☁️𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟔☁️

11.3K 1.8K 291
                                    

«پدر مادر و برادر آقای تهیونگ اینجا هستن و خیلی هم عصبانی ان»

عالی بود بدتر از این نمیشد
پدر و مادر جیمین که خونه نبودن ، از چهار تا بادیگارد هم فقط یکیشون خونه مونده بود
جیمین مطمعن بود اگه پایین برن اول باید شاهد کتک خوردن تهیونگ باشه و بعدشم هم بزور میبرنش
نگاهی به تهیونگ انداخت که اونم دست کمی از خودش نداشت و فقط با چهره ای که ترس توش مشخص بود با انتظار به جیمین نگاه میکرد تا ببینه باید چکار کنن
جیمین یکم دور اتاق چرخید اما هیچی به ذهنش نمیومد ، تهیونگ از تنها گزینه ممکن استفاده کرد
_ برو بگو خونه نیستیم
خدمتکار نگاهی به جیمین کرد که جیمین سریع سر تکون داد
به محض اینکه در بسته شد به سمت تهیونگ رفت و دو دستش رو کنار بازوهاش گذاشت و سعی کرد آرامشش رو حفظ کنه و رو بهش گفت
« نگران نباش چیزی نمیشه »
اما تهیونگ میدونست درمورد بچه فهمیدن و حتما اومدن که بگن بچه رو سقط کنم
_ اونا نمیزارن بچم رو بدنیا بیارم
جیمین چند لحظه بهش نگاه کرد ، خوب میدونست داره درست میگه اما نباید نا امید میشدن پس با اخم ساختگی گفت
« اونا هیچ اختیاری درمورد بچه تو ندارن »
گوشیش رو بیرون آورد و به پدرش زنگ زد
بوق اول
بوق دوم
بوق سوم
مشترک مورد نظر پاسخگو نمیباشد
گوشی رو آورد پایین و خواست شماره مادرش رو بگیره که صدای شکستن چیزی از پایین اومد و پشت اون صدای داد پدر تهیونگ
« آهاییییی می‌دونم اونجایی هرزه ، بیا پایین وگرنه اینجارو با خاک یکی میکنم »
تهیونگ شرمنده به جیمین نگاه کرد و بعد با پاهای لرزون به سمت در رفت
جیمین هم فقط تونست همراهش بره که بلایی سر خودش یا بچش نیارن
بعد از باز کردن در و پایین رفتن چند پله اولین چیزی که میشد دید پدر تهیونگ بود ، با موهایی آشفته و چشم هایی قرمز تر از همیشه که به تهیونگ خیره شده بود و کمی اونطرف تر یوگیوم بود که مشغول بحث با بادیگارد بود اما با اومدن تهیونگ ساکت شد
و مادرش مثل همیشه با چشم های پف کرده تو حاشیه وایساده بود و کاری نمی‌کرد
خنده ای به زندگی مسخرش زد ، اینم مثل همیشه ، پدرش سرزنش میکرد ، یوگیوم کتکش میزد و مادرش هم نظاره گر بود
حالا همه سالن ساکت بود و این صدای یوگیوم بود که اونو از افکارش بیرون کشید
« اووووو ببین چه به خودش رسیده »
نگاهی به پدرش کرد و با کنایه ادامه داد
« حتما امشب قراره جایی سرویس بدی»
چشم های تهیونگ بخاطر این حرف درشت شده بود میدونست یوگیوم اینارو میگه تا پدرش عصبی تر بشه ولی نمیدونست چرا اینکارو می‌کنه
جیمین مثل همیشه ازش حمایت کرد
« تو حق نداری اینطوری پاکی تهیونگ رو زیر سوال ببری »
حالا جیمین و تهیونگ  پایین پله ها بودند و چند قدم با پدر تهیونگ فاصله داشتند
« تو بین مسأله خانوادگی ما دخالت نکن »
یوگیوم بود که جواب جیمین رو داد
جیمین فقط تونست بهش اخم کنه و محلش نده
پدر تهیونگ نگاهی بهش انداخت و گفت
« چی برات کم گذاشتم که این شدی »
واقعا این دیگه آخر پر رویی بود
تهیونگ احساس میکرد داره منفجر میشه پس تو کنترل صداش تلاشی نکرد
_چی کم‌ گذاشتی ؟ عالیههههه
بعد چند تا دست به صورت نمایشی زد
_یکی از هزاران چیزی که بهم ندادی محبته ، هربار که از در میومدی ، یوگیوم رو بغل میکردی و پسرم پسرم راه مینداختی
بعد با انگشتش به خودش اشاره کرد
_ اما من چی ، چون یه امگای نر بودم همیشه باهام سرد بودی
نگاهی عصبی به پدرش کرد
_ میگی چی کم گذاشتی ؟
_ دومی حمایته ، هیچوقت منو حمایت نکردی ، هروقت تو جایی به خاطر امگا بودنم مسخرم کردن نیومدی و ازم حمایت کنی ، بجاش فقط ازم دور شدی که نکنه چون پسرت امگاست مسخرت کنن
گله مند دستش رو روی شونه پدرش گذاشت و با صدای بغض داری پرسید
_ واقعا چرا ؟
اما پدرش فقط سرش پایین بود
پوزخندی زد
_ سومی احترام ، هیچوقت یادم ندادی که یه امگا هم به اندازه بقیه اقشار جامعه قابل احترامه
با صدایی گرفته داد زد
_ بازم بگم ؟
آقای کیم انگار داشت نرم میشد اینو میشد از چشماش که کم کم اشکی میشدن فهمید اما در یک لحظه با حرفی که از یوگیوم شنید دوباره چشمهاش سرد شد و با خشم به تهیونگ نگاه کرد
« الان بحث امگا بودن تو نیست »
یوگیوم با لحن شروری ادامه داد
« بحث اون بچه حروم زاده تو شکم توئه »
تهیونگ چندبار ناباورانه پلک زد هرچی به خودش ظلم کردن و طعنه زدن بس نبود ؟ حالا نوبت این بچه بود ؟ دیگه اجازه نمی‌داد با بچش هم همین کارو کنن
_بچه من حروم زاده نیست
با سیلی که پدرش تو صورتش زد حرفش قطع شد
جیمین سریع به بادیگارد اشاره داد تا جلوی آقای کیم رو بگیرن و خودش هم پیش تهیونگ رفت
پدر تهیونگ بالاخره به حرف اومد
« حروم زاده است »
نگاهی به تهیونگ که با چشم های اشکی بهش خیره بود کرد و گفت
« باید سقطش کنی حتی معلوم نیست مال کیه »

𝐁𝐞 𝐦𝐲 𝐛𝐚𝐛𝐞| 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐯Where stories live. Discover now