Part 22

345 50 16
                                    

دریک:..سرورم سربازا به دوا و دارو احتیاج دارن.. اینجا چیزی نداریم

برایت: فردا بر میگردیم

دریک نفس عمیقی میکشه

دریک: شما هم باید یکم استراحت کنید

برایت به وین نگاهی میندازه

برایت: خسته نیستم

دریک هم به وین نگاهی میندازه و  تعظیم میکنه و میخواد بره

برایت: ازت ممنونم

دریک بر میگرده و با تعجب به برایت نگاه میکنه

دریک: سرورم؟

برایت: دیدم ..... نجات دادی

دریک: من کاریو کردم که وظیفم بود

برایت لبخند آرومی میزنه

دریک تعظیم میکنه و از اونجا میره بیرون

فلش بک

.................

جاس: از جونت سیر شدی؟؟ میتونستی بی درد سر برگردی

وین نفس عمیقی میکشه

وین: درد سر وقتی شروع شد که اومدم اینجا

جاس به وین نگا میکنه و نیشخندی میزنه

جاس: پس توام ولیعهدو دوست دااا

وین با اخم : نه.. اصلا.. اصلا همچین چیزی نیست

جاس با تعجب: پس ... چرا داری جونتو به خطر میندازی؟خودت گفتی این آدم ارزششو نداره.. پس چرا الان اینجایی؟

وین: شاید ...چون حس میکنم بهش مدیونم

جاس میخنده : ما تو زندگی به خیلیا مدیونیم ولی هرکاری نمیکنیم

وین: ولی من نمیخوام به کسی دینی داشته باشم

جاس: تو واسه ولیعهد متفاوتی

جاس یه وین نگاهی میندازه و نفس عمیقی میکشه

جاس: راستش وقتی فهمیدم ولیعهد از تو خوشش میاد تعجب کردم.. اینهمه دختر زیبا دور و برشه..ایشون هیچ وقت به کسی توجه نمیکنه..همیشه فکر میکردم  باید سلیقه خاصی داشته باشه یا شایدم اصلا دوست نداره طرف اینچیزا بره ولی..وقتی دیدم رفتارش با تو متفاوته ... با اینکه مردی ...واسم عجیبه..

جاس نفس عمیقی میکشه

جاس: وقتی تو کنارشی اون یه آدم دیگه است.. چیزی که هیچوقت ندیدم.....کنار تو اون میتونه بخنده

وین:چرا اینقدر بهش اهمیت میدید؟ با اینکه باهاتون خوب نیست؟

جاس: اون آدم تنهاییه....آره قبول دارم عصبانیه و وقتی از کوره در میره هیچی جلو دارش نیست... ولی زندگی سختی داشته.. وقتی بچه بود مادرش خودکشی میکنه واون اولین کسی بوده که میره رو جنازه مادرش.... من همیشه خودمو میزارم جای اون.. میتونه خیلی وحشتناک باشه.... اگه تو باشی فکر میکنی میتونی راحت به هر کسی نزدیک میشی؟

king of darknessTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang