Part 27

276 48 16
                                    

برایت داد میزنه : چرا برش نمیداری؟؟ مگه این چیزی نیست که میخواستی؟؟

به اطراف نگاه میکنه

برایت: میبینی که کسی این اینجا نیست.. برش دار و کار ناتمومتو تموم کن

وین سر جاش میخکوب شده و نمیتونه چیزی بگه

برایت: لعنتی..

برایت با پا به صندلی لگد میزنه و نعره کنان داد میزنه

برایت: لعنتی.. تو یه آشغال.. اونقد بهم نزدیک بودی که نیازی به نقشه کشیدن نداشتی

برش دارو منو بکش.. تموم کن این کثافت بازیاتو

وین با صدای اروم: تو.. داری در موردم اشتباه فکر میکنی

برایت عصبانی میشه ..به وین حمله میکنه و یقه شو میگیره

برایت با عصبانیت: مطمئن باش این آخرین فرصتیه که واسه کشتن خودم بهت دادم..ازین به بعد قرار نیست بهت رحم کنم.. پس ازش استفاده کن

وین بدون اینکه چیزی بگه.. با تعجب به برایت نگاه میکنه..دستاش سست شدن و نمیتونه هیچ حرکتی بکنه

برایت یقه شو با عصبانیت ول میکنه و بهش پشت میکنه

برایت: گورتو ازینجا گم کن.. نمیخوام دیگه ببینمت

وین :میخوام بهم گوش بدی..چرا

برایت داد میزنه

برایت: من هرچی که لازم بود و شنیدم دیگه نمیخوام چیزی بشنوم.. ..تو... لجن ترین بخش زندگیمی که منو به خودش آلوده کرده.. دوست داشتن تو... بدترین ظلمی بود که در حق خودم کردم و بخاطرش هیچ وقت خودمو نمیبخشم

وین با عصبانیت داد میزنه : تو چطور میتونی این حرفو بزنی؟

برایت دستاش میلرزه..گوشه تخت میشینه و با ناراحتی پیشونیشو با دستاش میگیره

چند لحظه سکوت بینشون حاکم میشه

برایت : . لعنتی ...تو اولین من بودی.... نباید باهام اینکارو میکردی.. تو ... تو اولین اعتماد من بودی.. اولین کسی که میخواستم بخاطرش حتی...حتی بمیرم....باید به خودم میگفتی... باید میگفتی که جونم میخوای نه خودمو..... من درکت میکردم.. تنها کسی که همیشه خواستم بفهممش تو بودی.... من خودمو در اختیارت میزاشتم

برایت با چشمای پر از اشک به وین نگاه میکنه

برایت: من اونقدر دوست داشتم که خودم جونمو دو دستی تقدیمت کنم .. نباید باهام اینکارو میکردی..

وین میخواد به برایت نزدیک بشه

وین: خواهش میکنم.. فقط گوش بده چی میگم

برایت با عصبانیت از جاش بلند میشه و بهش پشت میکنه

برایت: ازینجا برو.. امیدوارم دیگه هیچوقت چشمم بهت نیافته

king of darknessWhere stories live. Discover now