Part 19:Other One

115 43 24
                                    

کسی توجهی به اخم محو سهون نداشت چون لیسا و جونگین گرم گفت و گو بودن و جنی با خستگی به نم نم بارون توی خیابون خیره بود..
ولی سهون به سختی درگیر سرزنش خودش بود که چه طور اون قدر شرم آور و ضایع محو دوست جونگین شده بود و حواسش رو از دست داده بود..
سهون آدم خوددار و مغروری بود و کسی نبود که اون طور خودش رو کوچیک کنه و با دیدن یه دختر دست و پاشو گم کنه..
حس می کرد اون همه سال رفتار شیک و با جدی اش با این حرکتی که حتی برای لیسا هم مهم نبود از بین رفته و به خودش خیانت کرده..
' خوشگله که چی..مگه کم خوشگل دیدی اوه‌ سهون..'
با خودش عهد بست که از این به بعد حواسشو جمع کنه و به هوای جنی فاز شوخ طبعی برنداره و ماسک جدی و پر جذبه اشو لحظه ای کنار نذاره..
در همین اثنا که در حال تفکر و برنامه ریزی تو ذهنش بود اصلا نفهمید که ترمز کرده و لیسا در حال خدافظی کردنه..
فقط وقتی به خودش اومد که لیسا اونو مخاطب قرار داد و به گرمی ازش خدافظی کرد " آقای اوه خیلی ازتون ممنونم که منو رسوندین.. تو این بارون فرشته ی نجاتم شدین.."
سهون چون به ناگهانی مورد خطاب قرار گرفته شد اصلا نتونست ذره ای از برنامه ای که با خودش ریخته بود رو هضم کنه و کاملا غیر ارادی لبخند احمقانه ای زد " نه اشکالی نداره خودمم داشتم میرفتم.."
جونگین و جنی از جواب مسخره که شنیدن با تعجب به سهون نگاه کردن اما لیسا اهمیتی نداد و با لبخند شیرینی براشون دست تکون داد و در ماشین رو بست..
جو ماشین به قدری سنگین بود که تمام مسیر حرفی زده نشد و جونگین با پوزخند به پس کله ی سهون خیره بود..
جونگین بعد از رسیدن نگاهی به جنی که پیاده شد انداخت و به صندلی راننده نزدیک شد " هنگ کردی نه؟..خاک تو سرت...نه خودمم داشتم میرفتم.."
جونگین اداشو درآورد بعد قهقهه زد..
سهون با زاری سرشو روی فرمان گذاشت و نالید " جونگ فقط خفه شو برو پایین.."
" باشه باشه رفتم..توام تو تنهایی قشنگ به سوتی صد امتیازی ات فکر کن آقای اوه.."
جونگین تیکه اشو انداخت و با خنده از ماشین فاصله گرفت..
سهون با حرص چشماشو روی هم فشار داد و به صورتش دست کشید..
اصلا رفتاری که امروز از خودش نشون داد براش قابل هضم نبود..یعنی دوست جونگین راجع بهش چه فکری می کرد؟
قطع به یقین فکر می کرد که سهون یه پسر خنگ و بی دست و پاست..
" ای احمق ای احمق..آبروی خودت رو بردی.."
.....
" موهاتو داری می بندی؟..عجیبه.."
جونگین سر تکون داد و پلیورش رو پوشید..
جنی ابرو بالا انداخت و تیپ سیاه جونگین رو از نظر گذروند " داری میری دزدی؟.."
جونگین خودشو تو آینه چک کرد" آره میرم بانک بزنم..چه قدر میخوای برات بیارم؟.."
" بی مزه نشو..موضوع چیه؟.."
جنی گفت و مشکوک دنبال جونگین راه افتاد..
جونگین خیلی عادی اسپرت هاشو پاش کرد و شروع بستن بندهاش کرد" موضوع چی..دورهمی مردونه با سچان..با هم آب پرتقال میزنم و جوک بی تربیتی میگیم..همین..میخوای توام بیا.."
جونگین با یه لبخند صاف بلند شد و جمله اشو تموم کرد..
جنی پوزخند زد " دور همی مردونه.."
جونگین تاکید کرد" من هنوز یه مَردم.."
جما اول راهرو ظاهر شد و جونگین با لحن لوسی رو زانو خم شد " فنچول آب طالبی دوست داری برات بخرم؟.."
چهره ی جما تو هم رفت" عوق..من از آب طالبی بدم میاد.."
" پس خودم میخورم.."
خیلی عادی گفت و از خونه بیرون رفت..

I'ᴍ Nᴏᴛ A GɪʀʟWhere stories live. Discover now