سلام سلام😍.....
عاقا خوابم نمیومد گفتم یه پارت جدید بزارم روشن شید..نظرات انرژی زا یادتون نره عشقا😘😘پم: چطور جرات میکنی بی اجازه وارد اتاقم بشی؟
جاس در حالی که تو اتاق راه میره و اتاقو وارسی میکنه..
جاس: اینجا اومدن جرات نمیخواد
به مایک و وین نگاهی میندازه بعدم رو به پم میکنه
جاس با اخم : بی اجازه وارد اتاق ولیعهد شدن جرات میخواد..
پم با تعجب : کی گفته رفتیم اونجا ؟
جاس: شما بدون اینکه ولیعهد بفهمه امروز صبح وارد اتاقش شدید.. چرا؟
مایک با عصبانیت به تاپ نگا میکنه
مایک توی ذهنش: من تو رو میکشم..قسم میخورم زنده ات نمیزارم
پم:شما...
جاس: نگهبانا خیلی راحت میتونن شما رو تشخیص بدن
جاس بر میگرده و گردن تاپو میگیره و پرتش میکنه رو زمین
مایک و وین با تعجب بهش نگا میکنن
تاپ جلوی پای پم میافته رو زمین .... پم عقب میره جاس: این خدمتکارو باهاتون دیدن ولی ..
جاس میره نزدیک تاپ و موهاشو با دست رو به بالا میگیره و بعد محکم ولش میکنه..
یه لگد بهش میزنه و شمشیرشو میزاره رو گردنش
جاس: مثل اینکه نمیخواد چیزی بگه....
جاس: تو میدونی سزای یه خائن چیه
پم: این نمایش مسخره رو تموم کن..اینکه من بخوام برم پیش ولیعهد یا نه به تو چه ربطی داره؟
جاس داد میزنه :هیچکسی حق نداره بی اجازه وارد اتاق ایشون بشه.....شما دارید کاری میکنید خدمتکارای ما بهمون دروغ بگن؟؟
جاس آروم به تاپ نزدیک میشه و یه لگد دیگه بهش میزنه
جاس: این آشغال باید یاد بگیره داره به کی خدمت میکنه...
جاس شمشیرشو بلند میکنه تا تاپو باهاش بزنه
جاس: نمک نشناس
مایک به سرعت میره جلو و با شمشیرش مانع میشه وین و پم با تعجب به مایک نگا میکنن
وین: هی...
جاس با عصبانیت: تو....داری چیکار میکنی؟
مایک: دیگه داری شورشو در میاری..
جاس شمشیرو عقب میکشه... به سه تاشون نگا میکنه .. با صدای بلند میخنده
جاس: شما سه نفر .....
بعد رو میکنه به مایک
مایک: تو واقعا از جونت سیر شدی......
جاس میخواد به مایک حمله کنه که
--- : اینجا چه خبره؟
همه میرن عقب و تعظیم میکنن
دریک میاد تو و به همه نگا میکنه
جاس در حالیکه سرش پایینه
جاس: قربان ..شما ..
دریک: برید بیرون
دریک با اخم رو میکنه به جاس
دریک: الان
وین زیر چشمی به دریک نگا میکنه.. جاس با سرعت به سربازا اشاره میکنه و ازونجا میره
جاس: اونو با خودتون بیارید
اونا تاپو رو زمین میکشن و با خودشون میبرن
دریک بدون اینکه بهشون نگا کنه یا حرفی بزنه بر میگرده و از اتاق میره بیرون
مایک آروم بیرونو نگا میکنه و بعد درو میبنده
مایک:.. آشغالا
وین: اون کی بود؟
پم: نمیدونم.. تا حالا ندیدمش
مایک : منم ندیدمش..باید بفهمیم کیه.. انگار یکی از کله گنده هاشونه
وین میره رو صندلی میشینه
وین: معلومه خیلی ازش حساب میبرن
پم: چرا قبلا در موردش چیزی نشنیدیم
وین نیشخندی میزنه: اینجا هر روز داره جالبتر میشه
...............
جاس: قربان شما کی برگشتید؟
دریک با اخم: معلومه اینجا چه خبره؟ من نبودم اینقدر کنترل اوضاع واست سخت شده که داری با یه خدمتکار اونا رو تهدید میکنی؟
جاس: قربان.. ممم..ن
دریک: خفه شو...فعلا حوصله بحث کردن با تو رو ندارم.. پادشاه کجاست؟
جاس: ایشون... الان با وزرا جلسه دارن
دریک از جاس رو بر میگردونه و میره
جاس: قربان
....................
مایک:چرا از پسره خبری نیست
وین:فکر کنم الان دیگه دلت خنک شد؟
مایک: خب...من بهش اعتماد ندارم.... اصلا فکر نمیکردم بخاطر ما خودشو بخطر بندازه
وین: تو همش بهش شک داری.. حتی الان.....مطمئنم دارن شکنجه اش میکنن
مایک: تقصیر خودشه..
مایک با تاسف سرشو میندازه پایین
پم: الان چند ساعته که رفته..من واقعا نگرانشم.. بخاطر ما داره کتک میخوره
وین: باید یجوری از حالش با خبر بشیم
مایک: چجوری؟ ما که نمیدونیم اون کجاست
پم: از خدمتکارا بپرسیم؟
مایک: اگه کمکمون کنن...... دیگه همه میترسن به ما نزدیک بشن
وین : صبر کنید...الان بر میگردم
وین میره بیرون ..
مایک و پم منتظرش میمونن
...........................
KAMU SEDANG MEMBACA
king of darkness
Fiksi Penggemar(کامل شده) ظلم همیشه نمی ماند...... تاریکی ابدی نیست قلب من به نافرجام ها گرفتار است ولی باور دارم.....یک روز خواهد آمد..... تو ....ناجی من خواهی شد