☁️𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟑☁️

11K 1.8K 92
                                    

به سمت شرکت پدرش که تا چند وقت دیگه مال خودش میشد حرکت کرد

جونگکوک به شرکت رسیده بود اما نمیدونست چرا نمیتونه اون امگا رو فراموش کنه ، با خودش گفت خب اونم مثل بقیه ، اما وقتی رایحه وانیلیش رو یادش میومد ، دست هاشو که به آرومی پوست گردنش رو نوازش میکرد یا وقتی صدای بمش رو تو ذهنش می‌شنید یا اشکایی که موقع بیرون رفتن از بار یادش میومد
با فکر اشک هایش آهی کشید و با ذهن مشغول بدون اینکه حواسش به برادرش که مدام داشت صداش میکرد  باشه وارد دفترش شد و خودش رو روی یکی از مبل ها رها کرد
چشماش رو روی هم گذاشت اما بازم چهره تهیونگ جلوی چشماش میومد
بلند شد و چنگی به موهاش زد ، این حس های لعنتی چی بود که دست از سرش بر نمی‌داشت
یعنی اون امگا هم داشت بهش فکر میکرد ؟ پس چرا زنگ نزده بود
خب شاید مشکلی براش پیش اومده
با فکر کردن به مشکل یاد تهیونگی افتاد که با گریه از بار بیرون می‌رفت
با خودش گفت یعنی خانوادش چی گفتن وقتی اون وقت شب رفته خونه
پووووف لعنت به من
اما نگاهی عجیب به پنجره کرد و گفت
+ اصلا چرا من ، لعنت به لیلی
.
....................
.
تهیونگ باز هم تو اتاق نشسته بود و فکر میکرد ، چهار روز بدون هیچ امکاناتی تو یه اتاق زندانی بودن خیلی حس پوچی داشت
احساس میکرد به زمان قدیم رفته و جرمی مرتکب شده حالا هم تو سیاه چال منتظر محاکمشه
چشماش رو بست و نگاه آلفا رو بیاد آورد
به بیاد آوردن جونگکوک گونه های سرخ شد و لبخند کوچیکی زد ، اما بعدش سریع اخم کرد و بلند شد طبق معمول به آینه خیره شد
با فکری که از سرش گذشت سریع بلند شد ، نزدیک آینه رفت و انگشت اشارش رو روبه روی خودش گرفت
رو به تهیونگ تو آینه گفت
_ میدونستی چقدر احمقی
و منتظر جواب موند اما هیچی
بعد یکم صداش رو بالا برد و گفت
_ به معنی واقعه کلمه خیلی خنگی
به سمت کمد کوچیک گوشه اتاق دوید و بازش کرد ، همش خدا خدا میکرد فکرش درست باشه
همه لباس ها رو از کمد بیرون ریخت و آرههههههه
درست بود ، همین جاست
لپ تاپ پسر کوچیک‌ همکار پدرش
از آخرین باری که اینجا بودن تو اتاق تهیونگ جا موند و قرار شد وقتی بیان پسش بگیرن
خنده بلندی کرد و بلند شد تو هوا پریدن
_ یس یس هورااااااااااا
مثل دیوونه ها میپرید تو هوا که احساس کرد کلیدی تو در اتاقش رفت اول شوکه نگاه میکرد اما سریع دراز شد رو زمین و لپ تاپ رو زیر تختش هل داد
خواست از زمین بلند شه که در اتاق باز شد
یوگیوم متعجب به وضع اتاق و تهیونگ نگاه میکرد
بخاطر اینه چند روز خونه بود و آفتاب بهش نخورده بود پوستش صاف تر به نظر می‌رسید و زیبا تر شده بود
اما با موهای شلخته و لباس خواب وسط کوهی از لباس ها و اسباب بازی ها تو اتاق نشسته بود و.....
« داشتی بازی میکردی تهیونگ »
تهیونگ تصمیم گرفته بود با یوگیوم قهر کنه اما الان وضعیت فرق میکرد
خنده ضایعی کرد
_ خب عااااا خب حوصلم سر رفته بود
یوگیوم خنده جذابی کرد که بیشتر چندش بود تا جذاب ا
در اتاق رو بست و قفل کرد که باعث شد تهیونگ سرجاش عقب بره
اما یوگیوم بی‌توجه به تهیونگ کمربندش رو شل میکرد و نزدیک تر میومد
تهیونگ با خودش فکر کرد شاید یوگیوم به خودش بیاد پس با لحنی مظلومی گفت
_ داداش لطفا
یوگیوم سرجاش وایساد و کمربند رو بست ، چرخی به چشماش داد و اومد روبروی تهیونگ نشست
اما تهیونگ هنوز توی خودش بود و یه گوشه جمع شده بود
یوگیوم گفت
« میدونی بیبی ، من دیگه برا تو داداش نیستم از این به بعد تو به من میگی ددی و منم هر روز زیر خودم باهات بازی میکنم »
فکر اینکه یوگیوم بزور باهاش بخوابه باعث شد بدنش یخ بزنه
با خودش فکر کرد شاید پدر مادرش کاری کنن پس داد زد
_ ماممممماااااااااااا
اما دست یوگیوم روی دهنش نشست
با دست دیگش گردن تهیونگ رو گرفت و گفت
« چه مرگته هرزه »
بعد نگاهی به تهیونگ کرد و گفت
« عجله نکن ، سه روز دیگه مامان بابا میرن خونه عمو و ما تنها میشیم »
انگشتش رو رو لبای لرزون تهیونگ کشید
« اونموقع دیکم رو میدم بهت »
بعد دستش رو زیر لباس تهیونگ برد و به نیپل هاش رسوند ، خواست جلو بیاد و گردنش رو مک بزنه که صدای پدرش اومد
« یوگیییییی بیا پایین »
یوگیوم لعنتی به پدرش فرستاد و سیلی نه چندان محکمی به تهیونگ زد و از اتاق رفت و در رو قفل کرد
اما تهیونگ هنوز شوکه به جای خالی یوگیوم خیره شده بود
یعنی میخواست بزور باهاش بخوابه ، هیچوقت فکرش رو نمی‌کرد برادرش .....
همیشه فکر میکرد اگه کسی بخواد اذیتش کنه یوگیوم هست اما حالا خود یوگیوم ....
سه روز زمان کمی  باید یه کاری میکرد
خودش هم نمیدونست چرا گریه نمیکنه ، شاید دیگه اشکاش تموم شده بود
چند دقیقه همون طوری موند اما با بیاد آوردن لپ تاپ سریع دستش رو زیر تخت برد و بیرونش آورد
روشنش کرد و یکم تو برنامه هاش گشت
یکم تا امید شد ، چه انتظاری از لپ تاپ یه بچه داشت
اما با دیدن گوگل گوشه لپ تاپ جیغ خفه ای کشید
میتونست وارد حساب  اینستاگرامش بشه و به جیمین دایرکت بده تا بیاد کمکش
آره همینههه
وارد گوگل شد و لپ تاپ رو به وای‌فای خونه وصل کرد
اما تا وارد گوگل شد حرفایی اونروز جونگکوک یادش اومد
میخوای بگی تو جئون جونگکوک رو نمیشناسی
به یاد اون حرف با خودش گفت
_ مگه اون کی بود
نفهمید چطور اما کلمه جئون جونگکوک رو تو گوگل سرچ کرده بود
کمی به عکس ها نگاه کرد
خودش بود ، همون آلفای بدجنس
کمی به عکس های نگاه کرد و نفهمید کی کاسه چشم هاش پر شده
فهمیده بود اون پسر یکی از میلیاردر های کره است
خواست از گوگل خارج بشه که تیتر یه سایت توجهش رو جلب کرد
& میلیاردر جئون جونگکوک و دوست دخترش لیلی &
یکم به همون تیتر نگاه کرد
نمیدونست این حس نا امیدی ته دلش چیه ، فقط آرزو میکرد اینم دروغ باشه 
وارد سایت شد و عکس های جونگکوک رو دید که یه دختر رو بغل کرده بود و حتی تو چندتا از کافه های گرون قیمت با هم بودن
نگاه به اسم سایت یا حتی منبعش کرد شاید که ما معتبر باشه اما نبود حتی سایت هم یکی از معتبر ترین ها بود
حالا دلیلی داشت واسه گریه ، با خودش می‌گفت من فقط یکبار اونو دیدم و مدام دارم بهش فکر میکنم اونوقت اون الان با دوست دخترش خوشه
میاد منو می‌بوسه میگه خوشم ازت اومده بعد منو به فاک میده درحالی که دوست دختر داره
هق هق های شدت گرفته بود و می‌گفت
_ خیلی بدجنسی  جئون
بعد لپ تاپ رو پرت کرد پایین و حتی فراموش کرد از اینستا به جیمین دایرکت بده
.
...................
.
سه روز زودتر از اون چیزی که فکرش رو میکرد گذشت
بیشتر از یک هفته بود فکر اون آلفا باعث شده بود از خود بیخود بشه
و میدونست امشب با یوگیوم تنها میشه
صدای خداحافظی و بعد بسته شدن در نشون میداد پدر و مادرش رفتن و میدونست تا چند دقیقه دیگه یوگیوم میاد سراغش
تنها چیزی که به ذهنش رسید ....
داشت فکر میکرد چطوری شیشه اتاق رو بشکنه هرچیزی تو ذهنش بود
چند تا از کتاب هاشو با قدرت به شیشه اتاق میزد تا بالاخره شیشه با صدای بدی شکست
میدونست برادرش الان میاد پس سریع رفت یکی از تیکه های شیشه شکسته شده که روی زمین اتاق بود رو برداشت و نزدیک دستش گرفت
با خودش گفت واقعا دارام اینکارو میکنم
اما صدای یوگیوم که روبروش بود اونو از افکارش بیرون کشید
« چه غلطی داری می‌کنی »
نگاهی آمیخته با تنفر به برادرش کرد و گفت
_ یه قدم دیگه جلو بیای با همین شیشه رگ خودمو میزنم
یوگیوم ترسیده عقب رفت که صدای زنگ در توجه هردوشون رو جلب کرد


☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️

از یوگیوم متنفرم 😑🔪😂( یوگیوم فیک )

فردا هم پارت آپ میکنم 💜

𝐁𝐞 𝐦𝐲 𝐛𝐚𝐛𝐞| 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐯Where stories live. Discover now