☁️𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟒☁️

6.2K 1K 251
                                    

«ایشون دوست دخترم لیلی هستن»

تهیونگ با چشم های درشت شده نگاهش رو بین لیلی و یوگیوم میچرخوند
البته که جونگکوک هم دست کمی از تهیونگ نداشت
آخه چطور امکان داشت لیلی و یوگیوم با هم باشن
یوگیوم و لیلی هردو لبخند های عجیبی زده بودن و این از چشم تهکوک دور نموند

بعد از چند دقیقه ای که نگاه های تهیونگ و جونگکوک به اون دو تمومی نداشت پدر تهیونگ سرفه ساختگی کرد و گفت
« یوگ نمیخوای برادرتو بغل کنی »
یوگیومی قیافه 😈 به خودش گرفت و گفت چراکه نه
هرقدمی که یوگیوم برای بغل کردن نزدیک میشد ، تهیونگ عقب می‌رفت خوب میدونست اگه یوگیوم کوچکترین لمسی هم ازش بکنه حالش بد میشه انقدر عقب رفته بود که با برخورد به دیوار سرجاش وایساد
دقیقا وقتی یوگیوم چند قدم با تهیونگ فاصله داشت و میخواست دست هاش رو باز کنه جونگکوک بین اونا قرار گرفت

همونطور که به یوگیوم اخم کرده بود به پدر تهیونگ گفت
+ تهیونگ نمیتونه کسی رو بغل کنه برای بچه ها خوب نیست
مادر تهیونگ آهانی کرد و با لحن بی‌خیالی گفت
« یوگیوم پس بزار بعدا بغلش کن »
یوگیوم چشمی چرخوند و شونه ای بالا انداخت آخرین نگاه رو به تهیونگ انداخت و چشمکی زد ، بعد هم به سمت یکی از صندلی های گوشه خونه رفت و روی اون نشست

تهکوک هم به جای اول خودشون برگشتن ، پدر تهیونگ که دید لیلی هنوز سرپا وایساده گفت
« دخترم راحت باش »
بعد به یوگیوم اشاره کرد و ادامه داد
« اگه میخوای پیش یوگ بشین »
لیلی کمی من و من کرد و با صدایی که مظلوم کرده بود ولی هیچم مظلوم نبود گفت
«میشه کنار تهیونگ بشینم »
آقای کیم نگاهی به تهیونگ انداخت که داشت دندوناش رو روی هم فشار میداد و از لیلی پرسید
« چرا میخوای پیش تهیونگ بشینی »

لیلی لب هاشو جلو داد و جواب داد
« خب آخه  چیزه ، نه من آها آخه منم یه ... روزی عاممم خب  قراره باردار بشم دیگه برا همین »
بعدش لبخند خجالتی زد
آقای کیم اما با فکر کردن به بچه های یوگیوم لبخندی زد البته که یوگیوم رو هنوزم از تهیونگ بیشتر دوست داشت اون پسر آلفاش بود قوی و ارزشمند اگه همین الانشم تهیونگ رو تحمل می‌کرد بخاطر حرفهای یوگیوم بود

فلش بک دوهفته فبل

آقای کیم از وقتی دکتر بهش گفته بود مشکل قلبی پیدا کرده از ترس شب ها خوابش نمی‌برد
و زمانی هم که می‌خوابید کابوس میدید و با داد و بیداد از خواب بیدار می‌شد

یوگیوم اما با خودش فکر کرد چرا از این موقعیت استفاده نکنه
هرچی باشه با لیلی یه معامله کرده بودن
لبخند خبیثی زد و با چهره نگران وارد اتاق آقای کیم شد
« پدررررر حالتون خوبه ؟»
کنار تخت آقای کیم نشست و دستش رو گرفت
مرد لبخندی زد و گفت
« تا وقتی تو باشی خوبم پسرم »
یوگیوم چهرشو تا جایی که میتونست غمگین کرد و آهی کشید

𝐁𝐞 𝐦𝐲 𝐛𝐚𝐛𝐞| 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐯Where stories live. Discover now