Part 13

323 47 6
                                    

تاپ به صورت مایک میزنه
تاپ: هی.. بیدار شو.. خواهش میکنم
مایک صدایی ازش نمیاد
پم با عجله میاد تو
پم: .. خدای من..مایک
تاپ: باید بزاریمش رو تخت
پم با تاپ از دو طرف مایکو بلند میکنن و میزارن رو تخت
تاپ با ترس و نگرانی دستاش میلرزه
تاپ: من.. من.. باید پزشک بیارم .. باید ..
پم دستای تاپو میگیره
پم: بهتره آروم باشی.. این چیزاییو که میخوام واسم بیار.. باید زخماشو تمییز کنیم
تاپ با چشمای پر اشک
تاپ: من خیلی صداش زدم ولی.. اون‌‌‌..اون جواب نمیده.. اگه مرده باشه
پم دست تاپو میگیره و میزاره رو نبض مایک
پم: وقتی نبض یه آدم بزنه یعنی زنده است.. اون قویه..چیزیش نمیشه.. پس زود باش
تاپ با عجله بلند میشه و اشکاشو پاک میکنه
تاپ: الان بر میگردم
.....................

دریک با لگد به صندلی نگهبان میزنه
دریک: تنه لش خوابیدی؟؟؟
نگهبان با ترس بلند میشه
نگهبان: قربان .. من..
دریک مشت محکی به صورت نگهبان میزنه
دریک: اون کجاست؟
نگهبان با ترس به سلول نگا میکنه
دریک: راحت گذاشتی فرار کنه؟
نگهبان: من تموم شب مواظب بودم.. کسی ..
دریک خنجرشو در میاره و نگهبانو میکوبونه به دیوار.. خنجرو میزاره رو گلوش
دریک:اینجوری مواظبش بودی؟؟ اگه پیداش نکنی تو رو تو همون سلول چال میکنم
نگهبان از ترس چشماشو بسته
دریک رو میکنه به سربازا
دریک داد میزنه: برید دنبالش..زنده یا مرده اش فرقی نداره.. واسم بیاریدش
...................
پادشاه با عصبانیت به میز میکوبه و بلند میشه
پادشاه: هیچ معلومه دارید چه غلطی میکنید؟ اینجا داره چه اتفاقایی می افته؟
جاس : سرورم اونا....
پادشاه: شما ها یه مشت نادون به درد نخورید.. شمشیرمو بیاریدد
صدای در

دریک: سرورم
پادشاه: اینجا چه خبره؟
دریک: اونا فرار کردن
پادشاه: تو روز روشن اینقدر راحت میشه از اینجا فرار کرد؟ یعنی این قصراینقدر بی در و پیکره؟؟
جاس با تعجب به دریک نگا میکنه
دریک: سرورم نمیتونن خیلی ازینجا دور بشن
پادشاه: یعنی شما ها میگید اونا با توطئه اومدن اینجا و الان فرار کردن؟؟..من از چین نمیگذرم.. اونا باید به خاطر کاری که کردن تاوان سنگینی بدن
صدای در
دربان: ملکه اجازه حضور میخوان
همه با تعجب به در نگاه میکنن
پم با عصبانیت وارد اتاق میشه
پادشاه به پم نگا میکنه که داره رو به روش میاد
بعد رو میکنه به دریک و جاس
پادشاه: شماها ازینجا برید.. بعدا با هاتون حرف دارم
دریک با خشم به پم نگاهی میندازه و ازونجا میره

..................
جاس: قربان چی شده؟
دریک جلوی در می ایسته و با خشم نفس میکشه
دریک: اینجا چه خبره؟ یعنی با هم فرار نکردن؟؟
دریک رو میکنه به جاس
دریک: برو اتاق محافظشونو نگاه کن ببین اونجاست یا اونم رفته
...............
پادشاه رو صندلیش میشینه
پادشاه: فکر نمیکردم جواب خوبیای منو اینجوری بدید
پم تعظیم میکنه
پم: ما از حسن نیت شما نسبت به خودمون اصلا سو استفاده نکردیم سرورم.. همه اینها فقط یه سو تفاهمه و اینو خود ولیعهد میدونن
پادشاه : مهر سلطنتی؟؟ چرا باید اونو بردارید
پم: سرورم اینا همش توطئه است.. وقتی نمیزارن توضیح بدیم...
پادشاه: من میشنوم.. واسه من توضیح بده ببینم
پم: ولیعهد خودشون تو جریانن که ما بخاطر ایشون داریم اینقدر عذاب میکشیم
پادشاه: ولیعهد؟؟ اون چه ربطی به این قضیه داره؟
پم ماجرای ولیعهد و سوء قصد به جونوشو برای پادشاه تعریف میکنه
پم: سرورم فکر میکنید نجات ولیعهد کار اشتباهی بوده؟؟ ایشون دارن در حق ما کم لطفی میکنن
پادشاه بلند میشه و تو اتاق راه میره
پم: من به شما گفتم میخوام دلشونو به دست بیارم ولی ایشون از من فرار میکنن.. و الان دارن با خدمتکارام اینجوری رفتار میکنن.. این درست نیست... اگه نمیخواد با من ازدواج کنه نباید منو انتخاب میکرد..نباید..
پادشاه: شما نباید خودسرانه هرکاری بکنید.. باید منو در جریان میزاشتید
پم: من فکر کردم شما در جریانید.. نمیخواستم مدام مزاحم شما بشم
پادشاه با دست پیشونیشون مالش میده
پم: سرورم اتفاقی که واسه ولیعهد افتاد خیلی اتفاقی بود.. من باید بهش کمک میکردم... ولی رفتار ایشون جوریه که انگار ما صد جونشو داشتیم
پادشاه : خیلی خب..کافیه..بهتره ازینجا بری.. من خودم رسیدگی میکنم
پم: سرورم خدمتکار من هنوز پیش اوناست ..من نمی..
پادشاه با تعجب به پم نگا میکنه
پادشاه: چی؟ یعنی میخوای بگی ازش بی خبری؟
پم با تعجب: بله سرورم؟
پادشاه با اخم: اون دیشب از زندان فرار کرده
پم سر جاش میخکوب میشه
پم: امکان نداره.. سرورم
پادشاه به پم پشت میکنه
پادشاه: بهتره دیگه بری..
پم با عجله تعظیم میکنه و ازونجا میره
پادشاه چونه شو با دست میماله
پادشاه: باید ببینم اینجا چه خبره
.................
آروم چشماشو باز میکنه....همه جای بدنش درد میکنه.. انگار اونو تو یه کوره داغ گذاشتن.. همه جای بدنش میسوزه... به اطراف نگا میکنه.. اینجا نه زندونه.. نه اتاق خودش.. چشماشو با وحشت باز میکنه
وین: من کجام؟
با عجله بلند میشه...بهت زده به رو به روش نگاه میکنه
برایت پشتش بهشه و یه لحظه بر میگرده ..
به چشمای هم لحظه ای خیره میشن..
وین با تعجب بهش نگا میکنه..اون یه لباس خواب مشکی تنشه که جلوش کاملا بازه.... جوری که سینه هاش کاملا معلومه...جای زخم رو سینه هاشه..انگار گربه چنگش زده.....وین به خودش میاد
وین: من.....من اینجا چیکار میکنم؟...
برایت چیزی نمیگه و بهش نزدیک میشه
وین گیج شده.. داد میزنه
وین: گفتم من اینجا چیکار میکنم؟
برایت کنارش میشینه..
وین میره عقب
وین:برو عقب.. میخوای چیکار کنی؟؟
برایت : بهتره ساکت بشی.. میخوام اینو بزنم به زخمت...شونه های وینو میگیره و زود برش میگردونه وین با تعجب پشتشو به برایت میکنه
برایت به زخمای وین نگا میکنه.. ناراحتی و درد رو میشه خیلی راحت از چشماش دید ... دردی که همیشه یاد گرفته تو خودش بریزه..
با یه پارچه خیس زخمای وینو آروم تمییز میکنه
وین از درد چشماشو میبنده و بدنش میلرزه
برایت: درد داره ولی باید اینو بزنم تپ
وین زیر لب آه میکشه.. با تعجب به حسی که الان داره فکر میکنه..
وین تو ذهنش: چرا حس میکنم....
وین: بهتره تمومش کنی..وین زود بر میگرده ... برایت درست نزدیک صورتشه.. جوری که چند سانت از هم فاصله دارن
وین چشماشو باز و بسته میکنه و ازش دور میشه
وین: من چرا اینجام
برایت نفس عمیقی میکشه و میره عقب
برایت : خودت چی فکر میکنی؟
وین: چرا داری بهم کمک میکنی؟؟ اصلا چرا منو آوردی اینجا؟
برایت: بده نمیزارم بمیری؟؟
وین نیشخندی میزنه: تو..نمیزاری من بمیرم؟هه.. کارات ترسناکه.. از من چی میخوای؟
برایت پارچه دستشو با عصبانیت پرت میکنه رو زمین
برایت: تو....
صدای در
وین و برایت با تعجب بهم نگا میکنن
دریک: سرورم میتونم بیام تو
...................
جاس با لگد درو باز میکنه و میاد تو
تاپ از ترس لیوان از دستش می افته.. با عجله بلند میشه
جاس به تاپ نگاهی میندازه و بعد به مایک نزدیک میشه..
تاپ با ترس: هنوز بیهوشه
جاس به تاپ نگا میکنه
جاس: کی گفته بیای اینجای؟ تو کار دیگه این نداری جز....
سرباز: قربان مثل اینکه فراریو پیدا کردن
تاپ با تعجب به سربازا نگا میکنه
تاپ تو ذهنش: فراری؟؟
جاس با عجله ازونجا میره
................
سربازا از کنار پم میگذرن و همه به سمت دروازه اصلی میدون
پم با عجله میره تو اتاق.. به مایک نگا میکنه.. بعد به اطراف..
پم: هی.. اون هنوز بیهوشه؟ وین.. وین اینجا نیست؟تاپ با تعجب: اون.. چرا باید اینجا باشه؟
پم با گیجی رو صندلی میشینه
پم: اینجا داره چه اتفاقی می افته
تاپ به پم نگا میکنه
تاپ: چی شده؟
پم: میگن وین از زندان فرار کرده؟
تاپ با ترس: چی؟؟ امکان نداره بتونه جون سالم بدر ببره..
پم بلند میشه و به مایک نگا میکنه
مایک: خواهش میکنم پاشو دیگه
.............................
دریک وارد اتاق میشه
دریک: سرورم زندانی فرار کر......
با تعجب به تخت ولیعهد نگا میکنه و بعد به برایت نگاهی میندازه که پشتش بهشه
جلو در بر میگرده و به سربازا میگه
دریک: ازینجا برید...
میخواد درو پشت سرش ببنده
یکی از سربازا داد میزنه
سرباز: قربان یکیو جلو دروازه اصلی گرفتن.. میگن زخمیه
دریک با عصبانیت چشماشو میبنده
دریک: همه برید دنبالش و بگیریدش
درک درو میبنده و به برایت نگا میکنه
دریک: اینجا چه خبره سرورم؟؟
دریک رو میکنه به وین
دریک: تو اینجا چیکار میکنی؟
وین با عجله بلند میشه ولی پاهش پیچ میخوره و دوباره رو تخت میشینه.. با نگرانی دنبال لباساش میگرده
برایت رو به درک
برایت: بهتره ازینجا ببریش..
دریک: سرورم؟؟
برایت: با تو نیستم مگه؟ ببرش به اتاقش
دریک وینو بلند میکنه و دستشو میزاره دور کمرش
دریک: بلند شو
وینو میکشه سمت در.. درو باز میکنه.. برمیگرده ولی به برایت نگا نمیکنه
دریک: ما باید با هم حرف بزنیم سرورم
وین به برایت نگاهی میندازه
از اتاق میره بیرون و درو مینده
برایت با مشت میکوبه به دیوار
...................
پم: وین ادمی نیست که همینجوری بزاره بره..
تاپ: نکنه..
پم با نگرانی بلند میشه
پم: نکنه چی؟؟؟
تاپ با دست به دهنش میزنه
تاپ: ببخشید .. هیچی
پم: نکنه کشتنش و الان دارن فیلم بازی میکنن؟
مایک آروم چشماشو باز میکنه
پم : من باید برم ببینم چیکارش کردن
تاپ: اون.. اون چشاشو باز کرد
پم به مایک نگا میکنه و میدوه سمتش
پم: پاشو دیگه.. نمیدونی چقدر بهت نیاز دارم.. مایک
صدای در

king of darknessWhere stories live. Discover now