Part 17:O⁦ut

152 54 50
                                    

" به سلامتی کیم جونگمی.."
همگی شات هاشونو بهم زدن و محتوای تند و تیز لیوان های بزرگ شون رو قورت دادن..
یه جمعیت حدودا پونزده نفری به جز سایر مشتری های دیگه ، رستوران نزدیک استودیو رو اشغال کرده بودن و با خوردن گوشت کبابی موفقیت همکار جدیدشون رو تو تست و ورود به استودیو رو جشن می گرفتند..
صورت جنی کنار جونگین خوشحال و خندان به نظر می رسید گرچه هیچ کس از استرس پنهانش در رابطه با اخلاق پر نوسان جونگین خبر نداشت و گهگاهی با لبخند های مصنوعی که فقط جونگین معنی اش رو می فهمید گوشزد می کرد که کمتر بخوره و عین جاروبرقی عمل کردن در شأن یک خانوم جوان نیست و آنقدر آبروریزی نکنه..
جونگین هم چشم غره ها و نیشگون هاشو به چپش می گرفت و تا عشقش می کشید میخورد اون اصلا عادت نداشت پا رو خواسته ی قلب کوچولو موچولوش بذاره و در عوض مطابق میل مردم رفتار کنه..
لیسا که به اصرار جونگین کنارش نشسته بود گوشیش رو بالا آورد و به دستشو دور گردن جونگین انداخت..
" جونگمی شی..دوربین.."
جونگین ژست گرفت و لیسا بعد عکس انداختن گوشیش رو پایین آورد" وای شما خیلی خوش عکسی.."
جونگین یه لقمه با گوشت گرفت " منو این طوری صدا نزن..راحت باهاش.."
لیسا از خودمونی حرف زدن جونگین کمی خجالت کشید " ولی از من بزرگتری.."
" توام سونبه ی منی..پس بی حساب شدیم.."
بعد هردو خندیدن و جونگین لقمه ای که گرفته بود رو به طرف دهن لیسا برد " اینم یه لقمه از طرف دوست جدیدت..بخور.."
لیسا با خوشحالی لقمه رو خورد و برای جونگین لایک گرفت..
جیسو به جنی سقلمه زد و تو گوشش گفت " این دوتا چه زود باهم جور شدن.."
جنی به زور لبخندی زد و چابستیک رو تو دستش فشار داد..
جونگین خنگ انگار واقعا قصد داشت به لیسا نزدیک بشه ولی سوال اینجا بود واقعا نمی فهمید که هنوز تو بدن یه دختره؟!..
برای روز اول آشنایی با بچه های استودیو از نظر جنی ، جونگین داشت واقعا بی پروا و خودمونی رفتار می کرد و این جنی بود که خجالت می‌کشید..
ووهیون با شگفتی به غذا خوردن جونگین نگاه میکرد " واو جونگمی شی..تو واقعا خوب غذا میخوری.."
جونگین موهاشو پشت گوشش فرستاد و با دستاش شمرد '' تفریحات من تو این چیزا خلاصه میشه سونبه..خوردن..خوابیدن..و بازم خوردن.."
جنی چشماشو بست و ووهیون خندید " آیگو..درسته..یه کره ای باید خوب غذا بخوره.."
لیسا با لبای آویزون به لباسش دست کشید " اکثر مواقع رژیمم وگرنه وزن اضافه میکنم.."
جونگین با تأسف سرتکون داد" دیوونه ای.. مطمئنم صد کیلو هم بیاد روی وزنت بازم خوشگلی.."
لیسا با خجالت دست روی گونه اش گذاشت و خندید " نه این طوریام نیست.."
جونگین چند تا تیکه گوشت دیگه برداشت" کاملا صادقم.."
بعد زیر چشمی به کیونگسو نگاهی انداخت و از اونجا که اصلا باب میلش نبود یه نفر تو جمع بهش جذب نشده باشه ادامه داد " غیر از اون کی می‌تونه از این گوشتی که سونبه برامون کباب کرده بگذره..واو سونبه شما واقعا کارتون درسته.."
کیونگسو از اینکه به طور ناگهانی مخاطب قرار گرفته بود با چشمای درشت سرشو بالا آورد بالا آورد" عا..نوش جونتون..من که کار خاصی نکردم.."
جیسو وارد بحث شد و به جونگین گفت " جونگمی چون تازه واردی نمی فهمی..ولی بدون یکی از بزرگترین شانس های زندگیت وارد شدن به استودیو ماست چون هر غذایی خورده باشی عمرا بتونی جایی دست پختی به خوشمزگی کیونگسو پیدا کنی..اون حرف نداره.."
کیونگسو سرخ شد و نمکی خندید " عاو..شماها خیلی بهم لطف دارین.."
جونگین حرفهای جیسو رو تایید کرد " بله می‌دونم..جنی همیشه از سونبه دو تعریف می‌کنه.."
لقمه به گلوی جنی پرید و به سرفه افتاد..
جونگین لبخند مرموزشو جمع کرد و یه لیوان آب به جنی داد" آیگو..آروم.."
جنی لیوان آب رو پس زد و با چشمای قرمز و خیس اعتراض کرد '' من کی تعریف کردم؟.."
بعد زیر چشمی نگاه خجالت باری به کیونگی انداخت..
جونگین مرموزانه دست دور شونه اش انداخت "آیگو..خجالتی..سونبه اون همیشه از سخت کوشی و جنتلمنی شما حرف میزنه.."
' اوووووو...'
کیونگسو لبخند خجلی زد و سرشو پایین انداخت" جنی شی لطف دارن.."
جنی با صورت سرخ جونگین رو پس زد " نه این کارو نکردم.."
جونگین دوباره بهش چسبید " آیگو کیوت.."
بقیه ریز ریز به اون دوتا می خندیدن..
جنی برای اثبات خودش باز جونگین رو پس زد " واقعا این کارو نکردم.."
این دفعه جمعیت با جونگین هم صدا شد " آیگو کیوت.."
****
بعد از یه دور همی درست و حسابی و یک خداحافظی گرم جنی و جونگین مسیرشون رو از بقیه جدا کردن تا با هم به خونه برگردن..
جنی با حرص و قیافه ای عصبانی قدم هاشو تند تند برمی‌داشت و جونگین رو با بی محلی جا می گذاشت..
جونگین خوب میدونست جنی چشه پشت سرش آروم راه می رفت..
" آهای سیندرلا..آنقدر تند راه بری پاهای خوشگلت خراب میشن ها.."
جنی ایستاد برگشت و با عصبانیت کیفشو به جونگین کوبید " این خنده ی مسخره ات یعنی به غلطی که می کردی کاملا آگاه بودی آقای کیم پس من دقیقا چی بهت بگم ؟ بگو چه طوری بکشمت که خونت نیوفته گردنم؟.."
جونگین با خنده سعی می کرد جاخالی بده با درد بازشو ماساژ داد و خیلی جدی گفت"باور کن جنی..خودمم.. میخوام خودکشی کنم ولی میترسم بمیرم.."
بعد با خنده عقب کشید و فرار کرد..جنی تو خیابان دنبالش می دوید و جیغ جیغ میکرد..
" سرجات وایسا..بهت میگم وایسا..''
جونگین که روش بسیار سرگرم کننده ای برای هضم اون همه گوشت پیدا کرده بود با لبخند رضایت بخشی می دوید و صداشو بالا برد تا جنی بشنوه" بیخیال آنقدر حرص نخور..ما یه قراری داشتیم نه؟بهت گفته بودم حضرت دو کیونگسو رو برات فتیله پیچ میکنم و سر قولم هستم میومیو.."
" یــــــــــــا کیم جونگیــــن!!!!.."
همون لحظه یه ماشین درست جلوی پای جونگین روی ترمز زد و باعث شد جونگین خشک بشه و کرک و پرش بریزه..
جنی بهش رسید و با نگرانی به ماشین نگاه کردن..
شیشه ی دودی ماشین پایین رفت و صورت چان نمایان شد" خانوما..افتخار می‌دین همراهی تون کنم؟.."
....
" اینجا هیچی پیدا نمیشه؟.."
جونگین از وقتی سوار شده بود در حال فضولی داخل داشبورد و هر جا که دستش می رسید بود‌ بالاخره صبر چانیول رو به اتمام رسوند و چانیول داشبورد رو محکم بست و با خشم غرید" بسه دیگه اینجا ماشینه نه یخچال.."
" نوچ نوچ نوچ..نگاهش کن توروخدا..مثل مردای دهه پنجاه میمونه..بداخلاق و کم صبر..خاک تو سرت..مگه نه جنی؟.."
جنی چشماشو از جونگین گرفت و با چشم غره به بیرون دوخت..
چانیول نفس عمیقی کشید و با لبخند صافی سعی کرد آرامشش رو حفظ کنه" دونسنگ امروز چه طور بود؟..میدونم این نفهم خیلی دردسر درست می‌کنه خره دیگه چه میشه کرد..ولی حداقل از چرت و پرت گفتناش میشد فهمید موفق عمل کردید درسته؟استخدام شد؟.."
بعد با مهربونی از آینه به جنی که صندلی عقب نشسته بود نگاه کرد..
جنی بدون اینکه تغییری توی اخمش به وجود بیاره گفت " جونگین..بهش بگو یا منو پیاده کنه یا ساکت شه.."
لبخند چان جمع شد..جونگین دماغشو بالا کشید و سرشو به طرف چان کرد " خودت شنیدی یا تکرارش کنم؟.."
چان از حرص جونگین دندوناشو روی هم سابید و سعی کرد کم نیاره..
" یا دونسنگ..تا کی میخوای باهام قهر باشی..من خیلی پشیمون و متاسفم..لطفا اوپا رو ببخش.."
از لحن کیوتی که چان به کار برد جونگین چندشش شد " عاویششش..الانه که بالا بیارم.."
اگه به خاطر حضور جنی نبود چان جونگین رو با لگد از ماشین پرت می کرد بیرون ولی حالا کاری جز حرص خوردن نمی تونست انجام بده..
وقتی به خونه رسیدند چان با لبخند به عقب برگشت " شب خوش عزیزم..مواظب خودت باش.."
جنی بدون جواب دادن پیاده شد و جونگین درحالی که غرغر می کرد پایین اومد..
" این لگن مفت نمی ارزه کمرم خشک شد.. عاویششش.."
چانیول دیگه داشت از حرص می ترکید..
جنی به طرف خونه رفت و درو باز کرد..جونگین پشت سرش خواست وارد بشه که جنی اجازه نداد و راه رو سد کرد..
" عه..چرا جلوی راه وایسادی؟.."
جنی دست به کمر شد و لبخند حرصی زد " وقتی یه ساعت دم در علف گره بزنی یاد میگیری دیگه پیش حضرت دو کیونگسو خودشیرینی نکنی.."
بعد عقب رفت و درو محکم تو صورت جونگین بست..
همون لحظه صدای قهقهه ی چان بلند شد و درحالی که انگشت فاکشو برای جونگین بالا گرفته بود با خنده ی زیاد گاز داد و رفت..
****
" میشه اون جور نگاهم نکنی؟..میشه به جونم غر نزنی جنی شی؟.."
جنی درحالی که حرص میخورد نگاهشو از کفش های اسپرت گنده و شلوار شیش جیب جونگین گرفت و زیر لب غر زد" خودش خجالت نمیکشه روز اول کاری با این تیپ؟..رسماً گند میزنه به آبروی آدم..اون از دیروز اونم امروز خدا خودش به خیر کنه.."
جونگین تحمل نکرد و به طرف جنی برگشت " جنی عزیزم..من به دل خودم تیپ میزنم و زندگی میکنم..مثل تو خودم رو نمی‌کشم که مردم برام به به چه چه کنند..توصیه میکنم توام این کارو بکنی.."
بعد به کفش های ناراحتی که جنی پوشیده بود اشاره کرد..
جنی لحظه ای به فکر رفت و به پاهاش نگاه کرد..
جونگین کمی حق داشت..معمولا وقتی به خونه می‌رفت تاول پاهاشو اذیت می کرد..ولی زیر لباس رسمی کار کفش پاشنه بلند باید پوشید..
بیخیال آهی کشید و پشت سر جونگین وارد استودیو شد و دعا کرد تنبیه دیشب به جونگین اثر کرده باشه و سعی نکنه باز جنی رو حرص بده..
"صبح همگی به خیر.."
با ورد جنی و البته جونگین به استودیو انگار موج کوچیکی بین جمعیت پخش شد و همگی با لبخند جواب سلامشونو دادند..
جونگین در عرض یه وعده تونست دل خیلی ها رو بدست بیاره..
" اولین روز کاری ات رو تبریک میگم کیم جونگمی شی..به لیسا سپردم راهنمایی ات کنه..موفق باشی.."
جیسو به جونگین گفت و به لیسا اشاره کرد..
جونگین تعظیم کوتاهی کرد و به سمت لیسا که براش دست تکون میداد رفت..
مستقر شدن جونگین تا حدودی تونست خیال جنی رو راحت کنه مخصوصا اینکه کاملا از کیونگی دور بود..
جنی بعد از جواب دادن به خوشآمد گویی های گرم همکارانش در پی این بود که به اتاق ضبط بره که جیسو جلوش رو گرفت " جنی صبر کن..می تونی امروز ضبط رو کنار بذاری؟.."
" چی شده جیسو؟.."
جیسو آهی کشید " سونگیول سونبه امروز ناگهانی خبر داد که باید بره خارج از سئول..فکر می کنی بتونی تو ترجمه آکاتسوکی کمک کنی؟.."
" البته که میتونم..چه مشکلی برای سونبه پیش اومده؟.."
جیسو به طرف دفتر رفت و درشو باز کرد " لازم نیست نگران باشی یه کار اداریه.."
بعد به جنی اشاره کرد که بره داخل " پس روتون حساب میکنم.."
این کلمه ی روتون ابرو های جنی رو بالا انداخت و سرک کشید تا ببینه قراره با کی بقیه ی روز رو همکاری کنه که با دیدن کیونگسو پشت سیستم چشماش گرد شد..
" سوهو شی تاکید کرد باید هرچه زودتر این برنامه تموم بشه..موفق باشید.."
جیسو با جدیت گفت و به دنبال کارش رفت..
جنی راست ایستاد و لباسشو صاف کرد..
" آروم باش جنی..فقط تمرکز کن.."
با خودش دعا کرد که هول نشه و هرچی از ژاپنی بلده فراموش کنه و بعد وارد دفتر شد..
کیونگسو متوجه ورود جنی شد..هدفون رو از روی گوشش برداشت با لبخند کیوتی براش سر خم کرد " سلام جنی شی.."
جنی داخل رفت و کنارش نشست..
" متاسفم که درگیر این کار میشی..ولی از اونجایی که ژاپنی بلدی مجبوریم ازت کمک بگیریم.."
" نه سونبه این چه حرفیه..وظیفمه.."
کیونگسو خندید" تو خیلی با استعدادی جنی شی..هرکاری ازت برمیاد..حضورت تو این استودیو یه نعمته.."
و بعد از گفتن این حرف روی کاری که می کرد تمرکز گرفت و ندید جنی چه طور با چشمای عاشقش بهش زل زده..
.....
کاملا دور از جریان کاری که توی استودیو برقرار بود جنی تیکه ای از موهاشو دور انگشتش پیچونده بود و به روبه روش زل زده بود..
خودکار هنوز توی دستش و متن زیر دستش ناقص بود اما اون جای دیگه ای سیر می کرد..
هشت ساعت وقت گذروندن با کیونگسو و گفت و گو کردن هر چند راجع به دیالوگ های یه انیمه گرچه خیلی چیز خاصی به نظر نمی رسید اما برای جنی نزدیکش بودن ، صحبت کردن و دیدن لبخندش از نزدیک به قدری شیرین بود که هنوزم مزه اش زیر دندونش بود..
وقتی یادش اومد یه قسمت از انیمه کیونگسو چه طور می خندیده لبخند محوی روی صورتش اومد..
غیبت سونگیول سونبه موقعیت دلچسبی براش به وجود آورده بود..
جونگین به طور ناگهانی با صندلی چرخداری که روش نشسته بود کنارش ظاهر شد و به شونه اش ضربه زد " خوب حالا اسم بچه هاتونو چی بذاریم؟.."
جنی به خودش اومد و با نگرانی به اطراف نگاه کرد و آهسته گفت "بی تربیت..این حرفا چیه میگی..فقط یه همکاری بود دیگه.."
جونگین ابرو هاشو بالا انداخت" لبخند صورت می کند نشان از عروسی توی کون.."
جنی پوکر شد" بیشعور..یکی نیست به خودت بگه عملا داری لیسای بیچاره رو میخوری..به این باشه تو کون تو کریسمس برقراره.."
جونگین دستاشو روی سینه قلاب کرد و با لبخند به لیسا که مشغول کاری بود نگاه کرد" باور کن اگه توانایی شو داشتم میخوردمش..مردای این استودیو یا عقیم ان یا خیلی هویج.."
جنی یدونه محکم زد پس گردن جونگین " پاشو برو سر کارت انقدر چرت نگو.."
جونگین پشت گردنشو چسبید و لبشو گاز گرفت " آخ سنگدل.."
همون لحظه کیونگسو از دفتر بیرون اومد و برنج گردنشو شکست" خوب..کی تشنه است؟.."
ووهیون از جاش بلند شد " اجازه بدید من.."
کیونگسو دست روی شونه اش گذاشت و اجازه نداد بلند شه"بشین ووهیون..به هر حال میخوام برم بیرون یه هوایی بخورم.."
بعد بلند به همه گفت " همه آمریکانو؟.."
همه تایید کردن اما جونگین دستشو بالا برد " سونبه می بخشید...میشه برای من لاته باشه؟.."
جنی فورا دست جونگین رو پایین آورد و دم گوشش غرید "ای بی ادب..عوض اینکه خودت پاشی.."
کیونگسو با مهربونی سر تکون داد و حرف جنی رو قطع کرد " البته که میشه.."
بعد از استودیو بیرون رفت..
جنی به طرف جونگین برگشت و خشمگین بهش زل زد..
" چیه؟خوب لاته دوست دارم.."
....
کیونگسو یه ربع بعد برگشت و آمریکانو ها رو بین همه پخش کرد و سیل تشکر به هوا بلند شد..
جنی سهمش رو گرفت و با تشکر نشست..
جونگین کمی از لاته اش رو مزه کرد و با دیدن آمریکانو تو دست جنی بی فکر و ناگهانی گفت "عه..جنی؟..تو که از آمریکانو متنفری.."
موهای پشت گردن جنی سیخ شد..
علاوه بر نگاه های سایرین نگاه متعجب کیونگسو هم بهش جلب شد..
جونگین خیلی عادی لاته اش رو به جنی داد و آمریکانو رو از دست خشک شده اش گرفت" عب نداره بیا مال منو داشته باش.."
......
" وایسا..سرجات وایسا..بهت میگم وایسااااا..."
" به خدا نمی دونستم بهشون گفتی آمریکانو دوست داری.."
" خفه شو..فقط وایسا کتکت رو بخور.."
جونگین درحالی که با کفش های اسپرت راحتتر می دوید داد زد و در تعجب بود که جنی چه طور با کفش های پاشنه بلند آنقدر تند می دوه..
"نیمه ی پر لیوان رو ببین..دیگه مجبور نیستی هر روز با آمریکانو تهذیب نفس کنی.."
جنی یهو وایساد..یه لنگه کفشش رو درآورد و با حرص برای جونگین پرت کرد"خدا مرگت بده من راحت شم..."
لنگه کفش به پس کله ی جونگین خورد و نقش زمینش کرد..
حدود یه هفته ای میشد که این عادت برقرار شده بود..
جونگین هر روز راجع به عادت هایی که جنی به خاطر کیونگی رعایت می کرد کاملا ناخواسته سوتی میداد و جنی رو یه سکه ی پول میکرد و ناچاراً دروغگو جلوه داده میشد..
جنی هم در عوض هنگام برگشت مسیری رو دنبالش میکرد تا حرصش رو خالی کنه و همچنین یه ساعتی رو جلوی در نگهش می‌داشت تا به قول خودش علف گره بزنه و به کار زشتش فکر کنه..
چان و سهون هم که دیگه می دونستن کجا منتظر بمونن ماشینشون رو پارک می کردن..
***
انگار جونگین هرجا که پا می‌گذاشت با خودش طاعون می آورد..
روزهای جنی که به شیرینی در استودیو می گذشتند تبدیل به کابوس هایی شده بودن که جنی هر لحظه باید منتظر سوتی بعدی جونگین می موند تا با دیگه آبروش مورد هدف خمپاره های جنگی آقای کیم قرار بگیره و وجهه اش رو بیشتر از قبل پیش کیونگسو از دست بده..
گاهی جنی فکر می کرد دلش برای روزهایی که فقط با ملکه ی گربه ها رقیب بود تنگ شده و جونگین اژدهای دو سری بود که در آستین پرورش می‌داده..
جونگین گرچه شرمنده میشد اما هیچ کدوم رو از قصد انجام نمی‌داد و مهم نبود هر چه قدر اینو توضیح میداد بازم با این وجود باید یه ساعت جلوی در علف گره میزد و به کار زشتش فکر می کرد..
به هر حال..هم جنی هم جونگین تا حدودی استرس کمتری رو در اون روز تجربه می کردن چون حضرت دو کیونگسو اون روز تو استودیو حضور نداشت...
البته این معنی نبود که جنی خوشحاله..
" اونی بهش زنگ زدید؟.."
" خیلی نگران نباشید گفت یه سرماخوردگی ساده است..با کمی استراحت خوب میشه.."
....
" نمیخوام برم نمی تونم نمیشه.."
جنی درحالی که به موهاش چنگ زد گفت و خواست برگرده که جونگین جلوشو گرفت " کجا؟..یعنی چی نمی تونم مگه میخوای آپولو هوا کنی؟.."
جنی لبشو جوید و با استرس گفت " تو درک نمی کنی.."
جونگین نگهش داشت و محکم گفت " آروم باش..هم درک میکنم هم میخوام کمک کنم..بهم اعتماد کن من متخصص تو این کارم.."
جنی با بدخلقی جواب داد " تنها کاری که توش تخصص داری ریدنه.."
جونگین چشماشو تو کاسه چرخوند " ای خدا..آخه تو چه نکته منفی یا جای ریدن تو این کار پیدا می کنی؟..اون درو می بینی؟ میری زنگشو میزنی داروها و میدی و میگی امیدوارم زود سلامتی اتونو بدست بیارید سونبه..چی میگی؟.."
جنی طوطی وار تکرار کرد" امیدوارم زود سلامتی اتونو بدست بیارید سونبه.."
" آفرین حالا لبخند بزن.."
جنی لبشو کش آورد..
جونگین چشماشو با بدبختی بست " محض رضای خدا جنی ما صد بار اینو تمرین کردیم..گوشه های لبت بره بالا.."
جنی هر چی جونگین گفت گوش کرد و در آخر یه لبخند ژکوند مسخره تحویل داد..
" این چیه؟..تا حالا نخندیدی؟..مگه میخوای بهم تجاوز کنی که این طوری لبخند میزنی؟.."
جنی با ناامیدی سرشو انداخت پایین " نمیشه..لبخند زدن سخت ترین کار دنیاست.."
جونگین بازوهای جنی رو گرفت و با تکون دادنش اونو به خودش آورد " گوش اصلا سخت نیست یادته چانیول شیش سالش بود میخواست به زور تخم مرغه رو برگردونه تو مرغه ؟.."
جنی زد زیر خنده " آره یادمه.."
" خوبه پس هر موقع نشد بخندی به این فکر که چانیول میخواست تخم مرغه رو بکنه تو مرغه..فهمیدی؟..برو.."
جنی از اونجایی که از استرس حال خودشو نمی فهمید مطیعانه سر تکون داد "چانیول میخواست تخم رو بکنه تو مرغه..چانیول میخواست تخم رو بکنه تو مرغه.."
در حالی که زیر لب زمزمه میکرد آهسته وارد کوچه شد..
وسط کوچه با دلشوره بسته ی داروها رو تو دستش فشرد و برگشت به جونگین نگاه کرد..
جونگین سر کوچه پشت دیوار بهش علامت داد جلو بره..
جنی با ناراحتی براش سر تکون داد..
" جنی شی شمایید؟"
جنی با ترس فوراً برگشت..
"آه سلام کیونگسو شی.."
"..سورپرایز شدم .شما اینجا چیکار می کنید ؟"
جنی با استرس به سرش دست کشید "عه شما اینجا زندگی میکنین؟ "
"آه بله..خونه ی من اون یکیه.."
جنی مصنوعی خندید و سعی کرد خیلی عادی باشه"چه جالب..خوبه خوبه چه تصادفی..میدونید من داشتم از این طرفا رد میشدم همین جوری.."
کیونگسو نگاهی به اطراف کرد"از کوچه بن بست رد می‌شدین؟
جنی یه لحظه هنگ کرد بعد با لبخند ضایعی ادامه داد" آره کوچه بن بست..میدونید من همیشه راجع به کوچه های بن بست کنجکاو بودم اینکه تا کجا ادامه دارن و کی تموم میشه میدونید یه خونه که وسط یه راه سد معبر کرده و همه ی اینا..آم جالب نیست؟.."
جونگین از سر کوچه پنهانی شاهد مکالمه بود تو پیشونیش کوبید و ناامیدانه عقب کشید..
کیونگسو چند لحظه با دهن نیمه باز بهش خیره شد و بعد خودشو جمع و جور کرد و سر تکون داد " عا..چرا چرا این طوری اصلا بهش فکر نکرده بودم.."
جنی عرق شقیقه اش رو پاک کرد و همپای کیونگسو خنده ی مستطیلی زد..
"اون چیه؟ ''
جنی تازه فهمید برای چی اومده اونجا پاکت رو بالا گرفت " ها این..چیزه.. داروعه.."
کیونگسو با تعجب کمی پرسید " دارو؟.برای م‍.."
جنی فوری تو حرفش زد " آه نه..چیزه برای برادر زادمه..این روزا مریض شده بود و خونه اش همین اطرافه..ولی اشکالی نداره همین الان بهم زنگ زد و گفت حالش خوب شده و نیازی به دارو نداره پس..اره شما می تونین ازش استفاده کنین و عه چه جالب یادم نبود شما هم سرماخوردید..پس قسمت خودتونه..دارو ها رو مصرف کنید.."
حتی ذهنش هم بهش تشر زد که این چرت و پرتا چیه بهم می بافه بعد درحالی که از شدت شرم آبروریزیش شرشر عرق می ریخت آهسته آهسته دور شد " عا من دیگه برم امیدوارم زود خوب بشید کیونگسو شی.."
و بدون اینکه منتظر جواب کیونگسو باشه ناپدید شد..
کیونگسو با تعجب زیاد رفتنش رو دنبال کرد و بعد به پاکت تو دستش نگاه کرد.." اینجا چه خبر بود.."
پاکت رو باز کرد و میون کلی قرص و ویتامین یه برگه ی صورتی دید " امیدوارم زود حالتون خوب بشه سونبه نیم⁦(灬º‿º灬)♡⁩.."



★جان من بگید تا حالا به کایلیسا فکر کرده بودید؟😂
★کایلیس؟🤔..شخصا شیپ نمیکنم🤭😂..
★بچه ها میخوام وقتی کاراکترها کامل شدن یعنی همه اومدن تو داستان مصاحبه بذارم ؟موافقید؟ یا بذاریم آخر داستان؟
★می دونستید وت و کامنت های شما انرژی های شما حمایت های شما تنها بنزین برای موتور ذهن منه؟..

I'ᴍ Nᴏᴛ A GɪʀʟDonde viven las historias. Descúbrelo ahora