Part 20

360 53 19
                                    

در یهو باز میشه

وین زود چشماشو میبنده و خودشو به خواب میزنه

دریک میاد تو اتاقو وقتی برایتو میبینه که نشسته هول میکنه...سرشو میندازه پایین

دریک: سرورم بیدار شدید؟ حالتون.. خوبه؟

برایت بدون اینکه به دریک نگا کنه

برایت: انتظار دیگه ای داشتی؟

دریک: از دست من ناراحت نباشید سرورم.. من کاریو انجام دادم که وظیفه ام بود

برایت با اخم بلند میشه

دریک ساکت میشه

برایت: تو چطور به خودت اجازه دادی؟؟

دریک سرورم خودتون بهتر از من میدونید که این آدم شما رو زخمی کرد ولی..

برایت : وقتی در باره این آدم حرف میزنی همیشه باید مواظب باشی....یادت باشه

وین ابروهاشو درهم فرو میبره ولی چشماش همچنان بسته است

برایت: چی میخوای؟

دریک:سرورم اومدم ببینم حالتون چطوره.. من ..

برایت : بهتره  بری بیرون

دریک میخواد بره ولی با ناراحتی بر میگرده  و لحظه ای می ایسته

دریک:..تو ناحیه شمالی شایعه مرگ شما راه افتاده و یه عده شورش کردن

برایت: خوب؟؟

پادشاه میخواد به اونجا لشکر کشی کنیم ...ما میخوایم به اونجا بریم و  بهشون حمله کنیم

برایت نفس عمیقی میکشه

برایت: انگار هم زنده بودنم دردسره هم مرگم

دریک : سرورم اینو نگید.. شما سالیان سال قراره بر این کشور حکومت کنید

برایت سکوت میکنه

دریک: خواهش میکنم منو ببخشید..

دریک تعظیم میکنه

دریک: من نمیخواستم شما رو ناراحت کنم سرورم..از دستم عصبانی نباشید

برایت نفس عمیقی میکشه

برایت: میدونستی چقدر برام مهمه؟ نمیدونستی؟

دریک: سرورم ولی اون یه خیانتکاره

برایت داد میزنه: واسم مهم نیست....

برایت بلند میشه و با دستاش به وین اشاره میکنه

برایت: حتی اگه با دستای این آدم  کشته میشدم  حق نداشتید باهاش اینکارو بکنید

دریک با تعجب: سرورم .. شما چتون شده؟ چرا نمیخواید قبول کنید.. اون احساسیو که شما بهش داریدو نداره.. اون میخواست شما رو بکشه.. شایدم فقط بخاطر همین اینجاست..یه خدمتکار؟؟؟ واقعا فکر میکنید این آدم فقط یه خدمتکار ساده است؟؟

king of darknessحيث تعيش القصص. اكتشف الآن