Part 6:Bomb

171 55 31
                                    

به محض بسته شدن در جونگین از جنی فاصله گرفت و آسوده دست به سرش کشید " هوو..تا حالا از یه مرد نترسیده بودم که.."
نگاهش به چشمای آتیشی جنی افتاد و حرف تو دهنش ماسید..
پلک زد و آب دهنشو قورت داد..جنی خیلی ترسناک شده بود و همون طور که طبق غریزه داشت قدم قدم عقب می رفت نیش بازی اومد" جنی شی..احیانا که از حضور ناخونده ام ناراحت نیستی ها؟..تو همیشه مهمان نواز بودی نه؟.."
جنی که با فشار دادن دندوناش روی هم عصبانیت آب شدن چند دقیقه قبلشو خالی می کرد به این نتیجه رسید که این راه تخلیه خشم کافی نیست در نتیجه کنترل تلویزیون رو برداشت و بیخیال گرون بودنش بدن کای رو با ضربه های محکم هدف گرفت " کیم_جونگ_این!..اگه یک کلمه برای توصیف تو وجود داشته باشه اون بیشعوره..تو یک عدد بیشعوری..نه بیشعور خالی بیشعور مطلق‌..میمیری یکم عفت کلام داشته باشی؟ها؟چطور اینقدر بی پرده حرف میزنی از خجالت جلوشون تبخیر شدم..."
کای در ابتدا از سوزش های شدید بازوش عقب پرید
" آییی..هی صبرکن..اون که باید خجالت بکشه تو نیستی.."
جنی جلو رفت و مثل مامانها توبیخگرانه کنترل رو حرکت داد " توجیه می کنی؟..آبروشونو بردی بعدا چطور تو چشمشون نگاه کنم؟.."
جونگین از ضربه ها جا خالی داد و بین مبلمان و میز می چرخید تا فرار کنه اما آخر سر بین مبل و دیوار گیر افتاد و همون طور که نشسته عین قربانی هایی که با بیچارگی سعی میکنن از قاتل فاصله بگیرن در حالی که می‌دونن چیزی به مرگ وحشتناک شون نمونده عقب عقب می رفت دستاشو عاجزانه بالا آورد" میگی چیکار کنم خوب حالااا..جای من نبودی ببینی چه حالی داشتم..تا رومو از تلویزیون گرفتم دیدم جوری نگام میکنن که گفتم الانه بهم حمله میکنن..."
جنی با کنترل محکم زد تو سرش و جیغ کشید " تقصیر خودته احمققققققققققققققق...."
" آخ سرمممم..آییی.. یااا..درد گرفت.. "
جنی بی توجه به فریاد کای دستاشو که کلشو چسبیده بودن و فشارش میدادن رو گرفت و مجبورش کرد بایسته..
کای خودشو عقب کشید ..جنی عصبانی واقعا ترسناک بود و سالها خویشاوندی بهش ثابت کرده بود تنها نتیجه اش برای جونگین جانباز شدنه ..
جنی لباسشو گرفت و با عصبانیت غرید " گرم کنی که بهت دادم کو؟.."
کای آب دهنشو قورت داد و با مکثی طولانی‌ دستپاچه جواب داد" عزیزم..خودت می‌دونی که من خیلی گرمایی ام..با تی شرت سهون عوضش کردم فقط همین..مگه چیه؟"
" چیه؟؟!..."
جنی با دو انگشت یقه ی کای رو از بدنش فاصله داد و با پوزخند به فضای زیادی که برای نمایش ایجاد میشد اشاره کرد " فقط بگو چند بار جلوشون خم شدی؟.."
اوپس چند بار ؟.. اگه می‌گفت سر فوتبال دستی چند بار راست ایستاده مطمئنا سوال آسون تری برای جواب دادن بود.. چرا به خود خنگش نرسیده که یقش این همه بازه؟..
جنی پوزخند حرصی زد و لباسو ول کرد و به وضع افتضاحی که جونگین با نپوشیدن بیکینی ایجاد کرده بود نگاه کرد..
سرشو خم کرد و آروم زمزمه کرد " اون بیکینی کوفتی کجاست کیم جونگین؟.."
لباس زیرش الان خونه ی سهونه..جنی نمی دونست از دست این آدم سرشو کجا بکوبه..
چشماشو روی هم فشار داد..سر جنی هنوز تو صورتش بود و مشخصا تا جواب نمی گرفت یه میلی متر عقب نمی رفت..اولین و کاربردی ترین راه حلی که به ذهنش رسید کشیدن دست پیش بود .. قیافه ی کلافه ای به خودش گرفت و با داد نسبتا آرومی از زیر سلطه ی جنی بیرون اومد.." آیگووووووو...."
برگشت و طلبکار به بدنش دست زد " واقعا آزار دهنده است ..تو خیلی ظالمی می‌دونی تحمل اون تیکه پارچه کشی چه قدر سخت بود؟..منم باید نفس بکشم یا نه؟.."
جنی قلاب دستاشو باز کرد و پوکر یه قدم جلو رفت که کای خودشو جمع کرد و نا محسوس کمی عقب رفت ..
" اون کاملا سایز تو بود پس حرف الکی نزن.."
" آه من نمی تونم تحملش کنم.."
جنی اخم کرد و جلوتر رفت " بخوای نخوای تا وقتی که تو این بدن نفس می کشی کیم جونگین..باید مثل دخترا زندگی کنی ..بی پروایی تو امشب تاثیر خوبی رو اون دو نفر نداشت و من بهشون حق میدم چون ذات مردا اینه و باعث تاسفه که با 26 سال زندگی به عنوان جنس مذکر هنوز نمی دونی چی واسه یه مرد تحریک کننده اس و خودخواهانه هر طور خواستی رفتار کردی و دردسر درست کردی..دارم بهت هشدار میدم خودتو جمع و جور کنی و حرفمو گوش بدی تا دوباره این ماجرا تکرار نشه فهمیدی؟.."
تیکه ی آخر حرفش مصادف شد با گیر کردن لبه ی پای کای به گلیم و فرود اومدن با باسنش..
جنی آروم بود اما اخطار درون حرفاش و تهدید کلامش به قدری واضح بود که مهر سکوت به لب هاش بزنه و فقط نگاش کنه..
جنی دست روی زانو هاش گذاشت و روی سر کای خم شد " راستش خیلی هم بد نشد که این بلا سرت اومد..حداقل میفهمی ما زنا چی میکشیم ..
چیزی که تو بهش میگی ظلم فقط یه لباس ساده بود..هنوز راه درازی پیش روت مونده.."

I'ᴍ Nᴏᴛ A GɪʀʟWhere stories live. Discover now