Part 31: I'm feeling alright

112 34 41
                                    

دوباره همون حس..که یهو لبخندش پر کشید و پوکر و بی میل به طرف جاده برگشت..تصویر تکراری جاده درخت تپه مدام تکرار میشد و ذهن لیسا از خودش می پرسید که چرا سهون ناپدید شده؟
اون دقیقا به این هدف به سفر اومده بود تا کمی حواسش پرت بشه اما ذهنش دقیقا روی تک تک خاطراتی که با سهون داشت دست می‌گذاشت و همه رو آنالیز میکرد تا بفهمه لیسا کجا اشتباه کرده ؟
از اینکه به خاطر آقای پارک زود قضاوتش کرده ناراحت بود؟ شایدم تقصیر لی بود ؟ شایدم به خاطر مشتی که خورده بود اوه خدا اگه پسر بیچاره از فکر اینکه گیر این خانواده بیوفته و از هر کدوم این طوری کتک بخوره دمشو گذاشته و رو کولش رفته باشه چی؟
لیسا کیف دستی اشو به صورت مکرر توی پیشونیش کوبید" خاک تو سر من نه این طوری نیست سهونا برگرد..ای خدا..لی برگردم خونه می کشمت توله سگ!.."
شایدم از رنگ جدید موهای لیسا فرار کرده بود..با فکری که از سرش گذشت چشماش گرد شد و دستش از کوبیدن کیف به سرش ایستاد..یعنی آنقدر زشت شده بود؟ سهون که موقع دیدنش حسابی ازش تعریف کرده بود یعنی دروغ گفته بود؟
فوری از همون کیف آینه رو درآورد و مشغول تماشای خودش شد.
" نونا؟ حالت خوبه؟.."
لیسا سرشو بالا برد و به ووهیون که عقب نشسته بود نگاه کرد و با لحن عاجزی نالید" هیونا..رنگ موهام خیلی زشته؟.."
"عه!..موهات حرف ندارن چرا همچین فکری کردی؟.."
ووهیون طوری جواب داد که انگار لیسا یه امر مشهود و واضح رو زیر سوال برده ولی حال لیسا خیلی بهتر نشد..فقط با لبای آویزون آینه رو پایین آورد.
" دارم دیونه میشم!.."

"خوب مسافرین ارجمند آکاتسوکی لند..داریم به ایستگاه بعد نزدیک میشیم آماده فرود باشین.."
جیسو که کنار دست سوهو بود اولین نفر بهش خندید و بقیه هم پشت سرش راه افتادن..
کیم سوهو از ابتدای تأسیس این استودیو به این کار علاقه داشت..که اون ون سفید قشنگشو برداره دونه دونه همکارانش رو تو مسیر سوار کنه و به ویلای گرمسیری اش ببره..برخلاف این که خیلی راحت میتونست با ماشین های گرونش تنها به اونجا بره و منتظر بقیه بمونه.
موقع باز شدن در ون اول جونگین وارد شد و سلام پر انرژی به همه داد..بعد دست جنی رو گرفت و داخل کشید.
" پرنسس یونا هم به ما پیوستن تشویق!.."
ووهیون از پشت سر لیسا داد زد و به دنبالش همگی برای جونگین کف زدن.
جنی به کمک جونگین بالا اومد و به بقیه سلام کرد و در این بین خیلی تلاش کرد با دیدن کیونگسو عادی رفتار کنه.
ون به خاطر شلوغ بازیا و تبریک و خوش آمد گویی های همکارانش شلوغ بود..این باعث خوش شانسی بود چون حال جنی وقتی دید کیونگسو واضح از دیدن جونگین هیجان زده شده کمی گرفته شد.
کمرش لمس شد و با صدای جونگین به طرفش برگشت " بریم بشینیم جنی.."
صورت جونگین آروم و راحت بود انگار که سعی داشت این آرامش رو جنی انتقال بده.
جنی حرکت کرد و هنگام خوش و بش کردن با بقیه انتهای ون نشست..کیونگسو کمی جا به جا شد و استرسش رو جمع و جور کرد تا جونگین رو به کنارش دعوت کنه اما لیسا فوری جنبید و دست جونگین رو گرفت " جونگمی جونگمی جونگمی..بیا پیش من بشین.."
و بدون اینکه بهش حق انتخاب بده از بالای سر جنی کشیدش و کنار خودش نشوند..جونگین برای چند لحظه ناراضی به جنی نگاه کرد و ناچار سر جاش برگشت.
جنی هم پوفی کشید و کنار ووهیون جا گرفت..حالا که لیسا جونگین رو برده بود احساس تنهایی میکرد انگار تنها کسی که می‌شناخت رو بین کلی غریبه گم کرده بود.
نگاهش اتفاقی به کیونگسو و جای خالی کنارش خورد..انگار یکی دیگه هم تو حسرت نشستن کنار جونگین مونده بود.

I'ᴍ Nᴏᴛ A GɪʀʟWhere stories live. Discover now