Part 8

335 43 7
                                    

........ صبح زود

رو شکم خوابیده که زخمای پشتش اذیتش نکنه.. آروم تو خواب ناله میکنه
یکی آروم داره به پشتش پماد میزنه... پشتش میسوزه ..وین آروم چشماشو باز میکنه
وین: مایک میشه یکم آروم بزنی....میسوزه....
دستی آروم داره لمسش میکنه و به زخماش مرهم میزنه
دوباره چشماشو میبنده و به خواب میره
...................
مایک: وین بیدار شو
وین چشماشو باز میکنه و زود بلند میشه
مایک: آروم ....حالت بهتره؟

وین: خوبم
وین پشتشو تکون میده
وین: این چی بود صبح زدی به پشتم خیلی خوب بود
مایک: صبح؟ من مجبور شدم نصف شب برم بیرون پیش پم
وین: پیش پم؟چرا؟
مایک: مثل همیشه..خواب بد دیده بود ..
وین میره تو فکر.. هنور دستی که پشتشو لمس میکرد میتونست حس کنه
وین : پس کی به پشتم ....آها..حتما تاپ بوده
مایک: نمیدونم.. شاید..اون زیادی فضوله.. احتمالا خودش بوده
وین میخنده: بیا بریم پیش پم
مایک: اون داره واسه مراسم حاضر میشه
وین: مراسم ؟
مایک: یادت رفته؟ امروز اینجا مراسمه
وین: یادم رفته بود.. باید ماهم بریم
مایک: واسه همین اومدم بیدارت کنم که زودتر حاضر بشیم...میتونی؟
وین: خوبم..اره ..بریم حاضر شیم
..................
مردم داد میزنن و دور تا دور میدون رو گرفتن و منتظر حضور پادشاه و شروع مراسمن
هر کدوم از مهمونا تو قسمتی که واسشون تعیین شده میشینن و منتظرن..
وین به پادشاه نگا میکنه ولی برایتو کنارش نمیبینه
تاپ پشت سر پم ایستاده و سرش پایینه.. مایک هم کنارش با اخم ایستاده
مایک: انگار قرار نیست ولیعهد تو مراسم شرکت کنه
پم: نمیبینمش..شاید ..
تاپ که کنارشونه بهشون نگاه میکنه
تاپ: امروز روزیه که ولیعهد همیشه تنها میره بیرون
مایک و وین با تعجب به هم نگا میکنن
وین: تنها میره بیرون؟ چرا؟؟
تاپ: کسی نمیدونه ولی هر ماه تو این روز تنهایی میره و بعد چند ساعت بر میگرده
وین: پادشاه دنبالش نمیره؟
تاپ: نه.. امروزم شاید..
همه با صدای بلند داد میزنن ..
برایت میاد و رو جایگاهش میشینه
تاپ با تعجب : ولیعهد ...
وین نیشخندی میزنه
وین: اون که اینجاست
تاپ: عجیبه....تو اینروز کسی جرات نداره به ولیعهد نزدیک بشه ولی.... اول باره
تاپ با تعجب به برایت نگاه میکنه
مایک به صدای مردم گوش میده
مایک: میبینم کلی هم طرفدار داره
برایت با اینکه رو به روی وینه ولی اصلا بهش نگا نمیکنه
وین گاه گاهی بهش با خشم نگا میکنه ولی زود نگاشو بر میگردونه
مراسم با رقابت بین جنگجوها شروع میشه... دو به دو شروع میکنن به جنگیدن و هر بار نفر بعدی باید رقیبشو برای جنگ انتخاب کنه و اگه کسی حاضر به جنگ نبود نفر باقی مانده برنده اعلام میشه....
رقابت تموم میشه و جنگجوی برنده با صدای بلند نعره میزنه و شمیر خون آلودشو بلند میکنه..
همه تشویقش میکنن.... پادشاه میخنده
جنگجو به جایگاه پادشاه نزدیک میشه و به برایت نگاه میکنه
جنگجو: میخوام با شما بجنگم
همه جمعیت از ترس ساکت میشن و منتظر ولیعهدن
پادشاه با خشم: چطور جرات میکنی
جنگجو: شما گفتید میتونم حریف بعدیمو خودم انتخاب کنم..منم ولیعهدو انتخاب میکنم
برایت میخنده و بلند میشه....آروم از جایگاهش میاد پایین
پادشاه: کجا میری؟
برایت جواب نمیده و شمشیرشو در میاره و میره پایین
همه داد میزنن و اسمشو صدا میزنن
برایت رو به روش می ایسته
برایت: امیدوارم بتونی شکستم بدی
جنگجو به سرعت به برایت حمله میکنه
برایت با شمشیرش اونو میگیره و به چشماش نگا میکنه
برایت: باید خیلی مشتاق کشتن من باشی
جنگجو با خشم : تو امروز خواهی مرد
برایت: پس اینهمه راه و رفتی که به من برسی؟
جنگجو: از اولم هدفم تو بود
برایت: خوبه..میخوام به هدفت برسی
برایت اونو هل میده عقب
برایت:.......اگه بتونی
برایت با سرعت شمشیرشومیچرخونه و با مهارت بهش ضربه میزنه
هربار یکیشون جاخالی میده و مانع ضربه خودن میشه
جنگجو: خیلی وقته منتظر امروزم
برایت: پس چرا وایسادی.. زود باش....
................
وین و مایک با تعجب بهشون نگا میکنن
مایک: یه جنگ واقعیه؟
وین: احمق شدی؟ اینجا یا باید بکشی یا کشته بشی
مایک: دوتاشون خوب میجنگن
وین: ولیعهد مهارتش تو جنگیدن بالاست..تا حالا کسی نتونسته شکستش بده
مایک به وین نگا میکنه
مایک:پس فکر کنم اون جنگنجو داره خودشو به کشتن میده
وین: یا شایدم میخواد بهش پیغام بده
مایک: چه پیغامی؟
وین به مایک نیم نگاهی میندازه
وین: فعلا بهتره ببینیم چی میشه
...............
برایت پشت سر هم بهش حمله میکنه و بهش ضربه میزنه... جوری با هم میجنگن که گرد و خاک اطرافشونو پر کرده
جنگجوی مقابل با یه حرکت یه ضربه به بازوی برایت میزنه ولی کسی متوجه نمیشه و برایت بدون اینکه نشون بده ضربه خورده به سرعت برمیگرده و همزمان شمشیرو تو شونه اش فرو میکنه و یه ضربه دیگه به پشتش میزنه
جنگجوی مقابل بعد از اینکه پشت سر هم چند ضربه میخوره از پا در میاد و رو زمین زانو میزنه...
با خشم به برایت نگا میکنه
جنگجو: حتی اکه منو بکشی خوشحالم که قراره با زجر بمیری
برایت میخواد با شمشیر سرشو بزنه ... با سرعت میره جلو... حس میکنه چشماش دارن تار میشن
جنگجو میخنده: نمیتونی ببینی؟؟ آره؟؟.. امیدوارم بری به جهنم
برایت با عصبانیت بهش نزدیک میشه و با لگد پرتش میکنه رو زمین
همه واسه ولیعهد دست میزنن و هورا میکشن
برایت شمشیرو بلند میکنه و با خشم داد میزنه
شمشیرو تو قلبش فرو میکنه
همه ساکت میشن و بعد چند لحظه دوباره هورا میکشن
برایت به اطراف نگا میکنه و شمشیرشو بلند میکنه...
نفس نفس میزنه..به جمعیت نگاه میکنه...
همه داد میزنن..
برایت سرشو میندازه پایین.. احساس ضعف میکنه.... بعد چند لحظه بی تفاوت به طرف بیرون میره و با عجله اونجا رو ترک میکنه
جاس دنبال برایت میره
برایت: دنبالم نیا.. مواظب پادشاه باش
جاس: سرورم شما .....
برایت: نمیخوام دیگه اینجا باشم..میرم استراحت کنم جاس: حالتون خوبه؟
برایت با عصبانیت به جاس نگا میکنه و داد میزنه
برایت : باید حتما داادبزنم؟ برو
جاس سرشو میندازه پایینو و با عجله میره
برایت با سرعت سوار اسبش میشه و ازونجا میره
.....................
مایک و پم به وین نگا میکنن
مایک: جنگیدن باهاش اشتباه بود..گفتم که خودشو به کشتن میده
پم: کجا رفت؟
وین: اون مسموم شده
مایک: چی؟
وین: یعنی هیچکدومتون نفهمیدید؟ درسته کشتش ولی با شمشیر مسمومش کرد..فکر نکنم زیاد دووم بیاره
پم: یعنی قراره بمیره؟
وین: باید برم دنبالش
مایک: ولش کن..بهتره نری
وین: میخوام مطمئن شم ببینم کجا میره
مایک: شاید میره پیش پزشک
وین: دنبالش میرم مطمئن شم کارش تمومه
پم: مواظب باش ..نباید کسی تو رو ببینه..
وین: امروز روز شلوغیه..کسی حواسش نیست
مایک: باشه ....پس برو...ولی زود برگرد
وین با سرعت سوار اسب میشه تا به برایت برسه
صورتشو میپوشونه و از دور برایتو تعقیب میکنه
وین: بالاخره داری میمیری و میخوام اولین نفری باشم که بالا جنازت می ایسته
...........
پادشاه با افتخار میخنده و به صدای مردم گوش میده که دارن ولیعهدو تحسین میکنن
مراسم بعدی شروع میشه که رقص و آواز خونیه
جاس مدام اطرافو نگا میکنه.....به پادشاه نزدیک میشه و اروم توی گوشش یچیزی میگه.. بعد چند لحظه ازونجا میره
مایک و پم زیر چشمی بهشون نگا میکنن تا ببینن قراره چه اتفاقی بیافته
مردم همه میخندن و داد میزنن
....................
برایت از شهر خارج میشه و وین دنبالش میره
وین: چرا به جای اینکه بره پیش پزشک اومده بیرون شهر.. کجا میخواد بره؟

king of darknessWhere stories live. Discover now