☁️𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟎☁️

5.2K 890 437
                                    

هردوشون با احساس صدای بلندی و لرزیدن زیر پاشون با تعجب و کمی ترس به خونه نگاه کردن



چراغ های خونه خاموش و روشن میشدن و صدای  به هم خوردن شیشه ها و جیغ داد لس آنجلس رو در بر گرفته بود

تهیونگ به بازوی جونگکوک چسبید و تونست از دور بقیه رو ببینه که از خونه بیرون میان

نامجین به همراه هوسوک و بعد از اونا هم یونمین با عجله به بیرون میدویدن

بعد از چند ثانیه لرزش ها کاملا تموم شد و همه با ترس به همدیگه خیره شده بودن

همشون شکه شده بودن ، جونگکوک رو به روی تهیونگ وایساد و دست هاش دو دو طرف صورتش گذاشت
+ حالت خوبه ؟ چیزی نشدی ؟ نترسیدی؟ بچه ها خوبن ؟ آسیب ندیدی ؟

و سوالاش همینطوری ادامه داشت ، تهیونگ جونگکوک رو بغل کرد و بین حرفاش جواب داد
_تا وقتی پیش تو باشم همه چیز خوبه

جونگکوک نفس عمیقی کشید و تهیونگ رو بیشتر به خودش چسبوند

یونگی بعد از اینکه کاملا جیمین رو برانداز کرد و مطمعن شد حالش خوبه خواست سمت دیگه ای بره که صدای جیمین مانعش شد
« حالت خوبه یونگی شی »

به سمت جیمین برگشت و لبخند آدامسی زد
« مرسی ، تو خوبی ؟ خانواده خوبن ؟ »
وات د فاککک همین الان چی گفت؟
خانوادهههه ، آخه چرا انقدر خنگ بازی درآوردم

جیمین نگاه نامطمعنی به یونگی انداخت و گفت
« عااا من خوبم ولی فکر نکنم شما.....هیچی فراموش کنید»

یونگی نفس راحتی کشید و سعی کرد حواسش رو جایی به غیر جیمین متمرکز کنه تا بیشتر از این سوتی نده

نامجون دست جین رو گرفت و گفت
« موقع زلزله لیوان از دستت افتاد آسیب ندیدی ؟»
جین لبخند خجالتی زد و خیلی کوتاه  و آروم جواب داد
« نه »

نامجون هومی کرد و خواست پیش هوسوک بره که جین صداش کرد
« نامجون »
نگاه سوالیش رو به جین دوخت و منتظر ادامه حرفش شد

« مرسی که موقع زلزله دست منو گرفتی و ... و اینکه ممنونم که حواست بهم هست »
نامجون دستش رو پشت گردنش برد و خاروند و لبخندی تحویل جین داد
« قابلی نداشت »

هوسوک با چهره پوکری به لاو ترکوندن اون شیش نفر خیره شده بود
« هی هی هی »
وقتی توجه بقیه رو جلب کرد ادامه داد
« انگار نه انگار دو دقیقه پیش زلزله اومد »

نگاهی به چهره های منتظر اونا دوخت و آهی کشید
« خب جم‌ کنید بریم بیرون ببینم چه خبره »

چون ممکن بود دوباره زلزله بیاد نمیشد تا طبقه بالا رفت برای لباس ، پس بدون عوض کردن لباس هاشون همه با همه بیرون رفتند

بقیه هم مثل هر وقتی که زلزله اومده از خونه هامون بیرون اومده بودن و منتظر بودن تا ببینن قراره چی بشه

𝐁𝐞 𝐦𝐲 𝐛𝐚𝐛𝐞| 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐯Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin