Part 29

315 47 11
                                    

وین دستش سست میشه و رو شونه برایت بیهوش میشه

برایت دستشو میزاره زیر پاهاش و اونو بلند میکنه

نفس عمیقی میکشه و اونو میبره به اتاقش

وینو میزاره رو تختش و به صورت خونی وین نگاه میکنه.. با دستاش صورتشو میماله و لبه تخت میشینه

بر میگرده و به وین نگاه میکنه.. نفس عمیقی میکشه و پتو رو میکشه روش

سرشو میندازه پایین و به زمین خیره میشه.. دستشو میکشه لای موهاش

بعد چند لحظه فکر کردن بلند میشه و کاسه آبو بر میداره و میاد رو تخت کنار وین میشینه

پارچه رو بر میداره و اونو خیس میکنه.. آروم صورت وینو باهاش پاک میکنه

بهش نزدیک میشه و با دستاش موهاشو نوازش میکنه.. به صورتش خیره شده‌..دلش میخواد اونو ببوسه ولی .....نفس عمیقی میکشه و

ازش فاصله میگیره ... بدنشو آروم با پارچه تمییز میکنه.. بعد دوباره پتو رو میکشه روش

کنار وین به دیوار تکیه میده.. دستشو آروم به دستای وین نزدیک میکنه و با تردید اونا رو میگیره

قطره اشکی از چشماش میاد پایین.. دستاشو محکم فشار میده

برایت: منم..... دلم برات تنگ شده

ساعت هاست که  به وین خیره شده ..

دستاشو گرفته و  کنارش خوابش میگیره

صبح زود

مایک بدون اینکه در بزنه آروم درو باز میکنه و میاد تو

با تعجب ولیعهدو میبینه که کنار وین دراز کشیده ..
با ناراحتی نفس عمیقی میکشه و میره بیرون

پم پشت سر مایک میخواد بره تو

مایک درو آروم میبنده و با صدای آروم

مایک : بهتره ازینجا بریم

پم: چی شده؟ کسی اون توه؟

مایک: ولیعهد اونجاست

پم با تعجب میخواد بره و ببینه ولی مایک نمیزاره

مایک: بهتره بعدا بیایم ..الان وقت خوبی نیست

پم: این دوتا چشونه واقعا

....................

وین چشماشو باز میکنه و با تعجب برایتو میبینه که کنارش دراز کشیده.. صورتش به فاصله چند سانتی ازش دوره..میتونه نفسو رو صورتش حس کنه .. ....دستاشو به صورت برایت نزدیک میکنه و گونه شو لمس میکنه

برایت چشماشو باز میکنه ..چشمش به وین می افته.. با عجله بلند میشه و ازش فاصله میگیره

با نگرانی به اطراف نگاه میکنه.. کسی اونجا نیست

king of darknessWhere stories live. Discover now