ذهن هردو همزمان به سمت مرد متجاوزی رفت که ناچاراً به حال خودش رها شد..
در بین افکار آشفته ی اونها آیفون باز زنگ خورد و تصویر سیاه رو باز به رخ کشید..
" فقط دلم میخواد اون مرتیکه باشه..می کشمـش"
جنی جلوی جلو رفتن جونگین رو گرفت و بدون جواب دادن به طرف پنجره ها رفت و از لای پرده بیرون رو نگاه کرد..ولی کسی رو ندید..
جونگین پشت سرش اومد" چی شد؟.."
جنی پرده رو رها کرد" کسی تو کوچه نیست.."
همون لحظه صدای کوبیدن در از پایین پله ها به گوش رسید..
هردو بهم نگاه کردن..
جنی به سمت آشپزخونه رفت و تیزبر رو برداشت..
جونگین از حرص نیشخند زد " داره سعی می کنه بترسونتمون؟ .."
جنی چوب بیسبال کنار درو دست جونگین داد..
" این چیه؟نمیخوای پلیس خبر کنی؟.."
"احتمالش هست اون عوضی باشه و باز کردن اون در کار چندان سختی نیست..بهترین دفاع حمله است..اگه وارد خونه بشه قانون این حق رو به من مالک میده که از خودم دفاع کنم.."
جونگین که دید قضیه جدی شده پیشنهاد کرد " هی..فکر کنم خطرناک باشه.. مطمئنی میخوای بری پایین؟.."
جنی با جدیت تیزبر رو بالا گرفت "فقط یادت باشه به سر و گردنش نزنی..فقط دست و پاشو بشکن.."
" ولی..ولی ما که.."
" هستی؟.."
جونگین چوب رو تو دستش گرفت " هستم.."
جنی نفس عمیقی کشید و کلید آیفون رو زد و در رو باز کرد..
همزمان با باز شدن در صدای کوبش قطع شد و سکوت اطراف رو فرا گرفت..
جنی آهسته از پله ها پایین رفت و جونگین هم پشت سرش درحالی که چوب رو آماده باش گرفته بود می رفت..
در طاق باز بود و جز سکوت خیابان و صدای جیر جیر جیرجیرک ها چیزی داخل نمیشد..جنی و جونگین نگاهی به هم انداختن و جنی آهسته به طرف در رفت..
در یک لحظه دو نفر جلوی در ظاهر شدن و جنی از ترس و شوک جلوی پای جونگین زمین خورد..
" چازینگگگگگگگگگگگگگگ..."
لبخند سهون و چانیول و همچنین جو بازی که برداشته بودن با دیدن صورت های آسیب دیده ی اون دو تا و سلاح های تو دستشون محو شد...
.....
پلاستیک های بزرگ کنار آشپزخونه پر از چیپس و پفک و سوجو بودن که نشون میداد برای ترکوندن یه دورهمی کافی ان اما ابرو های گره خورده ی سهون و چان که روی مبل ها نشسته بودن قضیه ی نایت پارتی رو کلا منتفی می کرد..
جنی و جونگین مثل دو کودک خطا کار کنار هم نشسته بودن و در انتظار توبیخ سکوت کرده بودن..
" چه شکلی بود؟.."
چانیول پرسید و متاسفانه چانیول وقتی عصبانی و جدی میشد 1300 درجه با حالت عادی تفاوت داشت تا جایی که هیچ کس نمی خواست اون روی سگشو ببینه..
" دیگه فایده ای نداره.."
جنی جواب داد و چانیول بلافاصله سوالشو با جدیت بیشتر تکرار کرد..
'' گفتم چه شکلی بود؟..صورتشو دیدید نه؟.."
" باید به ما خبر میدادین..باید به پلیس می گفتین"
سهون توبیخگرانه گفت و به اون دوتا نگاه کرد..
جونگین برای دفاع بلند شد " مثل اینکه شما دوتا حالیتون نیست..هیچ شرایط منو در نظر می گیرین؟..اگه پای پلیس بیاد وسط و اون عوضی دستگیر شه به عنوان قربانی منم پام به ماجرا باز میشه.."
سهون هم بلند شد و ولوم صداش بالا رفت " الان یعنی کار عاقلانه ای کردین؟.."
جنی نگران جو بود" بس کنین.."
" گند زدی جونگین اینا همش از گور تو بلند میشه.."
جونگین به طرف چان برگشت " تو نمیخواد منو نصیحت کنی وقتی از هیچی خبر نداری..''
" مگه مهمه ، یه جور شناخت ازت کافیه..همیشه ی خدا خودخواهی و هر گوهی دلت میخواد میخوری.."
" یه جور رفتار نکن انگار برات مهم ام..هردوتون..فقط منو از سر باز کردین و انداختین به جنی تا بار اضافه ای تو زندگیتون نباشه..هیچ کدومتون عرضه نداشتین ازم نگهداری کنید پس حقی هم ندارین سر من یا جنی داد بزنید.."
سکوت لحظه ای فضا رو برداشت..جونگین و چان مثل دو تا حیوان وحشی درحالی که سینه اشون از عصبانیت بالا پایین میشد تو چشمای سرخ هم نگاه میکردن..
سهون با اخم سعی داشت خودشو کنترل کنه تا با داد زدن مثل چان سهمی در ترسوندن جنی نداشته باشه..
جنی درحالی که با استرس ناخونشو می جوید مخاطب چان قرار گرفت..
چان بدون اینکه ارتباط چشمی اش رو با جونگین قطع کنه آروم با صدای بمش گفت" یه لیوان آب بیار جنی.."
" الان میارم.."
جنی به امید آروم کردن بقیه فوری به آشپزخونه دوید تا آب بیاره..
بعد از رفتن جنی چانیول با صدای آروم اما آکنده از خشم تو صورت جونگین گفت" خودتم میدونی اگه یه مقصر اینجا باشه اون توعی..به جنی نگاه کردی؟به صورتش نگاه کردی؟..
میدونی وقتی این طوری دیدمش چه حالی شدم؟..
تا حالا چه اتفاقی براش افتاده جونگین؟اصلا آزار و اذیتی داشته؟..تو کل عمرت اصلا دیدی جنی با کسی دعوا کنه؟..
الان چی؟.."
بعد دستشو بالا آورد و شمرد " الان به خاطر جنابعالی تو دردسر میوفته برای اولین بار پاش به پاسگاه پلیس باز میشه کتک میخوره و از همه مهمتر..یه استاکر روانی سعی میکنه بدزدتش..چرا؟.."
با حرص غرید " برای اینکه تو نمی تونی سبک زندگیتو عوض کنی..بیخیالی طی کردن و دلبخواهی رفتار کردن..خودخواه بودن.."
حرف های کوبنده ی چان دهن جونگین رو بسته بود.. نمی خواست ولی باهاش موافق بود..هیچ کدوم از حرف های چانیول رو نمیشد رد کرد..
" اگه اون شب جنی نمی رسید یا اصلا آنقدر شانس نمی آورد به نظرت چه اتفاقی می افتاد جونگین؟..اگه به اون به تو تجاوز میشد یا بدتر تیکه های بدنتون رو بعد چندماه تو سطل آشغال ها پیدا می کردیم بهم بگو لعنتی باید به بقیه چه جوابی میدادیم؟..مادرت..واقعا بهش فکر میکنی یا فقط تظاهره؟"
بغض تو گلوی جونگین نشست و چشماشو پایین انداخت..حس گناه وجودش رو فرا گرفت و داشت خودشو از درون میزد که چرا قبلاً این طوری فکر نکرده..
" اون عوضی هنوزم اون بیرونه..من باید از کجا پیداش کنم بکشمش که مبادا یه روز دیگه پاتونو از در بیرون گذاشتین خِرتون رو نگیره؟.."
جونگین کاملا سرشو پایین انداخته بود و انگشتای مشت کرده اشو فشار میداد..
" می بینی جونگین..ساده لوح بازی تو بچه بازی تو چه گندی بار آورده و مقصر همه ی اینا توعی.."
هنوز حرف چان تموم نشده بود که یخ کرد و آب تمام سر و صورتش رو خیس کرد..
شوکه به صورتش دست کشید..
جنی لیوان بزرگ آب رو روی میز کوبوند و بین جونگین و چان قرار گرفت و با اخم غلیطش به چان زل زد " اون مقصره چون بچه بازی درآورده؟..پس متجاوز از همه بیگناه تره آره ؟..اگه من بودم چی همینو می گفتی؟..چون دخترم و شب نباید تن لشمو بیرون از خونه بذارم مقصر من میشم میخواستی همینو بگی چان آره؟؟"
جونگین سرخورده سرشو بالا آورد و به جنی نگاه کرد که چطور جلوش وایساده..
چان دهنشو بست..هیچ انتظار نداشت جنی این طوری باهاش حرف بزنه..
" جنی منظورم این نبود.."
سهون مداخله کرد و شونه ی جنی رو گرفت " بسه آروم.."
چشمای جنی پر شده بود و با خشونت دست سهون رو پس زد و جلو رفت و تو سینه ی چان کوبید " احمق بیشعور عوض این که دلداریش بدی و بغلش کنی و بگی کمکش می کنی داری سرزنشش می کنی؟..همه ی تقصیرات رو گردن ما میندازی؟..فکر کردی ما خیلی لذت بردیم از اتفاقی که افتاد یا دلمون میخواست این طوری بشه؟..الان با یکی مثل اون یارو چه فرقی داری مثلا؟.."
سهون شونه هاشو گرفت و عقب کشیدش " دونسنگ آروم باش منظورش این نبود.."
و حالا شرمنده ی جمع چان بود که با ضربه های ضعیفی که جنی بهش میزد به عقب میرفت..
" نه ولم کن سهون دارم آتیش میگیرم.."
جنی دوباره سهون رو پس زد و به چان هجوم برد" چرا جواب نمیدی ها..داری به خاطر این که مثل تو زورش نرسید یدونه بزنه مرتیکه رو بخوابونه دعواش می کنی ؟.. ولم کن حرف نزن سهون برو اون طرف..جواب بده ببینم..اگه یه سگ هار باشه مردم تو خونه می مونن یا سگ رو زنجیر می کنن؟..ها جواب بدهههه؟..."
جنی باز جیغ زد و یقه ی چان رو تکون داد..
چان با شرمندگی دستاشو بالا آورد تا دستای ظزیف جنی رو بگیره" باشه متاسفم جنی..حق با توعه چرت گفتم.."
جنی جیغ میزد و گریه می کرد و اولین بار بود این ریکشن رو نشون میداد و همه به شدت حیرت زده شده بودن..
" برو بیرون..هر دوتون از اینجا گم شین بیرون.."
جنی گفت و سهون و چان رو به طرف در خروجی ها داد..
" جنی آروم باش تورو خدا گریه نکن من متاسفم نمیخواستم ناراحتت کنم عصبانی بودم یه چیز گفتم..."
" دونسنگ من که چیزی نگفتم فقط گفتم کاش به پلیس گفته بودین این جوری نکن.."
جنی اهمیت نداد " شماها فقط چیزی که من گفتم رو شنیدین و هیچی رو تجربه نکردین این حالی شدین ببین ما چی کشیدیم و حرفات مثل تیغ کشیدن روی زخم بود اوپا..نمیخوام دیگه ببینمتون..گمشید.."
جنی جواب داد و بی توجه به التماس های سهون و چان اونا رو بیرون انداخت و در روشون بست..
جونگین با ناباوری به صحنه ی مقابلش زل زد..
جنی جلوش درومد،ازش دفاع کرد و به خاطرش دو نفر رو از خونه بیرون کرد..اینا واقعی بود؟
جنی با عصبانیت به داخل برگشت و بدون هیچ حرفی داخل حمام شد و درو محکم کوبید..
جونگین به خودش اومد و پلک زد و با خیس شدن صورتش فهمید داشته گریه می کرده..
ولی برخلاف چند دقیقه ی قبل اون حس وحشتناک ناراحتی وجود نداشت..حس می کرد یه جای بلند ایستاده.. ناخودآگاه لبخند کوچیکی رو لبش سبز شد..دفاع جنی از اون باعث شد حس کنه از عمق سیاهی که داشت فرو می رفت به یه جای بلند صعود کنه..
و حالا جنی ناراحت بود..
شاید باید کمی تنهاش میداشت تا با خودش خلوت کنه..حدود بیست دقیقه با خودش درگیر بود اما دیگه نتونست جلوی پاهاشو بگیره و سمت حمام رفت..
جلوی درش ایستاد..هیچ صدایی نمیومد..حتی صدای آب..
آب دهنشو قورت داد و با مکث به در ضربه زد " جنی؟..جنی؟.."
کسی بهش جواب نداد..
" هی..میدونم خیلی ناراحتی..معذرت میخوام همش تقصیر منه..چان درست می گفت..من قبلاً هم اون پسرو دیده بودم اما آنقدر احمقم هیچ به این فکر نکردم چرا همش دور و برم می پلکه..معذرت میخوام.."
و بازم جوابی نیومد..
" جنی؟..صدامو میشنوی؟.."
با شک گوششو روی در گذاشت و وقتی صدایی نشنید نگرانی و ترس به سراغش اومد و فکر کرد نکنه بلایی سرش اومده باشه..
فورا درو باز کرد و وارد شد " جنی!.."
جنی صحیح و سالم توی وان خالی نشسته بود و با ورود جونگین فقط سرشو بالا آورد..
جونگین با دیدن این وضع نفسشو آسوده بیرون داد..
"آه.. چرا جواب نمیدی پس؟.."
جنی دماغ سرخشو بالا کشید " خجالت بکش..برای چی اومدی تو؟ شاید لخت بودم.."
جونگین قامتشو راست کرد و به طرفش رفت" اون موقع صحنه ی جالبی میشد.."
جنی لب برچید و رو ازش گرفت " پسرک بی حیا.."
جونگین کنار وان نشست و بهش لبخند زد " حداقل عین این فیلما آب باز می کردی..چیه پول آب زیاد میاد؟.."
"من که قصد حموم نداشتم.. اسراف میشه احمق.."
جونگین بلند خندید " عاشقتم که تو همچین شرایطی هم آب از دستش نمی چکه ای.."
جنی چیزی نگفت..حتی نخندید..
جونگین خندشو جمع کرد و دستشو لمس کرد " هی.. متاسفم که باعث شدم اون طوری با چان بحث کنی..اون راست میگه..من خیلی پر دردسرم.."
" ربطی به تو نداشت..این طرز تفکرش بود که باعث دعوا شد..فکر نکنم تا موقعی که منطقشو اصلاح کنه بخوام ریختشو ببینم.."
اینکه جنی راست میگفت تا حدودی درست بود..و اینکه هنگام گفتن این جمله تو چشمای جونگین نگاه نکرد یکم شک برانگیز..
جونگین لبخند کجی زد " فور د فرست تایم این فوراور..تو ازم دفاع کردی..حس میکنم مدالی چیزی بردم.."
جنی نگاهش کرد و خندید "خوش خیال.. از دختران سرزمینم دفاع کردم.."
جونگین با شیطنت بلند شد " اینم تشکر دختران سرزمینت.."
بعد آب یخو باز کرد و بدو در رفت و گوشاشو روی جیغ بنفش جنی بست..
" جــــــــــــــــیغ..جـــــــــــونگین می کشمت.."
******
دستاشو تو جیب جلیقه اش گذاشته بود و کاملا بی حوصله کنار خیابون منتظر ایستاده بود..
بعد از مدتی انتظار یه ماشین جلوی پاش ترمز زد و شیشه ی راننده پایین رفت و نیم رخ چان با عینک دودی نمایان شد" سوار شو.."
جونگین با رغبت ماشین رو دور زد و جلو نشست..
چانیول گاز داد و حرکت کرد..
هردو انگار از دست هم عصبانی بودن ولی برای انجام کاری مجبور بودن همدیگه رو تحمل کنن..
سکوت برقرار بود تا اینکه بعد از چند دقیقه توسط چان شکسته شد..
" این فقط برای جنیه..نمیخواستم تو یه بار دیگه رو شونه هاش بندازی..خواستم اینو بدونی.."
جونگین نیشخند زد و چشم به خیابان دوخت" اوه..جنی آره..احتمالا خیلی تو ذوقت خورده که جنی اون طوری بهت پرید نه؟..هر چند که داشتی چرت و پرت می گفتی.."
چانیول اخم کرد اما جوابی نداد..
جونگین تکیه زد و با تمسخر گفت " حالا حس میکنم چه احساسی داشتی اون موقع ها..یادش به خیر چه قدر از دست تو کتک خوردیم ازش..حالا رو ببین"
و نگاه پر تمسخری به چان انداخت..
چانیول بالاخره به حرف اومد" خیلی خوش نگذره بهت..به روش خودم ازش عذرخواهی میکنم.."
" چه بد..چون به من گفت که تا وقتی منطق عصر حجری اتو اصلاح نکنی نمیخواد ریختتو ببینه.."
چانیول نفس عمیقی کشید "جونگین..فقط منتظر اون روزی ام که هیکل نحس خودت برگرده..یه شیرینی دبش واست دارم.."
بعد ترمز کرد..
جونگین خندید و تو صورتش رفت " با من درست رفتار کن وگرنه به جنی میگم.."
بعد درحالی که می خندید از ماشین پیاده شد " وای چه مزه میده عزیز کرده باشی.."
.....
YOU ARE READING
I'ᴍ Nᴏᴛ A Gɪʀʟ
Fanfictionبه زور دست خودمو جدا کردم و تو صورتش داد زدم "چی کار میکنی خانوم محترم؟" با کلافگی زیاد نالید"خانوم محترم چیه احمق منم کیم جونگین! ★★★ خوب کیم جونگین بهت تبریک میکم از حالا به بعد تو تمام آپشنای یه دخترو داری..چه حسی داری؟ "یه حس عن..." ★★★ چی میشه...