Part 15

350 50 59
                                    

سرباز رو به نگهبان
سرباز : بزارید بره بیرون
وین با تعجب به سرباز نگا میکنه
سرباز : موقع ورود بهتره نشونتو به نگهبان نشون بدی
وین: ممنون
سرباز لبخند آرومی میزنه و ازونجا میره
وین: اینجا چه خبره؟ چرا همه دارن مهربون شدن
وین آروم بر میگرده و رو به شهر قدم بر میداره
برایت پشت سرش صورتشو میپوشونه و میره بیرون
وین مدام به اطراف نگا میکنه
برایت محو زیبایی و خنده های وین شده.. صورتش با اینکه کبوده و هنوز جای زخم روشه ولی وقتی میخنده مثل فرشته هاست..

وین کنار یه جواهر فروشی می ایسته .. رو به فروشنده لبخند میزنه....چشم های بادومیش وقتی میخنده محسور کننده است
فروشنده: اینا جفتن..نمیشه تنهایی برش داشت
وین:ولی من اینو واقعا میخوام.. نمیشه یکیو بردارم؟فروشنده با اخم: نه.... متاسفم
وین با ناراحتی: باشه.. مهم نیست
وین ازونجا دورمیشه
بعد چند لحظه

برایت به فروشنده نزدیک میشه و یه کیسه پول پرت میکنه طرفش..
فروشنده با ذوق به پولا نگا میکنه و میشمره
فروشنده : چی میخواید قربان
برایت بدون اینکه چیزی بگه انگشترا رو بر میداره و میره
فروشنده: خیلی خوش اومدید..بازم اینجا بیاید..

وین بچه ای رو میبینه که رو زمین نشسته

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

وین بچه ای رو میبینه که رو زمین نشسته .. بهش نزدیک میشه.. رو بهش میخنده
وین: هی بچه ..چرا اینجا نشستی؟ ؟؟پدر و مادرت کجان؟
وین به اطراف نگا میکنه .. انگار دنبال پدر و مادرشه
بچه در حالیکه یه تکه نون دستشه با تعجب به وین نگا میکنه
بچه : ها..؟ با منید؟؟.. من ...کسیو ندارم... اونا مردن
وین با ناراحتی کنارش میشینه
وین : اسمت چیه؟؟
بچه : لایت
وین: لایت میخوای یکم شیرینی بخوری؟
لایت با ذوق: واقعا ؟ واسم میخرید؟اینکارو میکنید؟؟وین بلند میشه و یکم شیرینی واسش میخره و دوباره کنارش میشینه
وین: بیا بخور.....
به پاهای لایت نگا میکنه
وین: پاهات چی شده؟
لایت در حالیکه داره شیرینا رو تند تند تو دهنش میزاره به پاهاش نگا میکنه
لایت : یکم پیش افتادم.. چیزی نیست
وین: ولی داره ازش خون میاد
لایت: میدونم
وین یکم از لباس خودشو میکنه و خم میشه و زخم لایتو میبنده
لایت با تعجب: ممنون.. شما... خیلی مهربونید عاقا
وین لبخند ملایمی میزنه و چند سکه در میاره و آروم میزاره تو لباسش
وین: بهتره اینجاها زیاد پرسه نزنی مواظب پات باش تا زودتر خوب بشه
لایت: چشم عاقا
وین: من دیگه باید برم.. مواظب پات باش
لایت رو به وین میخنده و با دست ازش خدا حافظی میکنه
......................
وین مدام اطرافو نگا میکنه که یهو یکی از پشت صداش میزنه.
. --- هی بببین کی اینجاست
وین بر میگرده و یه دخترو میبینه که بهش نزدیک میشه.. حریر نازکی رو صورتشه ..نمیشه قشنگ دیدش.. بهش نزدیک میشه.. آروم حریرو از رو صورتش بر میداره
پریم: میبینم تنهایی داری بیرون قدم میزنی
وین تعظیم میکنه : بله.. یکم کار داشتم
پریم به خدمتکاراش اشاره میکنه که برن عقب
پریم: چطوره با هم قدم بزنیم
وین سرشو به اطراف میچرخونه
وین: راستش من.. من باید برم جایی
پریم با ناز بهش نزدیک میشه و دستشو در بازوش گره میزنه
پریم: تو قصر پیدا کردنت سخته
وین: لطفا...وین میخواد دست پریمو از بازوش در بیاره که نمیتونه
پریم: اینقدر سرسخت نباش.. بیا بریم اونور
پریم وینو میکشه به سمت بازار
برایت چشمش بهشون میافته و با عصبانیت دنبالشون میره
برایت: اون احمق.. چطور جرات میکنه
برایت مدام به دستای پریم نگا میکنه که داره بدن وینو لمس میکنه... دستاشو محکم گرفته و ولش نمیکنه
وین میخواد خودشو رها کنه ولی پریم نمیزاره
پریم: به نظرت اینا قشنگن؟
وین: میشه لطفا دستمو ول کنید
پریم وینو ول میکنه.. اخم میکنه
پریم : من واقعا ازت خوشم میاد.. چرا
وین: من یه خدمتکارم.. لطفا
پریم دوباره به وین میچسپه و محکم اونو میگیره
پریم: من به این چیزا اهمیت نمیدم..ازت خوشم میاد وین میره عقب
وین: لطفا.. بزارید برم
وین میخواد بره
پریم: هی..ببینم... تو جشن میبینمت؟؟
وین بر میگرده و به پریم نگاه میکنه
پریم : قراره یه جشن تو قصر برپا بشه.. میخوام توام بیای..وین سرشو میندازه پایین
وین : من ..باید برم.. ببخشید
پریم داد میزنه : اونجا میبینمت هاا
وین با عجله از پریم دور میشه.
.میدوه و میره سمت جمعیت که نتونه ببینتش.....................

king of darknessWhere stories live. Discover now