دستشو جلوی دهنش گرفته بود و میخندید..در مورد خندیدن ..تنها چیزی بود که نمی تونست کنترلش کنه..میدونست ظاهر خشک و جدیش یه دلیل برای نزدیک نشدن مردا بهشه ولی اون خشک یا جدی نبود ..فقط احساساتشو تو صورتش نمیتونست بروز بده وگرنه هر کس که جنیو میشناخت میدونست چه دختر خونگرمو مهربونیه...ولی خشک؟ نه...
پشت اتاق ضبط کنار جیسو ایستاده بود و به همکاری کیونگ سو و لیسا برای گویندگی اون فیلم طنز میخندید..شاید جیسو اونو به خاطر کارش تحسین می کرد اما از نظر جنی لیساست که واقعا شایسته ی تحسینه ..چون میتونه برخلاف خودش بدون حتی یه لبخند با جدیت تمام چرت و پرت بگه...
جیسو اشکشو پاک کرد"اون دوتا فوق العاده ان..."
آره درسته...خودشم قبول داشت..کمی حس حسادت نسبت به لیسا درش به وجود اومد..گرچه بخاطرش خودشو خیلی سرزنش کرد..کیونگسو یه پسر آروم و جنتلمن بود ..پسری که جنی که نه جنی کوچولوی درونش که هنوز یادآور شخصیت واقعیش بود دوسش داشت..و چه حیف که پسرایی مثل کیونگسو دخترای پر شر و شور رو دوست دارن ..چیزی که جنی هم هست ..و هم نیست..
این طور وقت ها بود که همه ی طعنه های کیم جونگین تو ذهنش پررنگتر میشد و میل به ریختن خونش هم بیشتر ..چرا؟..چون اون درست میگفت..
"خودت قضاوت کن جنی..آدمی مثل خودتو میتونی تحمل کنی؟..خیلی کسل کننده ای..."
اما این دشمنی از کجا شروع شد؟..
احتمالا باید برگردیم به 18 سال پیش...
....
جونگین:پرنده..اسمش با خودشه..حیوونی که پرواز میکنه..
چانیول: ولی همه ی پرنده ها پرواز نمی کنن..
جونگین:نه خیر می کنن..
چانیول:نه اشتباه می کنی..
جونگین :بهت ثابت می کنم..
چانیول:اون چیه؟
سهون :جونگ ..جنی ناراحت میشه بفهمه به تیفانی دست زدی..
چانیول:نکن ..من مطمئنم که جوجه اردکا پرواز نمی کنن..
جونگین : از کجا میدونی؟ شاید تا حالا فرصتشو نداشتن..
سهون :جونگین..بیخیال شو..اگه از این ارتفاع ولش کنی می میره ها..
جونگین:شما فکر می کنین من دروغ میگم؟..وقتی مجبور شد به خاطر جونش پرواز کنه به حرفم میرسین..
بعد بال های جوجه ی بی نوا رو از هم فاصله داد "تیفانی..وقتی ولت کردم این طوری بال هاتو تکون بده باشه؟ اگه پرواز کنی جنی هم خوشحال میشه.."
بعد با خیالی آسوده دستاشو از هم باز کرد و جوجه ی بیچاره از پشت بام تلپ جلوی جنی افتاد..
هر سه از لبه ی بام خم شدن تا نتیجه رو مشاهده کنن که با هیکل خشک شده ی جنی جلوی تیفانی مرحوم روبه رو شدن..
چانیول:جونگین ..بلدی پرواز کنی؟
سهون : باید بری به یه کشور دیگه..
...............
جنی چندین ساعت تمام گریه کرد و خونه ی هالمونی رو روی سرش گذاشت ...
جونگین اصلا به روی خودش نیاورد که حدسش درمورد پرنده ها اشتباه بوده و وقتی حس کرد از گریه های جنی سرسام گرفته به جای عذر خواهی داد زد "اون فقط یه جوجه ی 20 وونی بود لوس ننر..."
و جنی بهت زده از بی رحمی که در حق حیوون خونگیش شده بود بلندتر جیغ زد و با یک عملیات حساب شده جونگین رو تک و تنها یه گوشه گیر آورد و از خجالتش دراومد.
..........
YOU ARE READING
I'ᴍ Nᴏᴛ A Gɪʀʟ
Fanfictionبه زور دست خودمو جدا کردم و تو صورتش داد زدم "چی کار میکنی خانوم محترم؟" با کلافگی زیاد نالید"خانوم محترم چیه احمق منم کیم جونگین! ★★★ خوب کیم جونگین بهت تبریک میکم از حالا به بعد تو تمام آپشنای یه دخترو داری..چه حسی داری؟ "یه حس عن..." ★★★ چی میشه...