هری با کاترین دست تو دست وارد اتاق شدن و کاترین لبخند پهنی روی لب هاش داشت و هری هم لبخند میزد بهش و طبیعی رفتار میکرد مثل همیشه
کاترین؛گفتم برامون شام رو بیارن همینجا توی اتاق....امم...و با یکم شراب
لبش رو گزید و نگاه زیر چشمی ای به تخت انداخت البته جوری که هری ببینه و متوجه منظورش بشه...
هری نیشخند زد و بعد پشت میز دونفره کوچیک گوشه اتاق نشستن و یکم باهم حرف زدن تا در اتاقشون باز شد و مردی غذاهاشون رو اورد و براشون گذاشت جلوی میزبعد شروع کردن به خوردن و همراه غذاشون شرابشون رو می نوشیدن و همش به هم زیر چشمی نگاه می انداختن و وقتی نگاهشون تصادفی به هم برخورد میکرد میخندیدن.
.
لویی بالای سر ویکتور وایستاده بود و هری و کاترین رو نگاه میکرد،فقط خودشون دوتا توی خونه بودن بقیه توی هتل پیش هری و کاترین بودن تا کمک هری کنن بعد از تموم شدن ماموریتش.
لویی؛وای چه رمانتیک!!
چشماش رو چرخوند و ویکتور خندید
ویکتور؛خوب نقش بازی میکنه ها!بپا یه وقت بهت دروغ نگه باور کنی.....
لویی؛نه هری اینجوری نیست!برای من نقش بازی نمیکنه
لویی دست به سینه شد و اخم کرد
ویکتور؛باشه شوخی کردم
باز خندید و حواسش رو به کارش داد....
لویی؛دختره جنده!فقط منتظره با عشق من زودی بره تو اون تخت فاکی!
ویکتور؛لویی خیلی کیوتی!
خندید و به لویی خیره شد و لویی هم کمی بهش خیره موند و تکونی به خودش داد
لویی؛دلم میخواد الان اونجا بودم و موهاشو میگرفتم و می کشیدم
ویکتور؛چه صحنه ای میشد!
تک خنده ای زد و بعد با دیدن صحنه رو به روشون شوکه شدن
لویی؛واتتتت؟؟؟بذار غذاتون هضم بشه بعددششش!!دختره جنده رو ایششششش
ویکتور؛والا منم جا خوردم....چی شد یهو
لویی؛اییییی چشمامممم اسید بیارررر
چشماش رو با دستاش گرفته بود و جیغ می کشید
لویی؛الان بالا میارم....اه....ایشالله اون غذا های کوفتی رو توی دهن همدیگه موقعی که همو میبوسین بالا بیاریننن
YOU ARE READING
I will never hurt you[L/S][Z/M][N/SH]
Fanfiction"بوک کامل شده" -بگو دوستم داری هنوز.....بگو همش خواب بود....بگو برگشتی پیشم.....بگو منو بخشیدی بخاطر آسیبی که بهت زدم......بگو.....خواهش میکنم یه حرفی بزن......میدونم بهت قول داده بودم بهت آسیب نزنم.....من نمیخواستم اینجوری بشه......نمیدونستم اینجو...