Part 7

337 44 10
                                    


برایت لیوان دستشو پرت میکنه رو زمین
برایت:  از کی تاحالا خدمه اینقدر خودسر شدن؟؟ چطور اجازه دادی یه خدمتکار همینجوری سرشو بندازه پایینو از قصر بره بیرون؟؟
نگهبان: سرورم پادشاه بهشون اجازه دادن..تنهایی نرفتن و ...
برایت: دیگه بدون اجازه من ازین اتفاقا بیافته یه لحظه زنده نمیزارمت..فهمیدی؟؟
نگهبان با ترس: چشم سرورم
برایت: از جلو چشمام گورتو گم کن..

برایت با عصبانیت بلند میشه

برایت: کاری میکنم نتونید اینجا خیلی دووم بیارید
.......................

باعصبانیت وارد اتاق میشه.. کسی اینجا نیست.. به اطراف نگا میکنه.....میخواد برگرده و بره
صدای کسی میاد
وین: مایک.. تویی؟؟ چقد زود برگشتی؟
با عصبانیت به اطراف نگاه میکنه
وین: چرا مثل وحشیا درو باز میکنی؟ تو کی میخوای آدم بشی اخه
برایت چیزی نمیگه..میخواد توجه نکنه و  بره
ولی صدای وینو که دوباره میشنوه کنجکاو میشه و میره سمتش

چیزی که جلو چشماشه رو باور نمیکنه.... وین لخت رو به روشه...بدون هیچ  لباسی..با اندامی فریبنده..که نمیشه ازش چشم برداشت
به طرز باور نکردنی بدنش سفید و براقه ....... ..
تا حالا هیچ کسیو ندیده که با زیباییش اینقدر راحت  خودنمایی کنه...
برایت تو ذهنش: م...م..من اینجا چیکار میکنم؟

یه لحظه  چیزی پرت میشه به طرفش و نمیتونه چیزی رو ببینه.. به خودش میاد
وین با عصبانیت بدون اینکه اهمیت بده طرف مقابلش ولیعهده..داد میزنه
وین: هیی.. تو اینجا چیکار میکنی؟
برایت حوله رو از رو صورتش بر میداره و به وین نگا میکنه
وین زیر لب فحش میده طوری که برایت نمیفهمه .. میره طرف لباساش و زود شلوارشو میپوشه
وین: تو چرا همینجوری سرتو انداختی پایین و اومدی تو؟

برایت :  تو؟؟؟ از کی تا اینقدر جسور شدی که اربابتو تو صدا بزنی؟؟؟

وین عصبیه و به برایت نگا میکنه
وین: شما ارباب من نیستید‌.. نباید همینجوری بیاید تو .....این رفتارتون درست نیست
برایت : من هرجور بخوام رفتار میکنم .. قراره واسه ورودم به اینجا از یه خدمتکار اجازه بگیرم؟
وین: من دارم لباس میپوشم..لطفا برید بیرون
برایت پشتشو به وین میکنه
برایت: و اگه نرم ...چی میشه؟
وین نفس عمیقی میکشه و چشماشو با عصبانیت میبنده..میخواد خودشو کنترل کنه
وین: واسه من مهم نیست... فقط اگه کسی ببینه نمیگه تو حموم یه خدمتکار چیکار میکنید؟
برایت: تو یا خیلی احمقی یا خیلی دوست داری با دستای من بمیری.. ...کدومش؟؟
وین : من کاری نکردم که مستحق مرگ باشم.. شما...
برایت: تو زبونت خیلی درازه..
وین: اگه بخاطر اتفاقی که اونروز افتاد  از دستم عصبانی هستید.....م..ن

برایت شمشیرشو در میاره و میزاره رو گردن وین ..
برایت: فکر میکنی اینجا   مثل خراب شده ایه که ازش اومدی؟ هرجوری بخوای میتونی رفتار کنی؟؟میدونی که کشتن تو واسه من مثل آب خوردنه

king of darknessWhere stories live. Discover now