Part 6

350 42 12
                                    

چشماشون رو به روی همه..
ناخوداگاه دستش دور کمروینه ... وین محکم دست برایتو گرفته و دست دیگه اش بازوشو فشار میده. چشماشو باز میکنه.. به هم خیره شدن... نمیتونن نفس بکشن.. فضای سنگینی بینشون حاکمه
وین بعد چند لحظه به خودش میاد ...
وین: اینجا چه خبره؟
وین با سرعت برایتو پس میزنه و برایت هم همزمان همینکارو میکنه..
وینوبا عصبانیت هل میده
وین از اسب میافته پایین ولی زود خودشو با دست میگیره .... بلند میشه ومی ایسته
برایت دهانه اسب رو میکشه و اسب به طرف بالا میره و می غره
برایت: از جونت سیر شدی؟
برایت شمشیرشو در میاره
مایک با عجله میره جلو و تعظیم میکنه
مایک: ما رو ببخشید اعلی حضرت..
برایت با عصبانتیت در حالیکه به وین نگا میکنه سر اسبو میچرخونه
بدون اینکه چیزی بگه با سرعت میتازه و از اونجا میره
مایک نفس عمیقی میکشه و رو زمین میشینه
مایک: تا حالا تو عمرم اینقدر نترسیده بودم
تاپ میاد جلو: حواستون کجاست؟؟

وین به برایت که داره با اسب دور میشه خیره شده
مایک: هی... حالت خوبه ؟
وین: لعنتی...چرا ازین آدم اینقدر بدم میاد
مایک:.. بیا بریم تا باز یه درد سر دیگه درست نکردی
....................
مایک با صدای بلند میخنده
وین: این کجاش خنده داره؟
مایک : حالا که بهش فکر میکنم خیلی خنده دار بود.... ندیدی چه صحنه عاشقانه ای بود .....البته خیلی هم  ترسناک
پم میخنده
وین با عصبانیت: تمومش کن مایک
مایک: ببینم جدی حواست کجا بود؟ تا حالا اینجوری ندیدمت
پم: چه اتفاقی واست افتاد وین؟
وین: نمیدونم.. خودمم نمیدونم چی شد
مایک نفس عمیقی میکشه
مایک: وسط در جای تو فکر فرو رفتنه آخه؟.. خودت میدونی این یارو دیونه است..همینجوریشم از ما خوشش نمیاد .. نباید بهونه دستش بدی؟
وین: بهتره زودتر یه نقشه بکشیم
پم: نباید عجله کنیم..نمیشه که ...خودت میگفتی اول اعتمادشونو جلب کنیم
وین : به نظرت همچین آدمی بهمون اعتماد میکنه؟..... یه آدم گوشه گیر منزوی ..انگار از دماغ فیل افتاده ...
مایک: منم با چیزی که امروز دیدم.. فکر نکنم راحت بتونی توجهشو جلب کنی پم..
پم نفس عمیقی میکشه
پم:  فکر میکنید باید چیکار کنیم؟
وین به مایک نگا میکنه
وین: اون اطراف خودش کسی رو نداره.. تا حالا دیدی دوستی کنارش باشه یا به یکی نزدیک بشه؟ ...کشتنش نباید سخت باشه
پم: شنیدم چند روز دیگه اینجا یه جشن سالیانه برگذار میکنن
مایک: خب؟
پم رو میکنه به وین
پم: به نظرت میتونی اونجا یجوری ..
مایک: شما دوتا چتونه..فکر میکنید همه جی اینقدر آسونه؟.
موین: میخوام همه چیو زود تموم کنیم
مایک نفس عمیقی میکشه
پم: راستی.... داشت یادم میرفت من امروز یه نفرو دیدم؟
وین : رفتی بیرون؟ مگه نگفتم ...
پم:..با خدمتکارا یکم بیرون قدم زدم.. فرمانده ارتشو دیدم
مایک: خوب؟.. ؟
پم: همه خدمتکارا ازش حساب میبردن.. معلوم بود ادم مهمیه و یجورایی ام جذابی بود
مایک و وین به هم نگا میکنن
مایک: هه.. جذاب؟
وین: تنها چیزی که ازش تونستی بفهمی همین بود؟ جذاب بود؟
مایک نفس عمیقی میکشه: واقعا که...هرچند عجیبه که بالاخره یکیو جذاب دیدی
پم: فکر میکنید تو برخورد اول قراره همه چیو بفهمم؟مایک میخنده
وین: حالا هرچی..
وین به پم نگا میکنه
وین: نمیخوام یاداوری کنم.. ما اینجاییم که کارمونو انجم بدیم و بریم
پم: خب؟
مایک: باید همینجوری که اومدیم همونجوری ام بریم
پم بهشون نگا میکنه و میخنده : نمیخواد شما به من هشدار بدید.. خودم حواسم هست..شما مواظب خودتون باشید
وین : خوبه
صدای در

king of darknessWhere stories live. Discover now