Part 23: Troubles

139 41 152
                                    

پاهای جنی سر خورد و با جیغ خفیفی چیزی نمونده بود صد و هشتاد باز کنه و به عبارتی پاره بشه اما اون دو دست فوری بالاتر اومدن و با گرفتن بازوهاش بدنشو بالا کشیدن..
جنی از خطری که رفع شد شوکه شده بود..با نفسی که قطعه قطعه از سینه اش بیرون میزد سرشو بالا آورد تا صورت ناجی شو ببینه..
صورت کریس مثل همیشه بی نقص و البته پر از اعتماد به نفس بود و مسلما این قد کشیده و هیکل درشت فقط مختص یه نفر میتونست باشه هر قدر هم که جنی نخواد باور کنه اون بازم پیداش کرده..

"شما حالتون خوبه؟.."
لبخند زیبای کریس مشخص میکرد اون سوال فقط یه شروع برای مکالمه بوده چون کریس به خوبی آگاه بوده تو زمان درست نقش یه قهرمان رو به خوبی ایفا کرده و جنی کاملا حالش خوبه..
البته این اولین بار بود جنی به این حد به کریس وو نزدیک قرار داشت و به شدت معذب بود..همچنین حرارت دستای بزرگ کریس روی بازوهاش کمکی به اوضاع نمی‌کرد..
" خیلی نزدیک بود درسته؟..باید مراقب باشید.."
جنی مثل یه بچه گربه مقابل یه گرگ خنثی و پر قدرت قرار داشت و همین که آب دهنشو فرو داد تا گلوی خشکش رو تر کنه و چیزی بگه کسی اونو به شدت عقب کشید و از کریس جداش کرد..
جنی مجددا تعادلش رو از دست داد اما وقتی به خودش اومد پشت جونگین بود و جونگین همون‌طور که سخت با یه دست پشت خودش نگهش داشته بود مستقیم به کریس نگاه میکرد..
" بهش دست نزن.."
جونگین تقریبا داد زد و با اینکه حفظ تعادل سخت بود جنی رو از کریس دور کرد و پشت خودش نگه داشت..
کریس چند ثانیه بی حرکت موند و در آخر با اینکه معلوم بود خیلی عصبی شده ریلکس دستاشو تو جیبش فرو برد و نیشخندی زد" آه داره میره رو مخم.."
بعد مستقیم به جنی نگاه کرد و با لحن شوخی پرسید"جنی شی..میشه بپرسم این آدم چرا همیشه مثل دم دنبالت راه میوفته؟.."
جنی خواست حرکتی کنه و حرفی بزنه اما فشار دست جونگین روی دستش کمی بیشتر شد و بهش نشون داد همونجا بمونه..
"همین سوالو از تو دارم..چرا هرجا میریم مثل استاکر دنبالمونی؟.."
کریس به طرف جونگین برگشت و جدی گفت" من با تو حرف نزدم..هیچ وقت طرف صحبتم با تو نبوده..پس خوشحال میشم دخالت نکنی و اجازه بدی اون خودش جواب بده.."
جونگین اصلا به روی خودش نیاورد که کریس چی بهش گفته و شونه اشو بالا انداخت" اون قبلا جوابشو بهت گفته..نه..پس اگه آنقدر خنگی که نمی فهمی رد شدی به ما ربطی نداره.."
جدا از اون هاله ی سیاه سه نفره جمعیت خیلی عادی و بی توجه به بازی خودشون ادامه میدادن و جما با دیدن نگاه عصبی جنی که یه لحظه روش افتاد لبش رو با استرس گاز گرفت و ترجیح داد همون فاصله ازشون دور بمونه..
کریس جلو اومد و با سایه انداختن روی جونگین قد بلندشو به رخ کشید" چرا باید ساده از کسی که دوسش دارم بگذرم؟..هوم؟فکر کردی حسادت ورزی تو مانع من میشه؟.."
هیچ کدوم از توهین های کریس به جونگین برنخورد اما این جمله ساده عصبی اش کرد و تو یه لحظه خواست تو دهنی تمیزی به کریس بزنه که جنی اجازه نداد..
کریس بدون اینکه بترسه پوزخندی زد و حرص جونگین رو بیش از بیش درآورد..
" آقای وو..‌حرف من با دوستم یکیه..من جوابم همچنان منفیه.."
توجه کریس به جنی جلب شد..جنی عزمش رو جمع کرد تا خجالت رو کنار بذاره و سرشو بالا آورد تا ادامه ی حرفش رو بزنه" دنیای ما فاصله ی زیادی از هم داره..غیر از اون من هرگز از مردایی خوشم نمیاد که کار غیر قانونی انجام میدن.."
جونگین آروم گرفت و با دفاعیه ای که جنی ازش کرده بود خرسند دست به سینه به کریس خیره شد..
" اگه منظورتون قماره خانوم کیم..باید بگم اونجا فقط یکی از املاک منه و کار غیر قانونی توش انجام نمیشه..در ضمن.."
ادامه ی حرفش ناگهانی خیلی جلوتر اومد و باعث شد جونگین لیز بخوره با روی زمین افتادن دیگه مانعی برای رسیدن به جنی نباشه..
" شــــــت..هی روانییی.."
"ااااجونگ.."
جنی از اونجا که می ترسید بیوفته و توانایی حرکت نداشت و مضطرب داد زد و به کریس نگاه کرد..
کریس محلی به جونگین که کنار پاش افتاده بود نداد بلکه تو صورت جنی نگاه کرد و خیلی واضح و شفاف گفت" قسمت اول حرفتون به هیچ وجه قانع کننده نبود..فقط با نگاه کردن بهم نمی تونی بگی نمی تونیم با هم باشیم.."
جونگین چند بار سعی کرد زود بلند شه اما چون نتونست و همش سر خورد به پاهای دراز کریس چنگ انداخت و همزمان که بهشون مشت میزد جیغ می کشید " بمیر کثافت..از جنی دور شو..برو به درک..تا من نفس میکشم تو به مراد دلت نمی‌رسی عوضی.."
توجه مردم برای لحظه ای کوتاه به جیغ جیغ جونگین جلب شد و از فرط مسخره بودن کارش دوباره به تفریح
خودشون پرداختند..
"با من قرار بذار جنی شی..این طوری میتونم بهتر خودمو نشونت بدم..لطفا..فقط یه فرصت..بعدش اگه بازم نتونستی قبولم کنی اون موقع باورت میکنم.."
" تو خواب ببینی مرتیکه لاابالی.."
کریس یه نگاه به پایین پاش انداخت و حرف آخرشم زد" در غیر این صورت من از این دیدار های کوتاه و ناگهانی برای نشون دادن خودم استفاده میکنم جنی عزیز..بهش فکر کن..روز خوش.."
و بعد از بوسیدن دست جنی به شکلی جنتلمنانه با پوزخندی با یه حرکت جونگین رو اون طرف انداخت و رفت..
......
در خونه ی جنی باز بود..
همهمه ای ازش شنیده می‌شد که هر لحظه واضح تر و بلند تر میشد انگار صاحبان صدا به در خروجی نزدیک تر میشدن..
در یک آن از در باز خونه یه کوله ی مشکی شوت شد و وسط پیاده رو افتاد..
طولی نکشید تا جما از در خونه بیرون پرت شه کنار کوله اش فرود بیاد..
چهره ی خشمگین و قرمز جنی تو درگاه ظاهر شد و با عصبانیت یه کوله ی دیگه که از طرف کریس بود رو هم به بیرون پرت کرد" از خونه ی من گمشو بیرون..دیگه حق نداری اینجا بمونی.."
جما با ناله زاری سرجاش زانو زد و کف دستاشو بهم کشید" اونی غلط کردم منو ببخش.."
جنی هنوز همون لباس های صبح تنش بود..انگار تا به خونه برگشته بود بدون فوت وقت به این فکر افتاده بود این معضل رو از ریشه حل کنه..
" برو گمشو دیگه نمی‌خوام ریختت رو ببینم..به من نگو اونی..اونی؟..چه اونی که منو به یه آدم غریبه می‌فروشی و جلوش یه سکه ی پولم میکنی؟..هان؟.."
و با دو دست به هیکلش که تو اون لباس های زار و گشاد قناص به نظر میرسید اشاره کرد..
تو صورت جما آب دهن و اشک دماغ قاطی شده بودن و جملات نامفهومی رو حین گریه ادا میکرد که مشخصاً مفهومی به عنوان عذرخواهی داشتن..
جونگین داخل خونه رو به روی در ورودی نشسته بود و خیلی ریلکس از چیپس نمکی اش لذت میبرد..
ما بین تصاویر و صداهایی که میومد خودشو به یاد می آورد که درست مثل جما به جنی التماس میکرد اثاثشو نریزه کوچه..
جونگین به شدت منتظر همچین روزی بود و کم مونده بود خودش دست به کار بشه و از شدت حرصی که از دست جما خورده شبانه به سراغش بره و تو خواب و یه بالشت رو صورتش بذاره و چند دقیقه روش بشینه..
البته به خوبی آگاه بود تا اون اتفاق نمی افتاد و خیلی از چیز هایی که جنی مجبورش کرد انجام بده الان آنقدر عوض نمیشد..
کسی که از صفر شروع کرد و الان شغلی داره و علاوه بر اینکه تو کارای خونه حرفه ایه کلی مسئولیت پذیر هم شده..پس به قسمت ریز مهربون وجدانش گوشزد کرد از خونه پرت شدن توسط جنی لازمه ی هر جنبنده ایه و یه شب بیرون موندن ضرری برای اون جمای رو‌ مخ نداره..
وقتی انگشتش دیگه به چیپسی برخورد نکرد بیخیال بسته رو روی صورتش وارونه کرد و ذرات باقی مونده رو بلعید و همون لحظه چشمش متوجه گوشی جما شد که روی اوپن جا مونده و نوتیف صفحه اشو روشن کرده..
"تروخدا اونی برم خونه مامان میکشتم.."
" به درک اصلا همه چیزم بهش گفتم تا مطمئن بشم این کارو می‌کنه..تو شورشو درآوردی.."
جونگین گوشی رو برداشت و به دست جنی داد" پیام از طرف مینگیو.."
به عنوان تیر آخر گفت و با لبخند مرموزی از دعوایی که شدت گرفته بود دور شد..
....

I'ᴍ Nᴏᴛ A GɪʀʟDove le storie prendono vita. Scoprilo ora