برایت با عصبانیت از قصر میره بیرون.. جلو در چشمش به وین می افته... میخواد برگرده و اهمیتی نده ولی یه لحظه متوجه سه نفر میش که بصورت مشکوکی دارن از پشت سر دنبال وین میرن و اونو تعقیب میکنن ..به چهرشون نگاه میکنه.. خودشو قایم میکنه و دنبالشون راه می افته...
وین بر میگرده و به پشت سرش نگاهی میندازه ...
اون سه نفر زود خودشونو قایم میکنن...............
وین رو پله های مغازه میشینه و منتظر میمونه.. فروشنده مغازه گه گاهی میاد و با وین حرف میزنه..
...به لایت نگاه میکنه و میخنده.. برایت از دور بهش نگاه میکنه.. با ناراحتی به وین خیره شده..صدای کسی میاد
برایت با عجله بر میگرده
جاس: سرورم اینجا چیکار میکنید؟
برایت با اخم: توچرا اینجایی؟؟
جاس: خبر دادن چند تا شورشی تو شهر..
جاس چشمش به وین می افته
جاس: خدای من اونجا چه خبره؟
برایت با نگرانی برمیگرده و به وین نگاه میکنه.. تیری به بازوش خورده و بیهوش رو زمین افتاده.. با عجله میره سمتشون
...................
یکی از شورشیا شمشیرشو در میاره تا وینو باهاش بزنه .. شمشیرو بلند میکنه
برایت با عجله میاد و با شمشیرمانعش میشه
جاس هم به دونفر دیگه حمله میکنه
برایت با نگرانی به وین نگاه میکنه که رو زمین افتاده
بعد با عصبانیت داد میزنه و به شورشیا حمله میکنه ...بعد یه جنگیدن طولانی اونا رو از پا در میاره
مردم با ترس داد میزنن و هرکدوم به یه سمت میرن
نگهبانا با سرعت میان و به ولیعهد نگاه میکنن
برایت وینو با عجله بلند میکنه و میخواد ببره که چشمش به بچه ای می افته که وین مواظبش بود
لایت با صدای بلند گریه میکنه
رو میکنه به نگهبانا
برایت: اونو با خودتون بیارید
برایت با عجله وینو میبره سمت قصر
...................
تاپ با نگرانی میاد تو اتاق.. مایک و پم بهش نگاه میکنن
مایک: چی شده؟
تاپ:اون.. اون زخمی شده
مایک و پم : کی؟ وین؟
تاپ نفس نفس میزنه
تاپ:اره.. اره.. الان اوردنش.. تیر خورده.... میگن چند نفر تو شهر بهش حمله کردن
YOU ARE READING
king of darkness
Fanfiction(کامل شده) ظلم همیشه نمی ماند...... تاریکی ابدی نیست قلب من به نافرجام ها گرفتار است ولی باور دارم.....یک روز خواهد آمد..... تو ....ناجی من خواهی شد