Part 10

331 44 6
                                    

سلام سلام😍.....
عاقا خوابم نمیومد گفتم یه پارت جدید بزارم روشن شید..نظرات انرژی زا یادتون نره عشقا😘😘

پم: چطور جرات میکنی بی اجازه وارد اتاقم بشی؟
جاس در حالی که تو اتاق راه میره و اتاقو وارسی میکنه..
جاس: اینجا اومدن جرات نمیخواد
به مایک و وین نگاهی میندازه بعدم رو به پم میکنه
جاس با اخم : بی اجازه وارد اتاق ولیعهد شدن جرات میخواد..
پم با تعجب : کی گفته  رفتیم اونجا ؟
جاس: شما بدون اینکه ولیعهد بفهمه امروز صبح وارد اتاقش شدید.. چرا؟
مایک با عصبانیت به تاپ نگا میکنه
مایک توی ذهنش: من تو رو میکشم..قسم میخورم زنده ات نمیزارم
پم:شما...
جاس: نگهبانا خیلی راحت میتونن شما رو تشخیص بدن
جاس بر میگرده و گردن تاپو میگیره و پرتش میکنه رو زمین
مایک و وین با تعجب بهش نگا میکنن
تاپ جلوی پای پم میافته رو زمین .... پم عقب میره جاس: این خدمتکارو باهاتون دیدن ولی ..
جاس میره نزدیک تاپ و موهاشو با دست رو به بالا میگیره و بعد محکم ولش میکنه..
یه لگد بهش میزنه و شمشیرشو میزاره رو گردنش
جاس: مثل اینکه نمیخواد چیزی بگه....
جاس: تو میدونی سزای یه خائن چیه
پم: این نمایش مسخره رو تموم کن..اینکه من بخوام برم پیش ولیعهد یا نه به تو چه ربطی داره؟
جاس داد میزنه :هیچکسی حق نداره بی اجازه وارد اتاق ایشون بشه.....شما دارید کاری میکنید خدمتکارای ما بهمون دروغ بگن؟؟
جاس آروم به تاپ نزدیک میشه و یه لگد دیگه بهش میزنه
جاس:  این آشغال باید یاد بگیره داره به کی خدمت میکنه...
جاس شمشیرشو بلند میکنه تا تاپو باهاش بزنه
جاس: نمک نشناس
مایک به سرعت میره جلو و با شمشیرش مانع میشه وین و پم با تعجب به مایک نگا میکنن
وین: هی...
جاس با عصبانیت: تو....داری چیکار میکنی؟
مایک: دیگه داری شورشو در میاری..
جاس شمشیرو عقب میکشه... به سه تاشون نگا میکنه .. با صدای بلند میخنده
جاس: شما سه نفر .....
بعد رو میکنه به مایک
مایک: تو واقعا از جونت سیر شدی......
جاس میخواد به مایک حمله کنه که
--- : اینجا چه خبره؟
همه میرن عقب و تعظیم میکنن
دریک میاد تو و به همه نگا میکنه
جاس در حالیکه سرش پایینه
جاس: قربان ..شما ..
دریک: برید بیرون
دریک با اخم رو میکنه به جاس
دریک: الان
وین زیر چشمی به دریک نگا میکنه.. جاس با سرعت به سربازا اشاره میکنه و ازونجا میره
جاس: اونو با خودتون بیارید
اونا تاپو رو زمین میکشن و با خودشون میبرن
دریک بدون اینکه بهشون نگا کنه یا حرفی بزنه بر میگرده و از اتاق میره بیرون
مایک آروم بیرونو نگا میکنه و بعد درو میبنده
مایک:.. آشغالا
وین: اون  کی بود؟
پم: نمیدونم.. تا حالا ندیدمش
مایک : منم ندیدمش..باید بفهمیم کیه.. انگار یکی از کله گنده هاشونه
وین میره رو صندلی میشینه
وین: معلومه خیلی ازش حساب میبرن
پم: چرا قبلا در موردش چیزی نشنیدیم
وین نیشخندی میزنه: اینجا هر روز داره جالبتر میشه
...............
جاس: قربان شما کی برگشتید؟
دریک با اخم: معلومه اینجا چه خبره؟ من نبودم اینقدر کنترل اوضاع واست سخت شده که داری با یه خدمتکار اونا رو تهدید میکنی؟
جاس: قربان.. ممم..ن
دریک: خفه شو...فعلا حوصله بحث کردن با تو رو ندارم.. پادشاه کجاست؟
جاس: ایشون... الان با وزرا جلسه دارن
دریک از جاس رو بر میگردونه و میره
جاس: قربان
....................
مایک:چرا  از پسره خبری نیست
وین:فکر کنم الان دیگه دلت خنک شد؟
مایک: خب...من بهش اعتماد ندارم.... اصلا فکر نمیکردم بخاطر ما خودشو بخطر بندازه
وین: تو همش بهش شک داری.. حتی الان.....مطمئنم دارن شکنجه اش میکنن
مایک: تقصیر خودشه..
مایک با تاسف سرشو میندازه پایین
پم: الان چند ساعته که رفته..من واقعا نگرانشم.. بخاطر ما داره کتک میخوره
وین: باید یجوری از حالش با خبر بشیم
مایک: چجوری؟ ما که نمیدونیم اون کجاست
پم: از خدمتکارا بپرسیم؟
مایک: اگه کمکمون کنن...... دیگه همه میترسن به ما نزدیک بشن
وین : صبر کنید...الان بر میگردم
وین میره بیرون ..
مایک و پم منتظرش میمونن
...........................

king of darknessTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang