفی نرسیده بود اونم در عرض یه مدت کوتاه..
داشت کم کم از اینکه تغییر کنه منصرف میشد اما اون یه تصمیم گرفته بود و باید پاش می ایستاد..
پس خودشو جمع و جور کرد و از کنار میزی که داشت التماس می کرد جنی توروخدا بیا منو تمیز کن گذشت و به آشپزخونه رفت..
" مگه شام امشب با تو نبود هم خونه؟روی گاز که چیزی نیست.."
از عمد روی کلمه ی هم خونه تاکید کرد تا جایگاه طرف مقابلشو بهش یاد کنه..
جونگین همون‌طور که نرم می رقصید پکیج رو کم کرد و به طرف پذیرایی رفت " هنوزم با منه همخونه.."
بعد تلفن رو برداشت و دو پرس مرغ سوخاری سفارش داد..
جنی دستاشو روی سینه‌ اش قلاب کرد ..اون آدم تنبل همیشه فقط از زیر کار در می‌رفت یا سمبل می کرد..
...‌
جونگین در ظرف مرغ رو باز کرد و با لذت بو کشید..
اما قبل اینکه مرغ رو به نیش بکشه از گرما لبه ی تی شرت جدیدش رو از یقه فاصله داد" جنی..خونت خیلی گرمه..بذار درش بیارم.."
" کجاش گرمه؟.."
جنی گفت و پشت میز نشست " لطفا بذار غذامو کوفت کنم بعد لخت و عور شو.."
جونگین آهی کشید..از جاش بلند شد روی کابینت کنار پنجره نشست و پنجره رو باز کرد.
جنی حواسشو به غذاش داد چون نمی‌خواست چشمش به جای پای جونگین روی ام دی اف کابینت بیوفته..
مطمئن بود گنجایش تحملش تا حدیه و لحظه شماری می کرد تا شنبه برسه تا بتونه بدون وجدان درد از سرپیچی از تصمیمش برای عوض شدن با تمام وجود خونه اشو تمیز کنه..
" میگم..شما دوبلورها هم اوضاعتون بد نیست ها..یه جورایی هم سلبرتی محسوب میشین و هم نه..کسی با چهره شما رو نمی‌شناسه اما صداتونو اکثرا شنیدن.."
جنی تیز نگاهش کرد..جونگین داشت غیر مستقیم به این اشاره می کرد که جنی مجبور شده یه بار دیگه جمله ی میومیو عوض میشه رو به همراه اسم طرفدارش تکرار کنه تا اون مادر و دختر با ضبط صداش مدرکی از ملاقات اون سلبریتی نصفه نیمه داشته باشن..
جونگین با به یادآوردنش خندید و ادامه داد " هر چند من وقتی صداتو می‌شنوم عکس همون گربه ی زرد و مشکی زشت یادم میاد.."
خنده ی جونگین با جیغ جنی قطع شد..
جنی به جیغ دیگه کشید و از آشپزخونه بیرون پرید و صدای محکم در اتاق اومد..
جونگین اول فکر کرد که جنی قهر کرده ولی چون کتک خوردن بخشی از قهر بود شک کرد..
" چی شد؟.."
با صدای جز جز پروانه ای که مرتبا به لامپ آشپزخونه میخورد همه چیزو فهمید..
خندید و بلند گفت" وااااای جنی باورت نمیشه..دهن این پروانه هه اندازه ی دو متر باز میشه..درسته می‌تونه قورتت بده از اتاق بیرون نیای ها.."
بعد بلند شد و دو سه تیکه مرغ از ظرف جنی برداشت..
"خفه شو..بکشش.."
جونگین اهمیتی نداد و تا وقتی که دلش راضی بشه و حجم غذای جنی به دو سوم برسه تند تند به برداشتن مرغ ادامه داد تا خود پروانه بلاخره از پنجره ی بازی که اومده بود بیرون رفت..
" کشتیش؟.."
جونگین به سرجاش روی کابینت برگشت "ارع..بیا امنه.."
به محض خروج جنی از اتاق جونگین به یاد سرباز های جنگ جهانی دوم تو زمان شیمیایی کردن افتاد..
جنی یه اسپری بزرگ به دست داشت و کل مسیر تا آشپزخونه هر چی دم دستش بود ضدعفونی کرد و مثل یه سم پاش کل خونه رو پوشش داد و وقتی به آشپز خونه رسید جعبه ی حاوی مرغ رو برداشت تا بندازه دور که جونگین مانع شد "وایسا چیکار میکنی؟.."
" پروانه ای شده..دیگه قابل خوردن نیست عوق.."
جونگین که انگار بهش فحش دادن کارتن مرغ رو بغل گرفت و به شدت مخالفت کرد " حرف دهنتو آب بکش بچه به سلطان غذا ها توهین میکنی؟..خودم میخورم اصلا.."
.........
نصفه شب از خشکی گلوش بیدار شد..به سختی خودشو به آشپزخونه رسوند و برقو روشن کرد اما با دیدن یه مجسمه پشت میز غذاخوری با چشمای به خون نشسته برای اولین بار مثل دخترا جیغ زد "یااا..ترسیدم..چرا مثل خوناشاما شدی؟.."
جنی بدون اینکه چشماشو حرکت بده مثل ربات از جاش بلند شد" این یکی سومی بود..دیگه باید خوابم ببره.."
اینکه جنی تمام شب نتونسته بود بخوابه و قرص های خواب آور هم تاثیر نداشتند دو دلیل داشت..
اولین اینکه تا مسواکشو تموم کرد جونگین خودشو روی تخت انداخت" هم خونه بودن یعنی حقوق برابر در استفاده از وسایل..یک شب در میون روی تخت می خوابیم..نوبت به نوبت.."
گوشش مثل قطار سوت کشید..جونگین توی تخت اون..قطعا عرق می‌کنه و این خیلی چندشه..
و دلیل دوم..به علت تمیزکاری سرسری آقای کیم حس می کرد تو زباله دونی دراز کشیده و جک و جانورا از سر و کولش بالا میرن..
جنی هیچی نمی گفت و تحمل میکرد فقط به خاطر اون تغییر کوفتی اما از جایی به بعد نمی تونست سکوت کنه چون جونگین واقعا برای خودش یه پدیده بود..

- جونگین!..تو همه ی شکلاتا رو خوردی؟
+مگه چیه..منم تو این خونه ام کرایه اشو میدم..

- جونگین؟!..یکی از لیوانا کم شده..
+کرایه اشو میدم..

-جونگین!درو یواش ببند از لولا درومد!..
+کرایه اشو میدم..

******
   به خدمات بانک ملی سئول خوش آمدید..
    لطفا کارت خود را وارد کنید.. 
آب نبات چوبی رو تو دهنش جا به جا کرد و کارتش رو وارد ATM کرد..
    لطفا رمز خود را وارد کنید و کلید ثبت را فشار دهید..
فقط میخواست چند وون نقد تو جیب داشته باشه همین..
    جهت برداشت وجه کلید یک را فشار دهید..
مقدار پولی که میخواست رو وارد کرد و کلید رو فشار داد..
    ° موجودی کافی نیست! °
چشماش گرد شد..حتما دستگاه قاطی کرده..یعنی در حد هفت هشت وون پول نداشت؟ خنده داره..
عملیات رو دوباره انجام داد..
    °موجودی کافی نیست!°
با دوبار ظاهر شدن این جمله بیخیالیش پودر شد و با استرس کلید برگشت رو زد تا موجودی حسابشو چک کنه..
   ° موجودی حساب شما2,500,000 وون می باشد°

وات د فاک؟؟؟..یعنی سر و ته کیم جونگین رو می شستی درد نهایت به اندازه ی خرید یه پفک پول داشت؟..یعنی چی؟..پس اون همه پول کجا رفت..؟؟..
حسابشو زدن؟..
زانوش لرزید و یه قدم به عقب متمایل شد" به گا رفتم.."

★ بچم دو هزار پونصد وون بیشتر براش نمونده..حالا این اولشه مستر کیم..مونده تا به دوران مفلسی برسی^^

ای گشاد..شرم بر تو باد..یه کلیک روی وت نیست عار😑

I'ᴍ Nᴏᴛ A GɪʀʟDonde viven las historias. Descúbrelo ahora