Part 31

284 50 11
                                    

فلش بک

.......................

پادشاه : سفری که در پیش داری میتونه خیلی خطرناک باشه

وین لبخند آرومی میزنه

وین: شما بهتر از هر کسی میدونید که من چقدر با این خطرا آشنام

پادشاه نفس عمیقی میکشه

پادشاه :  میدونم با فرستادنت به اونجا دارم حماقت میکنم...چون قراره به جایی بفرستمت  که از کودکی تا حالا ندیدیش و   ازش نفرت داری

وین : من با این نفرت همیشه زندگی کردم..  درسته نمیتونم مرگ پدرمو فراموش کنم.. ولی خودتون میدونید من وظیفمو با احساساتم قاطی نمیکنم

پادشاه با ناراحتی سرشو میندازه پایین و جام شرابو سر میکشه

پادشاه : هیچوقت اولین باریو که دیدمت یادم نمیره.. با ترس به اطراف نگاه میکردی و از مادرت جدا نمیشدی.. پیش خودم میگفتم یعنی این پسر چی دیده که اینقدر وحشت زده است..درسته منم مثل تو بچه بودم ولی ترسی که تو وجودت بودو میتونستم حس کنم

وین شرابو مینوشه و قطره اشکی از چشماش میاد پایین

وین : من هیچ وقت چشمای پدرمو نمیتونم فراموش کنم.. اون.. ..

پادشاه دستشو میزاره رو شونه وین

پادشاه : میدونم دیدن همچین اتفاقی واسه یه بچه چقدر دردناکه ..ولی....
پادشاه رو به وین بر میگرده
پادشاه :.. الان مطمئنم  پدرت بهت افتخار میکنه.. تو شجاعترین و درستکارترین فرمانده منی..این واسه پدر و مادر افتخار بزرگیه که فرزندشون خوب بزرگ بشه

وین لبخند ارومی میزنه

وین:  ولی  من هیچوقت نمیتونم به خودم افتخار کنم ..منی که  نتونستم انتقامشو بگیرم  چطور میتونم باعث لفتخارش بشم

پادشاه با تعجب سرشو بلند میکنه و به وین نگاه میکنه

وین به پادشاه نگاه میکنه

پادشاه: تو که نمیخوای این ماموریتو شخصی کنی؟

وین ساکت میشه و جام شرابو تا ته سر میکشه

پادشاه جامو میزاره زمین و رو شو دوباره کامل به وین میکنه

پادشاه : ببین ... اگه هر کاری بکنی سرزنشت نمیکنم وین.. میدونم فراموش کردن گذشته کار سختیه.. فقط نمیخوام کاری کنی که به خطر بیافتی..اونجا من نیستم..فقط خودتی و نقشی که قراره بازی کنی

وین: خودتون میدونید من قرارا نیست کاری بکنم.. قراره پم بهشون نزدیک بشه پس نگران نباشید...

پادشاه چند لحظه ای سکوت میکنه

وین بهش نگاه میکنه

وین: نمیخوام نگران چیزی باشید..من ...به قصد انتقام اونجا نمیرم..مافقط میخوایم ولیعهدو با پم کنترل کنیم...همین

king of darknessWhere stories live. Discover now