در حمام رو باز کرد و هوای خنک اتاق که به صورتش خورد لبخند محوی روی لبهاش به جا گذاشت..
این روزهای اخیر استرس خارج از نرمالی رو تحمل کرده بود و یه حموم بهار حسابی بدن کوفته اشو جلا داده بود..
از حمام خارج شد تا به طرف کمدش بره و لباس بپوشه..
به محض اینکه برگشت با جونگین فیس تو فیس شد و با شوک سرجاش سیخ شد " یااا.."
" عافیت باشه "
جونگین با لبخند ملیحی بهش گفت و جنی لبه های ربدوشامش رو جلو کشید " بی حیا..اینجا چیکار میکنی؟.
جونگین سر تکون داد " هی..معذب نباش من اون طوری بهت نگاه نمیکنم.."
بعد دست جنی رو گرفت و با وجود مخالفت کمی که نشون داد اون همراه خودش به طرف تخت کشوند" این بدبینی ات رو بذار کنار..من خیلی مدیونتم که در خونه اتو بهم باز کردی و همیشه در حال لطف کردن به منی..چه طور میتونم اون طوری بهت فکر کنم در ضمن من الان بدن یه دخترو دارم عزیزم.."
جنی از ملایمت رفتاری جونگین ابرو بالا انداخت اما تعجب نکرد..
" میدونم این روزا زیاد خسته میشی..مخصوصا اینکه تو زیادی به خودت سخت میگیری.."
جونگین جنی رو روی تخت نشوند و جنی که همه چیزو میدونست در سکوت بهش گوش میداد..
جونگین جلوی پاش نشست یه اسپری روغن بالا آورد " اون کفش های ناراحتی که می پوشی خیلی بهت ضرر میزنه..نمیتونی تصورشو کنی چه قدرررر نگرانتم.."
اسپری رو به کف پاهای جنی زد و شروع به ماساژشون کرد " دختری به خوشگلی تو عزیزم همیشه باید مراقب بدن ظریف و حساسش باشه.."
بعد صورتشو بالا آورد و با ابروهای درهم نالید " حیف این پاهای عروسکی نیست که از اون تاول های وحشتناک بزنه و کلی درد داشته باشه؟.."
جنی پوکر سر تکون داد " چرا چرا هست.."
جونگین با حساسیت پای جنی رو تو دست فشار داد " ببین..یه کفش راحت با سلیقه ی خودم برات میگیرم..هر وقت هم که خواستی برات کف پاتو ماساژ میدم..ماساژ خیلی تو دفع خستگی و استرس موثره.."
جنی لبخند زد " خیلی ممنونم جونگین..ولی اینا باعث نمیشه من ببرمت استودیو.."
جونگین از حرکت ایستاد..صورتشو بالا آورد و مودش تو یه لحظه تغییر کرد..
حوله ی کوچیک رو روی پاهای جنی کوبوند و از جاش بلند شد" دقیقا چرا؟.."
صداشو بالاتر برد" چه چیز باعث میشه آنقدر سرسخت و کله شق باشی؟.."
جنی آه کشید..چند روز تمام بود جونگین از هر روشی استفاده کرده بود تا اونو راضی کنه و از همون لبخند ملیح اول دستش اومد اینم یه فیلم دیگه است تا به اینجا برسه..
"جونگین کافیه ..قبلاً راجع بهش توضیح دادم..''
جونگین با حرص غرید "توضیحاتت به کونم..تو همچین شرایطی که من لنگ پولم، سهون داره قسط هامو میده مادرمم با اون وضع، تنها گزر دستت اینه که چهار سال واحد پاس نکردم تا بتونم دوبلور باشم؟..اصلا به شرایطی که توش هستم فکر میکنی؟..زیر پا گذاشتن ارزش های اخلاقی ات آنقدر سخته؟.."
جنی سرشو عقب برد " خدایا..شروع کرد.."
جونگین با تأسف سرتکون داد " میدونی..من میدونستم تو بهم حسادت میکنی ولی دیگه نه تا این حد.."
جنی با تعجب نگاهش کرد " هان؟!..چه ربطی به حسادت داره؟.."
"معلومه که داره..همونطور که گفتم تو نمی تونی بپذیری که من چند روزه به چیزی برسم که تو چند سال براش دویدی..بدون اینکه ذره ای شرایطمو درک کنی..هر چند بهت حق میدم..من خیلی از موارد بهتر از توام "
جنی از حرص قرمز شد " نه خیرم..موضوع اینه که تو همه چیو به مسخره میگیری..فکر میکنی همه چیز یه شوخیه و من نمیخوام با بردنت به استودیو آبروی خودمو ببرم.."
جونگین خندید " وات؟..منو دلقکی چیزی میبینی؟!..بفرما بگو کل خونه و زندگی و ماشینی که داشتم همه اش مسخره بازیه.."
جنی با لحن تندی جواب داد " تو حتی نمی تونی یه کار پاره وقت پیدا کنی بچه های مدرسه ایم اینو بلدن.."
" بهانه ات اینه فقط؟..پس من کار پیدا میکنم و توام باید منو بهم دوبلاژ یاد بدی.."
جنی با حرص و طعنه جواب داد" آره آره با جون و دلم..اگه سه روز که سهله سه ساعت بتونی کارتو نگه داری و با لگد نندازنت بیرون.."
" حالا می بینیم.."
" حالا می بینیم.."
هر دو به عنوان آتش بس زمزمه کردن و هر کدوم با جدیت به سر کار خودش رفت..
جنی شرایط جونگین رو درک میکرد ولی هم برای خودش و هم برای جونگین خطرناک بود که با مدارک جعلی بخواد تو استودیو مشغول به کار بشه..اگه یه وقت کسی می فهمید چی؟..
******
چانیول آب دهنشو قورت داد و نگاه کلی به فروشگاه کرد ..یکم آبمیوه از نی هورت کشید و
متعجب گفت "و..واو..این..این بهترین آب تمشکی بوده که من تا حالا تو عمرم خوردم.."
جونگین پشت صندق فروشگاه بی صدا براش غرش کرد که 'پیاز داغشو زیاد کن حیف نون'
چانیول با چشم غره ی جونگین ترسید..نگاهی به تقلب کف دستش کرد و روبه صاحب سوپر مارکت بزرگ که بیخیال یه جا نشسته بود و مجله میخوند کرد "کا..کارگر مغازتون فوق العاده اس..بدون اینکه به زبون بیارم از روی حالت صورت و ژست بدنم فهمید چی برام خوبه اونو..اونو فوری برام آورد..این عالیه شما خیلی خوش شانس هستید..اصلا من به هرکس که میشناسم اینجا رو معرفی میکنم..و..و.."
بعد چون چیز دیگه به ذهنش نرسید و از اونجایی که خودشم میدونستم تو دروغ گفتن افتضاحه به محض تموم شدن جمله اش به سرعت نور از مغازه جیم زد..
صاحب سوپرمارکت با چشمای ریزش رفتن چان رو دنبال کرد و بی تفاوت به مجله خوندنش رسید..
جونگین لبخند خجلی به رئیسش زد و برگشت و زیر لب غرید " حسابتو میرسم نردبون.."
چند دقیقه بعد سهون درحالی که تلفن صحبت میکرد وارد مغازه شد..
بعد جلوی صندق ایستاد و به اجناسی که پشت سر جونگین بودن اشاره کرد..
"من متوجه ی این نیستم که چه مشکلاتی داشته و برامم مهم نیست..اگه واقعا کارمند وظیفه شناس و تیزی بود فوراً با یه اشاره می فهمید در این مواقع چی نیازه..
درسته آدم باید تیز باشه..من همیشه باید این تلفن دستم باشه و باورت نمیشه اولین بارمه به یه فروشگاه میرم و با یه اشاره می فهمن چی میخوام..درسته درسته..اره آدرسش رو برات میفرستم..از این به بعد از اینجا خرید کن.."
جونگین بهش چشمکی زد و خرید های سهون رو داخل پلاستیک گذاشت و با لایک گرفتن پنهانی بهش داد..
صاحب سوپر مارکت اگه کر هم بود با صدایی بلندی که سهون ازش استفاده میکرد ناخودآگاه همه چیزو می شنید..
چشمای ماست و بی حسشو به جونگین دوخت" فکر کنم پا قدمت خیر بوده..همین جوری پیش بره حقوقتو زیاد میکنم.."
جونگین با سپاسگزاری تعظیم کرد..
سهون از فروشگاه بیرون اومد و تلفن خاموششو تو جیب گذاشت " خدایا ببین به چه کارایی مجبور میکنه آدمو.."
بعد پلاستیک رو باز کرد و با زاری نگاهی به بسته نوار بهداشتی انداخت " اینکه من به کجا اشاره کردم کار ندارم ولی خنگ نفهم این به چه درد من میخوره؟.."
پلاستیک رو تو سطل زباله ی نزدیک انداخت و با آه حسرت باری آخرین نگاه رو به فروشگاه انداخت "براش احساس بدی دارم..عاویششش.."
*****
" نونا..میشه ادیت این قسمت رو انجام بدی؟ این پوستر واقعا اذیتم میکنه.."
جنی برگه ای که داشت میخوند رو کنار گذاشت و با لبخند بلند شد و جای ووهیون نشست" البته..بسپرش به من نگران نباش.."
ووهیون با تشکر ازش دور شد و جنی موس رو به دست گرفت..
زیر چشمی حواسش به روبه رو بود..کیونگسو پشت سیستم در حال انجام کارش بود..
" ووهیون..به کانگ زنگ بزن سفارش بده..بگو صدای باد تو جنگل لازم داریم.."
"چشم هیونگ.."
اون آدم شیرین بغل کردنی..همیشه دوست داشتنی به نظر میرسید..
جنی نگاهی به دست کیونگسو کرد " کیونگسو شی.."
کیونگسو چشمای درشتتشو از سیستم گرفت و به جنی داد" بله.."
جنی لحظه ای از چشم تو چشم شدن دستپاچه شد و نگاهشو کشید " آم..میخواستم بگم خیلی به دستتون فشار نیارید..تا زمانی که کاملا خوب بشه هرکاری بود من انجام میدم.."
جدیتی که کیونگسو موقع انجام کار داشت از صورتش محو شد و با لبخند خجالت زده ای جواب داد " آه نه..اشکالی نداره..دیروز دکتر پانسمانشو عوض کرد و بهم گفت دستم زود خوب میشه و مشکلی با کار کردن ندارم..در ضمن تو از همه سخت تر کار میکنی چه طور میتونم وظایفمو روی دوش تو بندازم؟.."
شرمندگی کوچیکی روی صورت جنی سایه انداخت "بازم بابت اتفاقی که افتاد متاسفم..و خیلی از محبتتون ممنونم..اگه کاری بود بهم بگید لطفاً مراعات حال من رو نکنید و به خودتون فشار نیارید.."
کیونگسو لبخند زیبایی زد " تو خیلی مهربونی جنی شی.."
جنی از تعریفی که از محبوبش شنید قند تو دلش آب شد و سر پایین انداخت و زمزمه کرد.." نه این طورام نیست.."
" من جدی حالم خوبه..میتونی از لیسا بپرسی..اون میتونه حرفهای منو رو تایید کنه.."
باد جنی خوابید و با لبخند وا رفته اش سرشو بالا آورد" چ..چی از لیسا بپرسم؟!.."
کیونگسو عادی مشغول کارش شد " هوم..آره..اون هر دفعه برای تعویض پانسمان همراهم میاد..اگه حرفمو باور نداری که من خوبم میتونی از اون بپرسی.."
جنی مثل کره ی آب شده سرجاش ولو شد..
لیسا همراه اون میرفت؟..هر دفعه؟..چطور اون میتونست خیلی راحت و بی دردسر با کیونگسو وقت بگذرونه؟
حالا چه با بهونه چه بی بهونه؟..جنی چه قدر احمقه؟
با بیحالی دست به موهاش کشید و با خودش زمزمه کرد "منِ بیهوش.. کجا سیر میکردی احمق که با همم میرفتم بیمارستان.."
بی صدا زار زد و مشتی به سر خودش کوبوند..
..........
چشماش نیمه باز بود..یعنی به صورتی از درون داغون بود حوصله نداشت بیشتر چشماشو باز کنه و فقط به گوشه ی دیوار خیره بود..
فقط قوز کرده بود و پشت میز غذا خوری رشته های نودل رو با بی تفاوتی هورت میکشید..
جونگین بهش زل زده بود و پیش خودش متعجب بود که چه چیزی مسبب این حاله جنیه..
حتی با ده دقیقه خیره بودن بهش جنی متوجه اش نشد و نگاهش نکرد..
بالاخره جونگین سکوت رو شکست و معمولی گفت " نودل شور شده.."
جنی توجه نکرد و همونطور به خوردن ادامه داد..
" سبزی ها رو سوزوندم.."
جنی بازم توجه نکرد..
جونگین یه ابروشو بالا انداخت " آبش آنقدر زیاده که میشه باهاش حمام کرد دقت کردی؟.."
" هوم.."
تنها صدایی بود که از جنی درومد..
جونگین هوفی کشید و قاشقو تو ظرف جنی انداخت و صدای شلپی که تو صورت جنی ایجاد شد باعث شد بالاخره به جونگین توجه کنه.." ها؟.."
" چندتا؟!.."
"چی چندتا؟!.."
" چندتا از کشتی هات غرق شده؟"
جنی بی حوصله دست کشید تا لکه ی سوپو از صورتش پاک کنه " ولم کن جونگین..دیگه کشتی نمونده من آروم آروم دارم غرق میشم.."
بعد انتهای حرفش شروع کرد به زار زدن..
جونگین انگار چندشش شده باشه عقب کشید و به صندلی تکیه داد " اَی جمع کن خودتو..نکنه به خاطر اون همکارت شبیه آدامس بادکنکی مونده شدی؟.."
"چه طوری اون ملکه ی گربه ها انگار تو مشتش دارتش..هر زمان که بگی کنارش بوده..دیگه کم مونده کیونگی بیاد بگه دیشب خوب برون روی داشتم لیسا میدونه ازش بپرس.."
قیافه ی جونگین جمع شد " حالمو بهم زدی..تو خنگی انتظار داری مردمم مثل تو باشن؟..ندیده ام میگم دختره مخشو میزنه..چند دقت دیگه منتظر باش ببرتش هتل و بعد کارت عروسیشون بیاد .."
با این حرف جونگین جنی علناً زیر گریه زد...
" آآآ..کیونگی...من چیکار کنم..."
گوشه ی لب جونگین کج شد" من کاملا میدونم باید چیکار کنی فقط حیف که اونجا نیستم.."
جنی با سر آستین هاش اشکاشو پاک کرد " توی عوضی..یه سواستفاده چی به تمام معنایی..بازم به اینجا رسیدیم.."
جونگین شونه هاشو بالا انداخت " من به هیچ چیزی اصرار نمیکنم..به هرحال من امروز دومین روز کاریمو گذروندم..شرطمون که یادت نرفته"
جنی پرخاش کرد "من تورو میشناسم یه کلک سوار کردی فکرشم نکن که ببرمت استودیو.."
جونگین بیخیال یه تیکه هویج برداشت " میله خودته..ولی در این صورت هم کیونگی رو از دست میدی هم من نمیذارم تا آخر عمر یادت بره زیر حرفت زدی..کل فامیلو پر میکنم.."
" یااااا..."
جونگین انگار داره با خوش حرف میزنه" آه دختر بیچاره..دلم به حالش میسوزه..باید خیلی شیک و مجلسی بری عروسی مردی که دوسش داری و تظاهر کنی خیلی براش خوشحالی و از طرف دیگه تا آخر عمرت تو رو بی عرضه ای خطاب کنن که نه تونست پای قولش بایسته و نه حتی یه اعتراف ساده به عشقش بکنه..آیگو آیگو.."
جنی با مشت روی میز کوبید " کیم جونگین!.."
جونگین پوزخند زد " جانم؟.."
" دیگه داری میری رو اعصابم.."
بعد بلند شد و به طرف اتاقش رفت و بعد از چند دقیقه سه تا کتاب جلوی جونگین روز میز کوبید " مخمو خوردی با چرت و پرتات..بیا بگیر من تسلیم..هر موقع این سه تا کتاب رو خوندی من باهات تمرین میکنم .."
جونگین لبخند پیروزمندانه ای زد و کتاب ها رو نگاه کرد " جونم..دختر از اول این کارو میکردی دیگه..حالا حتما لازمه اینا رو بخونم؟.."
جنی با اخم جواب داد " بله این اطلاعات پایه رو همه دارن.."
بعد تهدیدآمیز انگشتشو تکون داد " نمیدونم به چه روش کثیفی میخوای مدرک و سوابق برای خودت جور کنی چون کیم سوهو حتما همشونو چک میکنه ولی یادت باشه..اگه یه وقت لو رفتی من کاری به کارت ندارم و باید تظاهر کنی که منم قربانی ام نه شریک جرمت.."
جونگین با خوشحالی چشمک زد و جنی رو به آغوش کشید" قوربون دخترخاله ی محافظه کارم برم..تو هنوز آقای کیمو نشناختی..وقتی بخوام از مکر و حیله ام استفاده کنم کسی توان مقاومت نداره خیالت تخت.."
جنی به عقب هولش داد " بهم نچسب.. امیدوارم فقط پشیمون نشم..هرچند که الآنم پشیمونم.."
اینو گفت و از آشپزخونه بیرون رفت.
جونگین با سرخوشی صداشو بالا برد " نگران نباش بیبی بیام اونجا اول کار کیونگی رو باهم فیتیله پیچ میکنیم..غمت نباشه.."
صدای غرغر جنی رو شنید اما چون چیزی نفهمید زیر خنده زد..
*****
جنی: هی موهیتو درست کردیم..
جیسو: هی..پارتی درس خوندن راه انداختی؟..
جنی:آره شاید بعداً..
جیسو:باشه
ووهیون: اولیویا..پن داشت میگفت که من یکم تو مکزیک بی ادبی کردم پس یه چیز کوچیک داشتم که صاف بشیم..
جیسو: یه نسخه؟
ووهیون: چیه؟.. سال اولی نیستی که..
جیسو : آره توهم دکتر نیستی..
....
جنی:هی اولیویا..جرعت یا حقیقت؟
جیسو: چی گفتی؟
کیونگسو: جرعت یا حقیقت؟
_:جرعت یا حقیقت؟جرعت یا حقیقت؟ جرعت یا حقیقت؟
جیسو: حقیقت!بسه..
_:بهترین دوستت مجبورت کرده چه حقیقتی رو مخفی کنی؟
جیسو:مارکی همیشه داره به لوکاس خیانت میکنه..
......
بعد از اتمام ضبط رفت تا کمی قهوه بخوره..
جنی شاید یه شخص منطقی بود اما به شدت ترسو هم بود چون سوژه های ترسناک خیلی ساده روی ذهنش تاثیر می گذاشت اما هیچ وقت هم نمی تونست از گویندگی برای اونها شونه خالی کنه چون در شأن خودش نمی دید..
به دیوار پشتش تکیه داد و با کلافگی یه جرعه قهوه نوشید " از این ژانر متنفرم..شرط میبندم شب نمیتونم بخوابم.."
با این وجود خدا رو شکر میکرد که مثل قبل تنها نیست و حداقل جونگین پیششه..
...
خامه و مربا رو روی پیشخوان مغازه گذاشت و منتظر موند تا اون دختر کارش با پخچال و بستنی ها تموم بشه بیاد..
سرشو پایین انداخته بود و از بعد ظهر سعی میکرد چشمش تو صورت کسی نیوفته و حتی تمام وقت تو مترو به کسی نگاه نکرد..
چون ذهن مسخره اش بهش میگفت نکنه وقتی به کسی نگاه میکنه لبای طرف تا گوشاش کش بیاد و با چشمای قرمز ازش بپرسه 'جرعت یا حقیقت جنی؟'
ترس مسخره و قدرتمند بود..
دختر اومد و پشت پیشخوان قرار گرفت..
" عه..جنی توعی؟.."
جنی با تعجب سرشو بالا آورد و جونگین رو دید " جونگ !تو اینجا کار میکنی؟.."
جونگین لبخند پیروزمندانه ای زد " بله عزیزم..بهت گفتم که.."
بعد انگشتشو تو هوا چرخوند " فقط تا فردا.."
جنی با بدخلقی کیسه خریداشو گرفت " من رفتم.."
" صبر کن با هم بریم..منم کارم تموم شده.."
.......
تو جاش جا به جا شد و به پشت دراز کشید..مثل روز براش روشن بود شب از هجوم چرت و پرت به ذهنش خوابش نمیبره و قراره تو این هوا زیر پتو از شدت گرما خفه بشه..
تو همچین مواقعی بهترین سپر در برابر هیولاهای تاریکی پتوی سنگین تختش بود و حس میکرد الانه که یه دست از زیر پتو مچ پاشو بچسبه و اونو پایین بکشه و جنی چه قدر به خاطر این تفکرات کودکانه خودشو سرزنش می کرد..
"دارم خفه میشم..بخواب دیگه لعنتی.."
جرعت یا حقیقت..جرعت یا حقیقت..
پتو رو روی صورتش فشار داد و جیغ خفه ای کشید..
" هیچ کدوم لعنتیا..بذارید بخوابم..عاوییییش"
در آخر بعد چند ساعت خودخوری و خوددرگیری خیس عرق تو جاش نشست و به جونگین که خواب خواب بود نگاه کرد..
"جونگ؟..پیس پیس..جونگین؟.."
توقع زیادی بود جونگین با همچنین صدای آرومی هشیار بشه..
با زاری نگاهی به تاریکی اطراف کرد..پتوی گرم آزار دهنده رو دور خودش پیچید و از تخت پایین اومد و کنار جونگین نشست..
جونگین لخت و بدون پتو هفت پادشاه رو خواب میدید..
جنی به شونه اش ضربه زد" جونگین؟..جونگین؟!.."
جونگین تکانی خورد و کمی هشیار شد ..لای چشماشو باز کرد و با دیدن یه هاله ی سیاه روی سرش از ترس فوری سرجاش نشست اما قبل از هر چیزی جنی اون دعوت به آرامش کرد " آروم باش منم.."
جونگین نفس آسوده ای کشید " آه توعی..ترسیدم..ببینم چیزی شده؟.."
جنی با خجالت زمزمه کرد " یکم میترسم..میشه پیشه تو بخوابم؟.."
مغز جونگین از چیزی که می شنید تعجب کرد چون اصلا فکر نمی کرد جنی تو عمرش از چیزی ترسیده باشه..اون بیشتر شبیه به یه بیوه سیاه ترسناک بود تا آدمی که قابلیت ترسیدن هم داشته باشه..
اگه در حالت عادی بود کلی طعنه و مسخره بازی در می آورد اما مغز نیمه خوابش فقط تا مرحله ی تعجب کشید و با ناله ای رضایت داد و دراز کشید..
" چیزه .. جونگین؟.."
"هوم؟.."
جنی با شرمندگی گفت " میشه لباستو بپوشی؟.."
جونگین با چشمای بسته نالید " تو این جهنم؟.."
" توروخدا.."
لحن مظلوم جنی فوراً درش اثر کرد و بی حرفی با وجود سخت بودن نشست و تی شرتش رو پوشید و دراز کشید..
جنی با خوشحالی بالشتش رو کنار بالشت جونگین گذاشت و با وجود بوی نای عرق کنارش خوابید..
متاسفانه ترس احمقانه قویتر از شامه ی حساسش بود..
پشتش رو به کمر داغ جونگین چسبوند و این بار با حس امن بودن اتاق به خواب رفت..
★مدت طولانی نبودم،عذر میخوام..از این به بعد مرتب اپ میکنم..
شاید به خاطر دور موندن زیاد از نوشتن این پارت خیلی راضی کننده نباشه..اما بهترینم بود..
YOU ARE READING
I'ᴍ Nᴏᴛ A Gɪʀʟ
Fanfictionبه زور دست خودمو جدا کردم و تو صورتش داد زدم "چی کار میکنی خانوم محترم؟" با کلافگی زیاد نالید"خانوم محترم چیه احمق منم کیم جونگین! ★★★ خوب کیم جونگین بهت تبریک میکم از حالا به بعد تو تمام آپشنای یه دخترو داری..چه حسی داری؟ "یه حس عن..." ★★★ چی میشه...