Part 11

318 46 7
                                    

دریک داد میزنه : توچطور میتونی اینقدر احمق باشی که نفهمیدی ولیعهد زخمی شده؟
جاس با ترس سرشو میندازه پایین و زیر چشمی به ولیعهد نگا میکنه
جاس: قربان ایشون...
دریک : خفه شو
دریک به برایت نزدیک میشه و میخواد به بازوش دست بزنه
برایت میخنده و سرشو تکون میده
برایت: بی خودی مردم بهت نمیگن شبه... حتی وقتی ام که  اینجا نیستی میفهمی چه خبره
دریک با اخم : سرورم بهتره اجازه بدید زخمتونو ببینم
جاس با تعجب بهشون نگا میکنه
برایت : لازم نیست.. من چیزیم نیست
دریک با اخم به برایت نگا میکنه و بعد رو میکنه به جاس
دریک: برو پزشک سلطنتی رو بیار..زود
جاس با عجله میره بیرون
دریک: یه مشت بدرد نخور تنبل
برایت: چرا اینقدر عصبانی؟
دریک: قبل اینکه برم باهم حرف زدیم سرورم...شما به خودتون اهمیت نمیدید.. هر بار که ازینجا میرم میدونم قراره یه اتفاقی واستون بیافته
برایت: بعضی اتفاقا باید بیافته
دریک: من اجازه نمیدم هر اتفاقی بیافته.. حتی اگه خودتونم بخواید من همیشه اونجام که مانعش بشم.. دیگه حق ندارید وقتی من نیستم تنهایی از قصر برید بیرون
برایت میخنده: تو داری بهم دستور میدی؟؟
دریک: منو ببخشید سرورم ولی ....
برایت:.. چرا تا این حد به من وفاداری؟.. من هیچوقت نمیتونم مثل تو باشم
دریک: شما قرار نیست مثل کسی باشید.. شما پادشاه آینده این کشورید.
برایت نفس عمیقی میکشه
برایت: تو..
دریک به برایت نزدیک میشه
دریک: اجازه بدید یه نگاهی بندازم
دریک زخم برایتو چک میکنه
دریک: در نبودم اتفاقی افتاده؟ شما چتونه سرورم؟برایت: میخوای چی بگم.. ؟
دریک: شما دارید ازدوا..
برایت: نمیخوام در این باره حرفی بزنم.. از ماموریتت بگو
دریک نفس عمیقی میکشه
..................

بلند میشه تا حاضر بشه و بره بیرون
یکی درو باز میکنه و میاد تو
مایک: هی.. بیدار شدی؟ بیا اول صبحونتو بخور
تاپ با تعجب: شما ...دارید چیکار میکنید؟.. من باید برای شما صبحونه بیارم
مایک: آره.. این کار تویه.. ولی چطوره امروز جامونو عوض کنیم؟
تاپ با تعجب: خواهش میکنم.. ازینجا برید
مایک: تو دوستای خوبی داری.. نگران نباش.. حواسشون هست کسی نبینه
تاپ: ولی..
مایک دست تاپو میکشه و میشونه رو صندلی
مایک: حداقل کاریه که میتونیم واست بکنیم.. اینا در واقع سفارش ملکه است ..پس بشین بخور
تاپ لبخند آرومی میزنه و شروع میکنه به خوردن
ماایک داره به اطراف نگا میکنه و چیزی نمیگه
تاپ: شما.. دیگه ازمن بدتون نمیاد؟
مایک : من ازت بدم نمیامد.. فقط دیر به آدما اعتماد میکنم
بعد با اخم رو میکنه به تاپ
مایک: تو کارات همیشه عجیبه.
.تاپ: الان بهم اعتماد دارید؟
مایک بهش نگا میکنه و زود چشماشو بر میگردونه
مایک: دارم سعی خودمو میکنم
تاپ میخنده
مایک: بهتره غذاتو بخوری .. اینقدرم حرف نزن.. من.. به اجبار اینجام..وگرنه میدونی زیاد آدم مهربونی نیستم
تاپ: ولی به نظر من  هستید
مایک چیزی نمیگه
.............
صدای در

king of darknessWhere stories live. Discover now