Part 14: Patron

159 45 46
                                    

دلش شور میزد..کاملا بی دلیل و غیر منطقی.. بالاخره جونگین یه آدم بالغ بود..
اما غیر منطقی تر از اون دیر کردنش اون هم بیشتر از سی دقیقه بود و ماجرا وقتی ترسناک تر میشد که موقعیت گوشیش نزدیک به خونه رو نشون میداد و با تماس گرفتن هم فقط بوق آزاد میخورد..
چشم از گوشی گرفت و با نگرانی اطراف رو کنکاش کرد..
متاسفانه اون محله ی تاریک با وجود چراغ برق های متععد همچنان تاریک بود و اهالی اونجا رو اکثراً افراد بالغی تشکیل میدادند که صبح ها سر کار و شب ها خواب بودن و این یعنی تمایلی نداشتند حتی با وجود حمله ی آدم فضایی ها از استراحتشون بزنند و کنجکاوی شون رو پشت پنجره ارضا کنند..
پس نمی تونست از کسی راجع به یه دختر مو بلند و سر به هوا چیزی بپرسه..
" همین جایی..همین جایی؟..جونگین کجایی؟..پس کجایی؟.."
تکنولوژی در اون لحظه تنها راه چاره و مسخره ترین راه به نظر می رسید چون به جونگین نزدیک بود و جونگین رو نمی دید..
بر اساس نقشه کمی جلوتر رفت " و من الان..کنارت وایسادم؟!.."
با بهت سرشو از گوشی جدا کرد..
دونه دونه قارچ های سفید روی زمین ریخته بود و نزدیک پلاستیک ولو شده کف آسفالت یه گوشی سفید رها شده بود..
دلشوره و نگرانی خیلی سریع جاشو به ترس داد و با وحشت از جاش بلند شد و نگاهشو اطراف چرخوند" جونگ..جونگین؟!.."
*****
به محض اسیر شدن بین دستای پسر بالاخره مغزش به کار افتاد و فشار خونش بالا رفت..
" هی..چه غلطی می‍.."
حتی فرصت نکرد جمله اش رو کامل کنه وقتی یه دستمال روی صورتش قرار گرفت و دهنش رو بست..
با وجود کج فهمی اش متوجه شد چه خبره و با حبس نفسش طبق عادت قدیم آرنجش رو به بدن پسر فرو کرد و با خم شدن کتفش رو به زمین کوبوند..
پسر به خاطر غافلگیر شدن غرشی از حرص زد و از جاش بلند شد و خودشو تکوند..
جونگین نیشخندی زد و گارد گرفت" یه استاکر..باید حدس میزدم با این وضع نخاله دور خودم جمع میکنم..کور خوندی پسر دماغی.."
پسر از خیر دستمال آغشته به اتر که توی چاله ای افتاده بود گذشت و نگاهی به شاسی بلند مشکیش که تو فاصله ی کمی تو تاریکی پارک شده بود انداخت..
جونگین با اخم بهش زل زده بود و در عوض فرار یا درخواست کمک آماده باش برای مبارزه ای نابرابر بود..
پسر دو قدم جلو رفت و وقتی مشت جونگین به طرفش اومد جاخالی داد و با پیچوندنش تونست با یه دست بدن جونگین رو مهار و حمل کنه و با دست دیگه فریاد هاشو خفه کنه..
جونگین تقلا کرد و خودشو تاب داد..اونا داشتن با سرعت به ماشین نزدیک میشدن و ضعف و ناتوانی و موقعیتی که برای پیش اومده بود تا دویست سال دیگه هم به خواب نمی دید و بدجور دستپاچه اش کرده بود..
وقتی به این نتیجه رسید زورش به پسر نمی چربه دقیقا نزدیک ماشین از تلاش برای آزاد کردن دهنش دست برداشت و مشتش رو وارونه به عقب ، مستقیما روی دماغ پسر فرود آورد..
درد جانکاهی به یکباره تو عضو حساس صورتش پخش شد و باعث شد فریادی بزنه و جونگین رو با خشم به کناری پرت کنه..
بدن جونگین به دیوار کوچه برخورد و با درد زمین افتاد..
پسر دماغشو لمس کرد و خشم و عصبانیتش با دیدن خون چند برابر شد..به طرف جونگین رفت و قبل از اینکه جونگین بتونه بلند بشه لگد محکمی تو شکمش زد..
چشمای جونگین سیاهی رفت و دوباره روی زمین افتاد..
درحالی که از درد به خودش می پیچید پسر اونو به طرف خودش برگردوند و روی بدنش نشست..
" حالا که خشن می پسندی بیا از همین جا شروع کنیم عزیزم.."
و اولین مشت رو روی صورت جونگین فرود آورد..
******
داشت گریه اش می گرفت..جونگین غیب شده بود..دستپاچگی به سراغش اومد..اگه بلایی سرش اومده باشه چی؟..
با لرزش زیادی فوری گوشی رو به دست گرفت تا کمک بخواد و همزمان به اطراف نگاه می کرد که چیزی گوشاش رو تحریک کرد..
نمی دونست واقعی بود یا نه پس گوشی رو پایین آورد و گوشاشو تیز کرد..
آروم قدم برداشت" جونگین؟.."
با خودش زمزمه کرد اما یکمی بعد صدای غرغر هایی رو شنید..
همهمه آروم و ناواضح بود ولی جهتش قابل تشخیص بود..
وقتی به طرف چپ نگاه کرد فقط تو قسمت خالی کوچه در تاریکی یه شاسی بلند مشکی به چشم میخورد که صداها احتمالا از اونجا میومد..
آروم آروم به طرفش رفت و با هر قدم صداها واضح تر میشد..
دو متری ماشین با شنیدن صدایی مثل ضربه ی مشت دلش ریخت و در سکوت ماشین رو دور زد..
اولین چیزی که در معرض دیدش قرارگرفت یه جفت پا بود..
یه جفت پا که با استیصال روی زمین کشیده میشدن و..
اونا کفشای جونگین بود..
جنی خشکش زده بود..
یه مرد سیاهپوش پشت به جنی روی جونگین نشسته بود و..
نفسش تند شد..و قبل از هر تصمیم منطقی فقط به این فکر کرد که اون یه عوضیه و باید از جونگین دور بشه  نه سنگی نه هیچ کوفت دیگه ای برای ضربه زدن به کله ی اون مرد نبود و جنی نمیخواست بی جهت قاتل بشه و یه صدمه ی دردناک هم کافی بود تا اونو از جونگین دور کنه..پس اولین کاری که به ذهنش رسید رو انجام داد..
سوهان ناخونشو از جیب درآورد و نزدیک شد و بی معطلی اونو تا دسته تو کتف متجاوز فرو کرد..
مرد از حرکت ایستاد و آهسته کمرشو راست کرد..
جنی درحالی که از خشم می لرزید نگاهی به تیم رخ مرد کرد و سوهانو بیرون کشید تا کارشون تکرار کنه..
مرد فریادی از درد کشید و همزمان که بلند میشد مشتش رو چرخوند و به صورت جنی زد..
" آاااخ..لعنتی گندش بزنن..پشتم"
جنی بعد از مشتی که خورده بود برخلاف انتظار مرد از هوش نرفت اما کمی گیج شده بود ولی اهمیتی به مزه ی خون دهنش نداد و با تاری دیدش دست روی زمین گردوند و با پیدا کردن سوهان به محض اینکه پای مرد جلوش قرار گرفت سوهان رو به کفش فرو کرد و پای راست مرد رو هم سوراخ کرد..
مرد برای بار دوم از طرف جنی مورد جراحت قرار گرفت و با داد با یک لگد محکم به پهلوی جنی جوابشو داد و دختر رو به عقب پرت کرد..
بغضش بی صدا ترکید و اشک هایش روان شدن..
تا حالا تو عمرش همچین دردی رو تجربه نکرده بود و هرگز تو زندگیش تا این حد نترسیده بود..
اما نباید خودشو می باخت..جونگین تکون نمی‌خورد و ممکن بود از شوک تشنج کرده باشه و تسلیم شدن سرنوشت خوبی رو برای جفتشون رقم نمی‌زد..
دوباره سلاح کوچیکشو به دست گرفت و دستاشو ستون کرد تا بلند شه اما موهاش اسیر دست مرد شد و تو یک ثانیه طرف دردمند صورتش با درد بیشتر سوخت..
" گربه ی چموش..ادبت میکنم.."
مرد با حرص گفت و با موهاش به طرف ماشین کشیدش..
لنگ میزد و حرکتش کند بود و درد بیشتری برای جنی به ارمغان می آورد..
جنی گریه کرد و سعی کرد موهاشو آزاد کنه..
نمی تونست جیغ و داد کنه چون حتی به سختی نفس می کشید..
موهاش رها شد و پشتش به زمین خورد..
مرد صندوق عقب ماشین رو باز کرد..
جنی نمی خواست یه ربوده شده باشه..نمیخواست یه قربانی تجاوز باشه..نه خودش نه جونگین..به سختی نشست اما قبل از اینکه تلاشی برای روی پا ایستادن بکنه موهاش دوباره کشیده شد و جلوی پای مرد به اجبار به زانو درومد..
مرد انگار سر سخت تر از اون بود که با دو زخم نسبتاً عمیق بیخیال اون دوتا دختر زیبا بشه..
خم شد و درحالی که با نیشخند تحقیرآمیزی صورت جنی رو نگاه می کرد فشار انگشت هاشو روی موهای جنی بیشتر کرد" این جزو برنامه نبود..ولی تو خوشمزه تر به نظر میرسی عزیزم..نگران دوستت نباش یه قلاده اضافه واسش دارم..."
اما هنوز حرفش تموم نشده بود که نیشخندش ماسید..
با تردید نگاهشو پایین کشید و به دست جنی نگاه کرد..
جنی سوهان رو رها کرد..
مرد با ناله و بهت به سوهان که از کف دستش رد شده بود و به کشکک زانوش فرو رفته بود نگاه کرد..
جیغی زد و با احتیاط روی زمین نشست..
متاسفانه تیغه ی سوهان به قدری ضخیم و کند بود که درد زیادی هنگام جراحت ایجاد میکرد و مرد حتی نمی تونست لمسش کنه..
" جنده ی حرومزاده..لعنتی لعنتی می کشمت.."
با گریه به جنی تشر زد اما جنی که مطمئن شد ضربه اش کاری بوده عزمشو جمع کرد بلند شد و یه لگد به سر مرد زد..
مرد یه ضربه از جنی و یه ضربه از سپر ماشینش خورد و بیهوش شد..
به سرعت به سمت جونگین دوید و کنارش زانو زد..
"جونگین؟..جونگین؟.."
درحالی که اشک می ریخت تکونش میداد..تی شرت جونگین پاره شده بود و علاوه بر صدمه های صورتش لکه کبودی و جای وحشیانه ی دندون روی سینه و بدنش دیده میشد..
جنی با گریه دست زیر شونه اش برد و کمک کرد بشینه..
جونگین به هوش بود اما به شدت ضعف کرده بود و به جز پلک های گهگاه و بی‌حال کاری نمی تونست بکنه..
صورتشو لمس کرد و بهش نگاه کرد" جونگ..تموم شد..من اینجام.."
بعد شونه هاشو جلو کشید و با بغل گرفتن جونگین تو موهاش گریه کرد..
.....
جونگین سکندری خورد و جنی بلافاصله فشار دستشو بیشتر کرد و بدن جونگین رو بیشتر به خودش تکیه داد..
در سکوت و آهسته درست مثل سرباز های مجروح یک لشکر شکست خورده به سمت خونه راه می رفتند..
اشک های جنی روی صورتش خشک شده بود و پهلوش تیر می کشید اما نادیده می گرفت..
صدمات جونگین بیشتر بودن..اون نه‌تنها لنگ میزد و نمی تونست کمرشو راست کنه بلکه با هر نفس خس خسش شنیده می شد..
ولی بیشتر از اون با جنی چشم تو چشم نمیشد و نه گریه ای کرده بود و نه کلمه ای حرف زد..
حتی تا زمانی که به اون خونه ی امن رسیدند و جنی تونست اونو روی مبل جا بذاره اون کلمه ای به زبون نیاورد..فقط اجازه داد جنی بهش کمک کنه و بهش تکیه کرد..
جنی نمی دونست چی بگه یا چیکار کنه تا جونگین به حرف بیاد..
پس فقط به آشپزخونه رفت و قابلمه ی شیر رو که سر رفته بود توی ظرفشویی انداخت و با جعبه کمک های اولیه و کیسه ی یخ برگشت..
جونگین حیرت به میز بود..جنی کنارش نشست و بعد از مکثی بهش نزدیک شد و پلیور خودش رو از تن جونگین آهسته بیرون کشید..
لکه های صورتی و کبود زخم و جای گاز گرفتگی فقط و فقط در عرض چند ثانیه دیر رسیدن جنی رخ داده بودن و مدت ها زمان برای ترمیم نیاز داشت..سوای زخمی که بر روح جونگین گذاشته بود..
دندوناشو  روی هم سابید و با پلک زدن اشک هاشو به عقب روند و وانمود کرد چیزی نشده..
پنبه ی آغشته به الکل رو به لب پف کرده ی جونگین نزدیک کرد..
با سوزش جونگین پلکاشو روی هم فشرد و اولین قطره ی اشک روی گونه ی ورم کرده اش افتاد..
"هیچ وقت به ذهنم خطور نکرده بود که یه مرد چه قدر میتونه ترسناک باشه..در واقع میدونستم ولی درکش نکرده بودم.."
جونگین آروم گفت و جنی دستشو عقب کشید..
"همه چیز فقط صرفا محدود به تصورات احمقانه ی خودم بود..از کجا می دونستم تجربه اش آنقدر وحشتناکه..هیچ وقت به این فکر نکرده بودم با یه دختر این کارو بکنم.."
در حالی که اشک توی چشماش حلقه زده بود به طرف جنی برگشت " جنی هیچ وقت تا حالا ازم ترسیده بودی؟ هیچ وقت کنارم لرز داشتی که ممکنه بزنه به سرم؟..که یه وقت وحشی بشم؟.."
هیچ وقت..جواب جنی این بود اما با غم سکوت کرد..
جونگین منتظر جواب نموند به پیشونیش ضربه زد" چرا این طوریه..چرا؟.."
کف دستاشو برگردوند " حداقل باید دماغشو میشکستم اما ببین..فقط خودم سیاه شدم و بی هیچ تلاش مفیدی اونی که صدمه دید فقط من بودم.. "
جنی سر خم کرد و با گرفتن جونگین سعی کرد آرومش کنه..
" جنی من قبلاً چند نفرو حریف بودم؟..کسی زورش بهم میرسید؟‌..ده نفر با هم نمی تونستن منو تکون بدن و حالا یه مفنگی حشری تو کوچه خفتم می‌کنه و ازم کام میگیره.."
سرشو تو دستاش گرفت " این ضعف آزارم میده..میخوام برگردم..خدایا منو برگردون..از دختر بودن خسته شدم..از سختی کشیدن خسته شدم..از ضعیف بودن خسته شدم.."
جنی جلو تر رفت و جونگین رو در آغوش گرفت..
عیبی نداشت که چیزی تنش نبود و راحت بدنش رو حس میکرد..عیبی نداشت که کثیف شده بود و اشک هایش روی پوست گردن جنی می افتاد عیبی نداشت که به خاطر اتفاقی که افتاده بود بدنش بوی نامطبوعی میداد..فقط اجازه داد اون گریه کنه در آغوشش خالی بشه..

*****
پلک زد..خوابش نمی برد..با وجود طوفانی که درونش همچنان در حال طغیان بود چه طور می تونست آروم بشه و بخوابه؟..
برعکس جنی..دقیقا رو به روش به خواب رفته بود و کمی دهنش باز بود..
دستشو بالا آورد و آروم صورت جنی رو لمس کرد..
حتی تو نور کم آباژور کوفتگی صورتش مشخص بود و لبش ورم کرده بود..
در تمام عمرش اولین بار بود که جنی رو این طوری می دید..با صورت کبود..
تنها کبودی های زندگی جنی مختص به ساق پاهاش در کودکی بودن و دقیقا مثل همون دوران جنی از همه شجاع تر بود..مثل بچه های دیگه ترس خودشو داشت مثل بقیه گریه می کرد و مثل بقیه صدمه می دید اما چیزی که اونو از بقیه متمایز می کرد این بود که هرگز تسلیم نمی شد..
با وجود دختر بودنش هرگز اجازه نمی داد کسی بهش زور بگه و اذیتش کنه..حتی امروز هم به هر مصیبتی اون بود که جونگین و خودش رو نجات داد..
نگاهشو از چشمای خواب جنی گرفت و پایین آورد..
لبه ی لباسشو بالا داد..
حتی تو تاریکی هم کبودی بزرگ روی پهلوش دهن کجی می کرد..
پوزخند غمگینی زد..جونگین بابت تمام دردهایش اون شب فریاد زده بود و گریه کرده بود درحالی که جنی شکایتی از درد نکرد بلکه آرومش کرد زخماشو مداوا کرد خودش به حمام بردش تا چشم جونگین به کبودی هاش نیوفته و عصبی نشه و حتی الان هم کنارش خوابیده بود تا بهش تسکین بده..
سرشو نوازش کرد..
به یاد نداشت که قبلاً چی راجع به جنی می‌گفت..میومیو..بیوه ی سیاه..مغرور زشت..خمره ی ترشی..اما حالا که بهش نگاه می کرد یه صفت از همه پر رنگ تر بود..قدرتمند..
جنی قوی بود..قوی تر از جونگین یا هر کس دیگه ای که دیده بود..
خودشو جلو کشید و بازوشو روی بدن جنی انداخت و برای دومین بار کنارش به خواب رفت..
در آغوش امنی که این روز ها عزیز تر از هر وقت دیگه بود..

★پارت کوتاه و آموزنده ای بود و برخلاف روند کمدی داستان غمگین..⁦(〒﹏〒)⁩
★ ایشالله همچین موقعیتی برای کسی پیش نیاد ولی به طور کلی در مواجهه با یه متجاوز سعی کنید از هوشتون استفاده کنید چون قطعا اون از شما قویتره..
★بچه ها واتپد چشه نمی دونم..یه پارتو چند بار آپ میکنم بعد آنپابلیش میکنم تا بالا بیاد..خطریه..
تصمیم دارم به محض اینکه سرم خلوت شد و یاد گرفتم چطور PDF درست کنم یه چنل بزنم که pdf بوک ها رو اونجا بذارم یا اصلا ادامه داستان و بقیه بوک هارو هم اونجا بذارم..ولی......آیدی چنل رو به هرکسی نمیدم😈..
آیدی کسایی که از اول وت و کامنت میدادن رو دارم و فقط اونا وارد چنلم میشن⁦( ꈍᴗꈍ)⁩..
این طوری مشکل سایلنس ریدر هایی که حال ندارن یا ریدر هایی که فکر میکنن اگه وت بدن به بوک های کاپلی شون خیانت کردن حل میشه⁦( ´◡‿ゝ◡')⁩..
فقط من میمونم و ریدرای گل خودم قربونتون برم♥

I'ᴍ Nᴏᴛ A GɪʀʟDonde viven las historias. Descúbrelo ahora