از درد کمرش چشماش نیمه باز شد و می خواست بچرخه که به طرف دیگه ای بخوابه اما پای یه نفر مانعش شد.......
با دستاش چشماش رو مالید تا بهتر ببینه و بعد گردنش رو چرخوند تا ببینه پشتش چخبره.........و لویی رو دید که کف پاش رو گذاشته بود پشت کمر هری و سرش رو تو بالشت فرو کرده بود........
با دیدن لویی که اتاقش جای کندال خوابیده بود جا خورد......دیشب از شدت خستگی و مستی نفهمیده بود چه اتفاقی افتاده......
آروم از حالت خوابیده در اومد ولی وقتی تماس پای لویی با کمرش قطع شد.........لویی سر جاش تکون خورد ولی بیدار نشد و دوباره آروم گرفت.......
کمرش درد گرفت و لبش رو گزید و سریع وایستاد تا درد کمتری احساس کنه........
با یه دست پشت کمرش رو گرفته بود تا از دردش کم بشه و به سمت در اتاق حرکت میکرد.....
به دستگیره در، فشار آرومی وارد کرد و در با صدای تقریبا بلندی باز شد.....
هری چشماش رو محکم روی هم فشار داد و زیر لب غر زد و از اتاق رفت بیرون ولی در رو باز گذاشت.....از پله ها به زور پایین رفت،صدای خروپف کندال از روی مبل می اومد.....دلش برای کندال سوخت که مجبور شده روی مبل بخوابه ولی خبر نداشت کندال دیشب به محض اینکه رسیدن خودش رو روی مبل پرت کرده و به بخواب هفت پادشاه رفته.........
داشت از کنار مبلی که کندال روش خوابیده بود رد میشد تا بره تو آشپزخونه ولی صدای کندال مانعش شد.....
کندال؛هر......
میخواست هری رو صدای بزنه که خمیازش گرفت.....
هری؛صبح بخیر....
کندال؛صبح تو هم بخیر.....
کندال با صدای خواب آلودی گفت و نگاهش افتاد به دست هری که کمرش رو گرفته بود....
کندال؛چی شده؟
هری؛چی،چی شده؟
هری با گیجی پرسید
کندال؛کمرت رو میگم......
کندال با دستش به کمر هری اشاره کرد......
هری؛هیچی دیشب لویی____
کندال به محض شنیدن اسم لویی چشماش رو ریز کرد و لبخند شیطونی زد و پرید وسط حرف هری
کندال؛هوهو!!!دیشب لویی رو کردی کمرت درد گرفته؟
هری چشاش رو گرد کرد،و پیش خودش میگفت همه اینا تقصیر زینه که ذهن همه رو پر کرده از این فکرااا!!
هری؛فاک آففف!!!هیچ اتفاقی دیشب بین منو لویی نیافتاده.....دیشب لویی پاش رو چسبونده بود به پشت کمر من،جای منم تنگ شده بود و بد خوابیده بودم،برای همین کمر درد شدم....حالا فهمیدیی؟؟؟!!!
با صدای تقریبا بلندی و با عصبانیت میگفت......
کندال؛اوکی!قانع شدم....ببخشید فقط داشتم شوخی میکردم......
ESTÁS LEYENDO
I will never hurt you[L/S][Z/M][N/SH]
Fanfic"بوک کامل شده" -بگو دوستم داری هنوز.....بگو همش خواب بود....بگو برگشتی پیشم.....بگو منو بخشیدی بخاطر آسیبی که بهت زدم......بگو.....خواهش میکنم یه حرفی بزن......میدونم بهت قول داده بودم بهت آسیب نزنم.....من نمیخواستم اینجوری بشه......نمیدونستم اینجو...