Part 18: That's Falling

170 46 39
                                    

" هی..بعد اون همه خرحمالی..بعد اون همه دنبال نخود سیاه دویدن بالاخره تونستم..به حقم رسیدم.."
جونگین درحالی که با چشمای براق به پوستر کوچیک آکاتسوکی زل زده بود گفت..
"جنی میتونی تصور کنی؟..دفعه ی بعد که وارد استودیو میشم فقط یه صدا پیشه نیستم که در حد سیاهی لشکر گویندگی کنه..من از فردا یونام..پرنسس یونا..هیمه..ساما.."
جنی انگشتش روی لبه ی پاکت کشید و موم رو روش مهر کرد..
" بله بله..تشکر صادقانه ات رو می‌پذیرم..از اونجایی که کلی خون جیگر خوردم تا تونستی مثل آدمیزاد پشت میکروفون صحبت کنی.."
جونگین خندید و یه شکلات دهنش گذاشت" اوووو چیـــه؟ الان حسودیت شد که من کاراکتر اصلی ام و شما با یه رزومه ی بی نقص قسمت 24 وارد داستان میشی اوریو ساما؟.."
جنی با یه قیافه ی جمع شده چند لحظه بهش نگاه کرد و بعد کوسن رو برداشت و به طرفش پرت کرد" از چرت و پرت که کم نمیاری.. لااقل میتونی کمکم کنی.‌."
جونگین با سرخوشی جاخالی داد و جلو رفت " چطور کمکت کنم اون وقت؟..میخوای یکم تف بهت قرض بدم؟.."
جنی پاکت بعدی رو برداشت و گفت"ممنون تُفِت رو برای خودت نگه دار لازمت میشه موم هست..در ضمن دهنت رو که ببندی دنیا زیباتر میشه..این بزرگترین کمکیه که میتونی بهم بکنی.."
جونگین یه نگاه به پاکت های کدر انداخت و با طعنه پرسید"هی..داری دعوت نامه هاگوارتز درست میکنی؟..میخوای کیو اسکل کنی؟.."
" اینا برای بچه های شکوفه سفیده..دوستم اونجا کار می‌کنه و همیشه قبل از شروع مدرسه براشون از اینا درست می‌کنه..خیلی دختر خوش ذوقیه.."
جونگین با تحسین سر تکون داد" اووو..نمی‌دونستم تو کار خیر هم دست داری.."
جنی با غرور یه ابروشو بالا انداخت" معلومه..برعکس بعضی ها.."
" کی گفته..منم دستم تو کار خیره..طرف که دست نیاز به طرفم دراز می‌کنه خیلی مودبانه میگم خیر.."
با اینکه جمله ی خیلی مسخره ای بود اما جنی نتونست جلوی خودش رو بگیره و زیر خنده زد " ای خاک تو سرت.."

***

نسیم ملایم می وزید..بوی شکوفه هایی که دنبال نسیم تو هوا تاب میزدن تو صورتش میخورد..
تو یه دشت سبز بود..روی یه تپه که در راسش یه درخت زیبا کنار یه تخته سنگ فانتزی قرار داشت..
همه چیز اونقدر با طراوت بود که جنی میتونست قسم بخوره زیبا ترین جاییه که تا حالا دیده..
البته نمیشد خیلی دلگرم بود چون وجه مشترک خوابهای تباهش محیط زیبا و گول زننده اش بود..
به طرف اون‌ درخت قدم برداشت و همین طور که نزدیک میشد متوجه شد یه زن پشت بهش روی تخته سنگ نشسته..
وقتی تخته سنگ رو دور زد متوجه شد اون زنگ جونگمیه..
" وات..جونگین اینجایی؟..خدا رحم کنه حالا که قیافه اتو می بینم مطمئنم اتفاق خوبی قرار نیست توی این خواب بیوفته.."
جونگین با لبخند به شکوفه های سفید بالای سرش خیره بود..
جنی یه دور به بالا نگاه کرد تا ببینه جونگین به چه چیز عجیبی خیره است اما چیزی خاصی ندید..
" حالا..چرا اینجا نشستی.. این لباس سفیده چیه.."
جونگین سرش رو پایین آورد و با کشیدن دستش روی بدنش جنی متوجه شکم برآمده اش شد" تو این دوره ی حساس باید چیزای خوب ببینی..این شکوفه ها خیلی قشنگن.."
چشمای جنی گرد شد " این..این چیه دیگه..چی شدی ؟.."
جونگین سرشو کج کرد و نگاهش کرد " یعنی نمی دونی؟..تو این کارو کردی..همین امشب مهرش رو زدی.."
جنی با عجز نالید " چی میگی مهر چیو زدم احمق؟.."
جونگین شکمش رو با ملایمت نوازش کرد" این به خاطر توعه..من حامله ام..ما حامله ایم..ما همه حامله ایم.."
بعد دستش رو بالا آورد و به اطراف اشاره کرد..
جنی با تعلل برگشت و از حیرت دهنش باز موند..
یعنی هر مرد و جنس مذکری که تو زندگیش می‌شناخت با شکم برآمده و موهای بلند و لباس سفید گل گلی در حال پرسه زدن تو اون دشت قشنگ بود..
وو هیون..کیم سوهو..سونگیول!..
با دهن باز به یه نفر با موهای جو گندمی بلند نزدیک شد " آ..آبوجی؟!..شما.."
پدرش با مهربانی لبخند زد " پا به ماهم جنی..واست یه داداش خوشگل میزام.."
بعد با خنده دور شد و به جمع پیرمردان حامله که درحال بازی پایچو بودن پیوست..
" آیگو صاف بشین.."
" حواسم هست مردک چند شکم بیشتر از تو زاییدما.."
غیر از اون سهون اوپا و چان با اون قدر درازش یه عرض اندامی کردن و رفتند..
" جنیا..زدی یه ایل رو حامله کردی دمت گرم.."
" منو ببین دوقلو دارم..هاهاهاها..همه اش به دستمون رسید.."
جنی با قدم های عاجز بین مردای حامله قدم میزد "چرا..چرا من..کابوس های من از همه ترسناکترن.."
تو همون لحظه صدای جیغی شنیده شد و همه اطراف یه نفر جمع شدن..
جنی به اون طرف رفت تا ببینه موضوع چیه..اما خشکش زد" سـ..سونبه نیم؟!.."
کیونگسو با یه صورت قرمز و عرق کرد روی زمین افتاده بود و جیغ میزد..
"..بچه داره میاد.."
چند نفر به جنی تنه زدن تا به کمک کیونگسو برن..
جنی نیشخند زد و سرشو به اطراف تکون داد " نه..کیونگی نه..نــه..نـــــــــــه.."

I'ᴍ Nᴏᴛ A GɪʀʟHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin