هری توی حموم بود و لویی گوشه تخت نشسته بود و توی فکر بود.......فکر به اینکه چقدر آرزو برای آینده خودش و فردی داشت و همش به فاک رفت.....اره خب لیام بهشون سر پناه داده کار داده ولی لویی به این کار راضی نیست......چون اگه لویی با این شغلی که داره فردی رو بیاره ممکنه به خاطر یه سری مشکلات نتونن فردی رو ببرن مدرسه یا بیرون یا هر جایی چون ممکنه بلایی سرش بیاد........لویی دیگه مغزش نمیکشید.....میترسید اون مایکه هرزه بره فردی رو از پرورشگاه بر داره و بلایی سر اون بیاره.........از این متنفر بود که نمیتونه کاری بکنه......از خودش متنفر شده بود........از زندگی ای که الان داره......از این وعضیتش........از همه چیزش.........
این افکار توی ذهن لویی باعث شد اشکی از روی گونش به پایین بی افته......و کم کم شروع کنه به هق هق کردن...
لویی همون طوری گوشه تخت پاهاش رو توی شکمش چمع کرده بود و گریه میکرد که هری با حوله ای از حموم اومد بیرون و لویی رو دید
هری؛اوهه....گاددد.....چرا داری گریه میکنیی؟
هری با کلافگی گفت و لویی سرش رو بالا گرفت،هری با دیدن وعضیت بد لویی یکم از لحن چند دقیقه پیشش پشیمون شد و کنار لویی نشست
هری؛اوه......مثل اینکه.....حالت خوب نیس!
هری آروم گفت و به چشمای پر از اشک و قرمز و لرزون لویی نگاه کرد
لویی؛م.....منن....نمیتونم.....ک...کاری...انجام بدممم هیچ.....کارییییییی
لویی با هق هق گفت و گریش شدید تر شد
هری چشاش رو برای شدید تر شدن گریه های لویی چرخوند
هری؛اوکی.....بسه.....آروم باش!!
لویی با دستاش جلوی چشمای خودش رو گرفته بود گریه میکرد
لویی؛نمیتونم.....آ...آروم باشممم......تو منو......درک نمیکنی......
هری؛ارههه نمیتونم درکت کنم چون داری الکی خودت و زندگیت رو به فاک میدییییی!!!!!
هری با لحن تندی گفت و لویی اخم کرد و قرمز شده بود
لویی؛من زندگیمم همین الانش هم به فاک رفتههههه من دیگه جایی تو این زندگیه دیکی ندارممم هریییی!!!!
هری و لویی دوتایی هر لحظه عصبانی تر از قبل میشدن
هری؛پس فردی چی میشه هاا؟؟اون الان منتظرته تا بری دنبالشش و بیاریش پیش خودتتت!!!
لویی دستاش رو دو طرف سر خودش محکم گرفت
لویی؛نمیدونم....نمیدونم.....نمیدونمممممممم
لویی داد میزد و اشک میریخت و هق هق میکرد
هری؛آرووممم باشششش!!!!
هری گفت و لویی رو بین بازو هاش گرفت تا آروم بشه ولی دو ثانیه نشد که لویی خودش رو از بین بازو های هری کشید بیرون.
YOU ARE READING
I will never hurt you[L/S][Z/M][N/SH]
Fanfiction"بوک کامل شده" -بگو دوستم داری هنوز.....بگو همش خواب بود....بگو برگشتی پیشم.....بگو منو بخشیدی بخاطر آسیبی که بهت زدم......بگو.....خواهش میکنم یه حرفی بزن......میدونم بهت قول داده بودم بهت آسیب نزنم.....من نمیخواستم اینجوری بشه......نمیدونستم اینجو...