«ایشون دوست دخترم لیلی هستن»
تهیونگ با چشم های درشت شده نگاهش رو بین لیلی و یوگیوم میچرخوند
البته که جونگکوک هم دست کمی از تهیونگ نداشت
آخه چطور امکان داشت لیلی و یوگیوم با هم باشن
یوگیوم و لیلی هردو لبخند های عجیبی زده بودن و این از چشم تهکوک دور نموندبعد از چند دقیقه ای که نگاه های تهیونگ و جونگکوک به اون دو تمومی نداشت پدر تهیونگ سرفه ساختگی کرد و گفت
« یوگ نمیخوای برادرتو بغل کنی »
یوگیومی قیافه 😈 به خودش گرفت و گفت چراکه نه
هرقدمی که یوگیوم برای بغل کردن نزدیک میشد ، تهیونگ عقب میرفت خوب میدونست اگه یوگیوم کوچکترین لمسی هم ازش بکنه حالش بد میشه انقدر عقب رفته بود که با برخورد به دیوار سرجاش وایساد
دقیقا وقتی یوگیوم چند قدم با تهیونگ فاصله داشت و میخواست دست هاش رو باز کنه جونگکوک بین اونا قرار گرفتهمونطور که به یوگیوم اخم کرده بود به پدر تهیونگ گفت
+ تهیونگ نمیتونه کسی رو بغل کنه برای بچه ها خوب نیست
مادر تهیونگ آهانی کرد و با لحن بیخیالی گفت
« یوگیوم پس بزار بعدا بغلش کن »
یوگیوم چشمی چرخوند و شونه ای بالا انداخت آخرین نگاه رو به تهیونگ انداخت و چشمکی زد ، بعد هم به سمت یکی از صندلی های گوشه خونه رفت و روی اون نشستتهکوک هم به جای اول خودشون برگشتن ، پدر تهیونگ که دید لیلی هنوز سرپا وایساده گفت
« دخترم راحت باش »
بعد به یوگیوم اشاره کرد و ادامه داد
« اگه میخوای پیش یوگ بشین »
لیلی کمی من و من کرد و با صدایی که مظلوم کرده بود ولی هیچم مظلوم نبود گفت
«میشه کنار تهیونگ بشینم »
آقای کیم نگاهی به تهیونگ انداخت که داشت دندوناش رو روی هم فشار میداد و از لیلی پرسید
« چرا میخوای پیش تهیونگ بشینی »لیلی لب هاشو جلو داد و جواب داد
« خب آخه چیزه ، نه من آها آخه منم یه ... روزی عاممم خب قراره باردار بشم دیگه برا همین »
بعدش لبخند خجالتی زد
آقای کیم اما با فکر کردن به بچه های یوگیوم لبخندی زد البته که یوگیوم رو هنوزم از تهیونگ بیشتر دوست داشت اون پسر آلفاش بود قوی و ارزشمند اگه همین الانشم تهیونگ رو تحمل میکرد بخاطر حرفهای یوگیوم بودفلش بک دوهفته فبل
آقای کیم از وقتی دکتر بهش گفته بود مشکل قلبی پیدا کرده از ترس شب ها خوابش نمیبرد
و زمانی هم که میخوابید کابوس میدید و با داد و بیداد از خواب بیدار میشدیوگیوم اما با خودش فکر کرد چرا از این موقعیت استفاده نکنه
هرچی باشه با لیلی یه معامله کرده بودن
لبخند خبیثی زد و با چهره نگران وارد اتاق آقای کیم شد
« پدررررر حالتون خوبه ؟»
کنار تخت آقای کیم نشست و دستش رو گرفت
مرد لبخندی زد و گفت
« تا وقتی تو باشی خوبم پسرم »
یوگیوم چهرشو تا جایی که میتونست غمگین کرد و آهی کشید

BẠN ĐANG ĐỌC
𝐁𝐞 𝐦𝐲 𝐛𝐚𝐛𝐞| 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐯
Fanfiction• 𝐍𝐚𝐦𝐞 : 𝐁𝐞 𝐦𝐲 𝐛𝐚𝐛𝐞 | بی مای بیبی • 𝐌𝐚𝐢𝐧 𝐜𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞 : 𝐤𝐨𝐨𝐤𝐯 • 𝐎𝐭𝐡𝐞𝐫 𝐜𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞 : 𝐬𝐞𝐜𝐫𝐞𝐭 • 𝐆𝐧𝐫𝐞 : 𝐎𝐦𝐞𝐠𝐚𝐯𝐞𝐫𝐬𝐞 , 𝐦𝐩𝐞𝐫𝐠 , 𝐬𝐦𝐮𝐭 , 𝐡𝐚𝐩𝐩𝐲 𝐞𝐧𝐝 , 𝐂𝐨𝐦𝐞𝐝𝐲 تهیونگ یه امگاست که خانوادش با...