☁️𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟒☁️

11K 1.8K 99
                                    

یوگیوم ترسیده عقب رفت که صدای زنگ در توجه هردوشون رو جلب کرد

یوگیوم توجهی به در نکرد و دو دستش رو بالا آورد و رو به تهیونگ لب زد
« کار احمقانه ای نکن »
تهیونگ تلخندی زد و با لحن غمگینی جواب داد
_ مگه برات مهمه
منتظر جوابی از یوگیوم موند ولی هیچی
_ کی انقدر عوضی شدی یوگیوم ؟
اما یوگیوم بازم جوابی نداد و سعی میکرد خودش رو کنترل کنه
البته که تهیونگ براش مهم نبود اما اگه الان بلایی سر خودش می‌آورد همه از چشم یوگیوم میدیدن ، پس بهتر بود اول اون شیشه رو از دستش بگیره
یوگیوم یکم این پا اون پا کرد و تصمیم گرفت یه چیزی بپرونه چون الان مهمترین چیز اون شیشه تو دست تهیونگ بود
« قول میدم بهت دست نزنم »
تهیونگ خواست جوابی بده که زنگ در شروع کرد به زده شدن
دینگ
دینگ دینگ
دینگ دینگ دینگ
فرد پشت در انگار بیخیال نمیشد و همین باعث شد حواس تهیونگ کمی پرت بشه
یوگیوم از فرصت استفاده کرد و به سمت تهیونگ دوید و دستش رو گرفت
تهیونگ تلاش میکرد خودش رو از دست یوگیوم خلاص کنه اما نه صدای زنگ میزاشت تمرکز کنه نه زورش به بوگوم می‌رسید
با خودش فکر کرد این کیه پشت در که جم‌ نمیکنه بره
اما همین یه لحظه حواس پرتی کافی شد تا یوگیوم دستش رو بپیچونه و شیشه از دستش بیوفته
یوگیوم یه سیلی محکم به تهیونگ زد که باعث شد پرت بشه روی زمین و خون از کنار لبش بیاد
« حالا دیگه میخوای خودکشی کنی »
تهیونگ مطمعن بود تو کل ۱۷ سال عمرش اندازه این چند روزه کتک نخورده
دستش رو روی جای سیلی گذاشت و نگاهی اشکی به یوگیوم کرد
اما یوگیوم بی‌توجه به تهیونگ داشت همه خورده شیشه ها رو تو کوله پشتی تهیونگ می‌ریخت
انتظار داشتند زنگ در تا الان سوخته باشه اما انگار حالا حالا ها کار میکرد چون دوباره داشت زنگ میخورد
یوگیوم چون پنجره اتاق تهیونگ شکسته بود و میدونست صدا به بیرون میرسه با صدای بلندی داد زد
« اهههههههه چه مرگته ، الان میام »
و بعد همه اجسام تیز از جمله خط کش و.... رو تو کیف تهیونگ ریخت و به سمت در رفت
قبلش به سمت تهیونگ برگشت و با لحن عصبانی گفت
« دارم برات »
یوگیوم پله ها رو دوتا دوتا پایین می‌رفت و با خودش گفت این که پشت در هست رو به سه قسمت تقسیم می‌کنه 
وقتی در رو باز کرد میخواست داد و بیداد کنه اما دیدن جیمین کافی بود تا همه حرفاش یادش بره
چرا ؟
از اونجایی که یوگیوم آدم بسیار عوضی بود و جیمین خیلی کیوت ، همیشه دوست داشت یکبار امتحانش کنه
پس چه فرصتی بهتر از این دو تا امگا رو با هم بفاک میداد
صدای مثلا عصبانی جیمین اونو از افکارش بیرون کشید
« چرا در رو باز نمیکنی »
وقتی جوابی از یوگیوم نگرفت ادامه داد
« تهیونگ کجاست ؟ ، چرا هیچ خبری ازش نیست ؟»
یوگیوم به فکر نقشه ای که برای بفاک دادن تهیونگ و جیمین کشیده بود پوزخندی زد و گفت
« تو اتاقشه بیب »
جیمین سرش رو پایین انداخت و داخل شد که به سمت اتاق تهیونگ بره اما وسط راه وایساد و گفت
« به من هم نگو بیب »
یوگیوم چشمی چرخوند و خواست در خونه رو ببنده که دید نمیشه
چند بار دیگه امتحان کرد اما نشد
برگشت تا ببینه چرا اما دیدن دوتا بادیگارد غول پیکر کافی بود تا انگشت شصتش رو تو دهنش کنه و مثل یه پسر خوب بره گوشه خونه بشینه و مشغول نقاشی هاش بشه تا کار جیمین و تهیونگ تموم بشه
.
..................
.
تهیونگ بعد از رفتن یوگیوم گوشه اتاق جمع شده بود و بی صدا اشک می‌ریخت
چند دقیقه گذشت که صدای قدم شنید ، با فکر اینکه یوگیومه که اومده دستاش رو روی سرش گذاشت و تو خودش جمع شد
جیمین در اتاق رو باز کرد و گفت
« آهای مادر فاکر چرا هیچ خب...... »
اما دیدن لباس های نیمه پاره تهیونگ و گوشه لب خونیش و شیشه های شکسته اتاق
همه همه کافی بود که جیمین با لحن ترسیده و شوکه ای بگه
« تتت... تهیونگ »
تهیونگ به محض شنیدن صدای جیمین با سرعت سرش رو بالا آورد چند ثانیه بهش خیره موند تا مطمعن بشه درست دیده
با صدای گریه بلندی خودش رو تو بغل جیمین انداخت
_ جیمیییییییییییینننننننننییییییییییی
جیمین که خودش هم بخاطر وضعیت تهیونگ و صدای بغض دارش چشماش پر شده بود تهیونگ رو محکم بغل کرد و شروع کرد به نوازش کردن موهاش
« آروم باش ته ته ... هیشششش ، تموم شد »
هرچند نمیدونست قضیه چیه و این چند روز چی شده اما میدونست سولمیتش الان بیشتر از هروقتی شکننده شده

𝐁𝐞 𝐦𝐲 𝐛𝐚𝐛𝐞| 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐯Where stories live. Discover now