Part 12

334 47 10
                                    

دریک با عصبانیت : این مهر چرا پیش شماست؟
پم زیر چشمی به وین و مایک نگا میکنه
دریک: مثل اینکه یه مشت احمقو فرستاده اینجا

سرباز: قربان بین این لباسا بودن..
دریک لباسا رو بر میداره و پرت میکنه طرفشون
دریک: اینا مال کین؟
وین و مایک زود بلند میشن ولی مایک رو به وین اخم میکنه
مایک : مال منه
وین میره عقب
پم میخواد بره سمتش که دریک شمشیرشو رو به پم میگیره و با خشم بهش زل میزنه
دریک: بهتره عقب وایسی....
پم میره عقب
پم: بهتره حد خودتو بدونی.. اجازه نمیدم اینجوری با هامون رفتار کنی
دریک: شماها فکر میکنید اینجا میتونید راحت هرغلطی دلتون میخواد بکنید؟
دریک به وین نیم نگاهی میندازه و میخنده.. رو به سربازا
دریک: بیاریدش
پم با عجله میره سمت وین
ولی سربازا مایکو با خودشون میبرن
وین مایکو میگیره : کجا میبریدش؟
دریک نیشخندی میزنه : جایی که یاد بگیره خودشو بجای کسی نندازه جلو....
به سربازا اشاره میکنه و همه میرن..
دریک جلو در می ایسته
دریک: به جهنم خوش اومدید
از اتاق میره بیرون
وین: اون ..فهمیده کار مایک نبوده
پم با عجله میره سمت در
پم: باید با ولیعهد حرف بزنم
وین: هی صب کن...پم
........................
فلش بک

مایک: ممکنه اونجا هر اتفاقی واسمون بیافته
وین رو به مایک میخنده
وین: فقط کافیه هوای همو داشته باشیم
مایک: ما تو خیلی از جنگا با هم بودیم.. باهم زخمی شدیم و باهم پیروز شدیم.. ولی این ماموریت .. فرق داره
وین: مایک.. نباید از الان نگران باشیم
مایک: نگران خودم نیستم ولی
وین میخنده : ما چیزیمون نمیشه.. بهت قول میدم مایک: امیدوارم.. من هرکاری میکنم که تو چیزیت نشه
......................

برایت از جاش بلند میشه و لباساشو میپوشه.. یکم احساس ضعف داره ولی اهمیت نمیده و از اتاق میره بیرون
جاس از دور اونو میبینه و بهش نزدیک میشه
جاس: سرورم حالتون بهتره؟
برایت به محوطه نگا میکنه
برایت: دریک کجاست؟
جاس: ایشون این اطرافن.. یسری کار داشتن باید رسیدگی میکردن..
برایت با اخم به جاس نگا میکنه
برایت: منو ببر پیشش
جاس: بله سرورم
برایت میخواد با جاس بره که صدایی از پشت اونو صدا میکنه
پریم: پسر عمو..
برایت صدارو میشنوه ولی اهمیتی نمیده
پریم باعجله میاد سمت برایت
پریم: هی.. پسر عمو.. چرا داری ازم فرار میکنی
برایت: تو اینجا چیکار میکنی؟
پریم: شنیدم حالت خوب نیست اومدم بهت سر بزنم
برایت: کی گفته حالم خوب نیست؟ میبینی که رو به رام
..................

پم و وین از دور ولیعهدو میبینن
پم: بهتره بریم پیشش ....اون..اون دختره کیه ؟
وین : نمیدونم.. تا حالا ندیدمش.. میخوای چیکار کنی؟پم: باید یجوری به مایک کمک کنیم یا نه؟
پم با عجله میره سمت ولیعهد
وین : هی.. صبر کن
وین یاد حرفای ولیعهد میافته
برایت: دیگه نمیخوام اطراف خودم ببینمت.. فهمیدی...این آخرین اخطاریه که بهت میدم..
وین چند قدم میره عقب ولی وقتی پمو میبینه که با عجله میره سمتش.. دنبالش میره
............

king of darknessWo Geschichten leben. Entdecke jetzt