Part 3: So I'm a GIRL?!

192 54 20
                                    

خیلی دوست داشت این طور فکر کنه که مثل دراما ها تو بدن یه دختر از خواب بیدار شده و اجازه ی اینو داره تا خودشو بچلونه یا لخت بایسته و دیدش بزنه..
اما این که تو این تخت..تو این اتاق و این خونه بیدار شده بود بهش فهموند که اصلا این طوری نیست و اتفاقی که افتاده اینه که مستر کیم طی یک دگرگیسی نشونه ی مردونگیشو از دست داده بدنش آب رفته و چربی های نداشتش رو سینه اش تلنبار شده..
لعنتی اصلا این همون موها بود که سر شرط بندی با لی تمین عوضی رنگ بنفش بهش زد..فقط بلند شده بودن
همه ی اینا یه چیزو ثابت میکردن..
کیم جونگین دختر شده..
اگر حس لامسه اش رو نادیده می‌گرفت قطعا چشماش مشکل پیدا کرده بودن..با این فکر چهار دستو پا از روی تخت پایین خزید و جلوی آینه رفت..
صورتش..همون بود..فقط ظریف تر..
"لعنتیییی...خط فک عزیزمممم...ㅜ ㅜ..."
"چه بلایی سرم اومده...."
یه ساعت تمام جلوی آینه تی تای تی تای بازی درآورد محض این که توهم زده باشه یا آینه شون خراب شده باشه ولی حیف...
با زنگ ساعت ترسید و طبق برنامه ی روتین هرروز صدای مادرش اومد..
" جونگیییییییننننننننننننننننننننننننننن.....ظهر شد"
وقتی با مشتای ظریف مریفش در تلاش بود ساعتو خفه کنه صدای جیر جیر پارکت پشت در اتاقش ته دلشو خالی کرد..
قلب ضعیف مادر..تحمل همچین چیزیو داره؟
جای ریسک نداشت تا جواب سوالشو پیدا کنه پس فوری خودشو جمع کرد و داخل حمام انداخت..
شیر آبو باز کرد و گوششو به در چسبوند ..
"عاا..زودتر بیدار شده...زود دوش بگیر بیا صبحونه..."
صدای بسته شدنه در اتاقش اومد و نفسی از آسودگی کشید و راست ایستاد ..
همون لحظه به خاطر کمر باریکش شلوارش به زمین افتاد..
با ناباوری و زاری به پایین تنه ی صافش نگاه کرد ..
آینه ی بخار گرفته ی حمام پیچ و تاب یه بدن دخترونه و سکسیو نشون میداد ...گریه کنون زیر دوش رفت و و به موهاش چنگ زد ..
کیم جونگین هات و جذاب دچار یه عذاب شده ..
مردونگیش نابود شده..
سیکس پکاش محو شده..
نه ..این خود کیم جونگینه که محو شده...
پاش روی سرامیک لیز خورد و با جیغ قشنگی کف حمام پهن شد ..خیلی طول نکشید تا در اتاقش باز بشه و در حمام گرومپ گرومپ کوبیده بشه...
"جونگین..!چی شد؟ تو بودی؟ حالت خوبه؟.."
ناله ای کرد و به کمر خورد شده اش دست کشید ..باید جواب میداد پس صداشو تا حد امکان کلفت کرد
"بوله..من خوبم.."
"مطمئنی؟ صدات چرا این طوریه؟"
"آخ..همه چیز مرتبهههه..."
"خیلی خوب ..عجله کن دیرت نشه.."..
بلند شد و به سختی راست ایستاد ..باید هر چه زودتر اون همه موی بلند رو شامپو میزد و دوش می‌گرفت اما با همه ی این احوالات ..بی‌شرمانه نمیتونست نگاهشو از آینه بگیره..😐
"میخوام خودمو ..لعنت عقلمو از دست دادم.."
"این خیلی سکسیه...یه همچین دختری تو حمام اتاقمه و من ㅠ ㅠ... "
باید چیکار میکرد؟ سرکار که نمیتونست بره اما به هیچ عنوان هم نمیتونست خونه بمونه..
مامان هر طور شده امروز جونگینو از اتاقش می‌کشه بیرون و دیده شدنش تو این حالت آخرین چیزیه که برای مادرش میخواست..پس در حال حاضر نقشه اینه که بی سر و صدا از خونه بزنه بیرون..
خودشو خشک کرد و جلوی کمدش ایستاد ..خوب حالا چی باید می پوشید ؟
یکی از پیرهن مردانه هارو تن کرد ..واضحه که گشااااد بود..شلوار ساده ای پوشید اما تا دستشو ول کرد شلوار روی زمین سقوط کرد..
لعنتی اینا به تن کیم جونگین دوخته شدن نه برای این هیکل برباد رفته..
موهاشو که در اثر خیس شدن وزوز شده بود رو بدتر به هم ریخت "عاویششششش..."
مخش جرقه زد " کمربند .."
پیرهن و داد بالا و به خودش نگاه کرد ..تا جا داشت کمرشو تنگ کرده بود و شلوار خوش دوختش شبیه دامن چین دار شده بود..تازه پاچه هاشم بلند بودن
عالیه..کیم جونگین خوش پوش چه تیپی به هم زده..
مادرش صداش زد..ترسید و فوری یه کلاه روی کلش کشید بعد روی زمین شیرجه زد و گوشی رو برداشت ..
_پول..کارتم کجاست؟
به سمت آباژور رفت و وسایلشو برداشت ..
آهسته لای درو باز کرد و نگاهی به راهرو انداخت..
نو مشکل..همه چی تقریبا اوکیه..
پاورچین پاورچین دست به شلوار از اتاقش بیرون زد و روی پله ها رفت ..پایین تر رفت و سرک کشید ..
مادر تو آشپزخونه بود..فوری پله های باقی مونده رو دوید تا به در خروج برسه اما پاچه ی شلوار نامرد زیر پاش گیر کرد و کله معلق شد..
با صورتی درهم تو جاش جابه جا شد "آااخخخ..سرمم.."
-جونگین ؟ اومدی؟..بیا صبحانه...
زود بلند شد و پاشو تو یه جفت کفش برد و درو باز کرد
-پسرم؟ داری میری؟ پس صبحونه چی؟
مامان داشت از آشپزخانه خارج میشد ..
"نوموخورم..."
با صدای کلفت شده اش داد زد و از خونه بیرون پرید ..
-صبر کن جونگین...لااقل یه لقمه..
با اون وضعش سعی کرد با تمام سرعت بدوهه و از خونه دور شه و کاملا شبیه احمقا شده بود چون با هر قدم پاشنه ی کفشش روی زمین جا میموند و تلپ تلپ صدا میداد..وقتی به قدر کافی دور شد ایستاد و نفس نفس زد" به ..خیر گذشت..حالا..چیکار کنم؟.."
به خاطر گشادی بیش از حد لباس ها هوای آزاد درونش راحت جریان داشت و حس میکرد چیزی تنش نیست..
سرکار که منتفی بود..حداقل تا زمانی که بفهمه چه بلایی سرش اومده ..مناسب ترین گزینه هم اوه سهون بود که حتما سرکاره..
یه پیرمرد با خرید های تو دستش از کنارش رد شد و جوری نگاهش کرد که انگار از اون دختراست که شب قبل به لباساشم رحم نشده و از سر ناچاری اینا رو پوشیده ..
نگاهشو با خجالت از پیرمرد گرفت و به خیابون دوخت..
میو..میو..
" أه..پیشته برو اونور.."
گربه ی بیچاره رو شوت کرد ..
میو؟..خودشه میو میو..
یادش اومد که جنی این نزدیکا زندگی می‌کنه..احتمالا اون این بدن دخترانه رو بشناسه و بتونه کمکی بکنه..
پس هن هن کنان به طرف خونه ی جنی رفت..

I'ᴍ Nᴏᴛ A GɪʀʟDonde viven las historias. Descúbrelo ahora