با صدای برخورد بشقاب ها بهم و زنگ چای ساز هشیار شد و آهسته چشماشو باز کرد..جلوی چشماش فقط ملافه ی چروک وجود داشت و اثری از جونگین نبود..
چند بار پلک زد تا تاری دیدش از بین بره و به خاطر گریه ی دیشب چشماش پف داشت و گزگز می کرد..
نفس آرومی کشید و سرجاش نشست..
جونگین کنارش نبود اما سر و صدایی که از آشپزخونه میومد علت غیبتش رو توضیح میداد..
" اون بیداره..؟!.."
جونگین هیچ وقت به میل خودش از خواب دل نمی کند و این سحرخیزی یه نشونه ی عجیب در نظر جنی بود..
از رخت خواب جدا شد و از اتاق بیرون رفت..
جونگین در تکاپو بود..تعدادی ظرف رو جا به جا کرد و با زنگ پلو پز به طرفش رفت تا برنج رو داخل پیاله های کوچیک خالی کنه..
چیزی که جنی در وهله ی اول متوجه شد هول بودن جونگین بود..
چون بعد از برداشتن در پلوپز صبر نکرد و پیاله رو برداشت اما بخار داغ برنج به دستش خورد و باعث شد با هیسی ناشیانه ظرف رو رها کنه و پیاله روی کابینت افتاد و دو نیم شد..
" عاویششش داغه.."
با شکستن پیاله جنی فوراً جلو رفت تا کمک کنه..
جونگین متوجه حضورش شد و انگشتشو از دهنش درآورد" بیدار شدی؟..عالیه..صبحانه آماده است.."
چشم جنی یه لحظه روی کابینت برگشت و جونگین با لبخند مسخره ای کارشو توجیه کرد" دیدی جنسش فیکه؟..همش بیست سانت سقوط کردا.."
" عب نداره..فقط..تو خوبی؟.."
اون لبخند میزد و پر انرژی بود درحالی که هاله ی سیاه زیر چشماش این سوال رو ایجاد می کرد که اصلا خوابیده؟..
" معلومه.."
بعد انگار که عجله داشته باشه زود یه پیاله ی دیگه پر کرد و روی میز گذاشت..
"زود باش صبحانه ی کره ای داغش می چسبه.."
جنی متوجه حالت غیرعادی اون شد اما لبخند زد و سر تکون داد" باشه..صورتمو بشورم.."
جونگین درحالی که روی صندلی نیم خیز بود بلند شد " باشه تا بیای سوپ میکشم سرد شه.."
و به سمت گاز رفت و دسته های چوبی قابلمه رو گرفت و بلند کرد اما پاش به میز گیر کرد و زمین خورد و کل سوپ کف آشپزخونه واژگون شد..
جنی به سرعت راه رفته رو برگشت و کنارش زانو زد "جونگین..!"
جونگین نالان با کمک جنی نشست و سرخورده به گندی که زده بود نگاه کرد..
محتویات سوپ آهسته روی در کابینت سر می خوردن و به زمین می رسیدند..کف زمین با آب سوپ قرمز شده بود..
فقط در یک ثانیه..
از عصبانیت مشتی به کابینت کنارش زد..
جنی دستا و بدنشو برای پیدا کردن آسیب یا سوختگی جست و جو کرد " خوبی؟..نسوختی؟.."
جونگین از نگاه کردن به چشمای جنی طفره رفت " خوبم.."
جنی سکوت کرد..اون خوب نبود چون با اون یک کلمه بغض بدی که تو گلوش بود نمایان شد و جنی تونست چشمای کشیده اشو ببینه که کم کم در حال پر شدنه..
جونگین دماغشو بالا کشید و نگاهی به اطراف کرد " امروز دوباره واسم انگشت وسطشو نشون کرده بچ.."
پلک هاشو روی هم فشار داد و دستاشو روی زانوش مشت کرد " همش تقصیر این دوتا بی مصرفه که می لرزه.."
انگار تلاش جونگین برای سرحال نشون دادن خودش به بن بست رسیده بود که با یه حرکت چشماش به نم نشست و حالش بد شد..
جنی دستاشو گرفت و نوازش کرد " غصه اشو نخور..چیزی نشده تمیزش میکنیم.."
جونگین که انگار دیگه هراسی از نشون دادن اشک هاش نداشت مخالفت کرد" نه..پاک نمیشه..به این آسونیا پاک نمیشه.."
جنی متاثر شد..واضح بود که منظور جونگین کثیفی دیگه ای بود که واقعا به این آسونی پاک نمیشد..
در سکوت صورتشو رصد کرد..کبودی هاش واضح تر شده بودند و هاله ی سیاه زیر چشمش توذوق میزد..
خودشو جلو کشید و بازو شو نوازش وار لمس کرد..
"جونگین..تقصیر تو نبود..این اتفاقی بود که ممکن بود برای هر کسی بیوفته..من منکر بی احتیاطی ات نمیشم اما این کار اون حیوون رو توجیه نمی کنه..به خاطر اشتباه یه نفر دیگه تو نباید خودتو سرزنش کنی.."
جونگین ساکت بود اما دستاش همچنان لرزش خفیف خودش رو داشت..
جنی دستاشو فشار داد " و نترسی..هیچی برای ترسیدن وجود نداره جونگ..باید آنقدر خودتو قبول داشته باشی که تسلیم اون اتفاق نشی.."
جونگین پوزخندی زد و دستاشو بیرون کشید"جنی..منو چی می بینی؟..من از ترس نمی لرزم..این لرزش از عصبانیتمه..از دیشب تنها حسی که داره از درون منو میخوره فقط همینه.."
کناره های چشماش قرمز شده بود و خیره به فرش با دندونای کلید شده ادامه داد"از اتفاقی که افتاد نمی گذرم..فراموش هم نمی کنم..مثل یه لکه ی ننگ روی سینه ام میمونه تا وقتی که بتونم خودم بشم..اون موقع اون عوضی تاوان تک تک ثانیه های دیشب رو پس میده..بی کم و کاست..حتی اگه یه قطره بشه بره تو دل زمین پیداش میکنم و نشونش میدم تجاوز یعنی چی.."
اگرچه جست و جو برای کسی که قصد تعرض بهت داشته کار عاقلانه ای نبود اما جنی سکوت کرد چون بدش نمی اومد تلافی صدماتی که بهشون وارد شده رو به چشم ببینه..
جونگین آهی کشید و سعی کرد نگاهشو از گندکاریش بگیره" آه..متاسفم..خیلی بهم ریخته ام..حالم دست خودم نیست.."
" هاها..مشکلی نیست به هر حال دست خودتو می بوسه.."
" ببخشید.."
با لحن مظلوم و متاسف جونگین جنی متعجب انکار کرد" آو..گفتم که عیبی نداره که.."
"که باعث شدم صدمه ببینی..یه عذرخواهی بدهکارم..برای اینکه باعث شدم همچین حادثه ی وحشتناکی تو ذهنت ثبت کنی..خیلی متاسفم.."
جونگین با ولوم آروم حرف جنی رو قطع کرد و بعد از اتمام جمله اش زانو هاشو جفت کرد و کمی سرشو خم کرد..
جنی واقعا سورپرایز شد چون جونگین آدمی نبود که به سادگی عذرخواهی کنه..
دست گرمش روی شونه ی جونگین نشست"مهم اینه که سالمی جونگ.. واقعا برات ترسیدم.."
گرما نه تنها از دست جنی بلکه از هوای رو به روش هم حس میشد..کاملا عجیب..
جونگین سرشو بالا آورد و چشم تو چشم جنی نگاه کرد و نفهمید چی شد اما حاضر بود قسم بخوره برای چند لحظه جنی درخشان تر از محیط اطرافش شد..درست مثل یه خورشید..با اون چشمای کشیده که توش عطوفت موج میزد و اون لبخند ملایم حتی با حضور نحس یه کبودی در گوشه اش..
جنی می درخشید و جونگین با چشمای گرد بهش زل زده بود و نمی دونست چه اتفاقی داره می افته..
" جونگین..جونگین!.."
با تکونی که دست جنی بهش داد به خودش اومد..
" خوبی؟.."
چند بار پلک زد و به چشماش دست کشید" عا..آره من.."
و دوباره بهش زل زد تا مطمئن بشه درست دیده یا نه..اما هیچی..
نفس عمیقی کشید و اون توهم رو پشت دیواره ی ذهنش فرستاد و به خاطر رفتار نامناسبش سرفه ای کرد"اهم..تو..نمیخوای بری سر کار؟دیرت شده.."
جنی به غذایی که به خورد گلیم آشپزخانه رفته بود خندید " صبحانه که بهم ندادی..ولی غیر از اون نمی تونم با این قیافه برم سرکار..لااقل تا زمانی که این کبودی محو تر شه باید مرخصی بگیرم.."
"آفتاب از شرق طلوع میکنه و با توجه به موقعیت جنی که دقیقا جلوی پنجره نشسته کاملا منطقیه که توهم باشه به علاوه ی اینکه بیشتر از هیجده ساعته چیزی نخوردم و چشمام درست کار نمی کنند.."
سیر افکار توجیه کننده در ذهن جونگین خیلی اجازه نداد بفهمه جنی چی گفته اما به طور کلی متوجه شد جنی چند روز خونه میمونه تا صورتش خوب بشه..
جنی مرخصی داشت ولی اون که نه..باید زود به فروشگاه میرفت..پس بلند شد " عا باشه..ولی من دیرم شده باید برم.."
" حواست کجاست گفتم توام نمیری.."
" وات؟.."
جنی هم متقابلاً بلند شد"خطرناکه..احتمالش زیاده که اون عوضی برگرده تا کار ناتمومش رو تموم کنه..از کارت استعفا بده..تو نمی تونی شب بیرون باشی..و می فهمی که ما نمی تونیم اتفاقی که واسمون افتاد رو به پلیس گزارش کنیم..پس استعفا بده.."
کلمه ی استعفا یه خط قرمز روی حقوق خوب اونجا زد..
" چی؟..ولی میدونی که پول لازمم.."
جنی سر تکون داد" میدونم..مدت زیادی نیست که تمرین میکنی ولی بیا چند روز فشرده باهات کار کنم..بعد میتونیم به کیم سوهو معرفیت کنیم و اگه آنقدر کارت خوب باشه که قبول بشی هم حقوق گیرت میاد هم همراه من رفت و آمد داری و حواسم بهت هست.."
چشمای جونگین برق زد و پرید و جنی رو بغل کرد " وای باید زودتر یه بلایی سر خودم می آوردم تا آنقدر مهربون شی میومیو.."
جنی از لقب منفورش اخماشو تو هم کشید و جونگین رو پس زد " ربطی نداره خنگ..فقط کنارم باشی خیالم راحت تره آتیش نمی سوزونی..
"یو آر مای اِین جِل.."
.......
YOU ARE READING
I'ᴍ Nᴏᴛ A Gɪʀʟ
Fanfictionبه زور دست خودمو جدا کردم و تو صورتش داد زدم "چی کار میکنی خانوم محترم؟" با کلافگی زیاد نالید"خانوم محترم چیه احمق منم کیم جونگین! ★★★ خوب کیم جونگین بهت تبریک میکم از حالا به بعد تو تمام آپشنای یه دخترو داری..چه حسی داری؟ "یه حس عن..." ★★★ چی میشه...