از سرد درد شدید تکونی خورد و صورتش در هم کشیده شد،میخواست با دستاش چشماش رو بماله اما نمیتونست.
به زور چشماش رو باز کرد و سرش تیر کشید و بعد که بهتر شد فهمید تو اتاق زین نیست و تو اتاق خودش و هریه!
از دیشب هیچی یادش نمیاد،فقط تا اون جایی که هری داشت باهاش حرف میزد باهاش یادش میاد....
ابروهاش رو در هم کشید و دست هری رو کنار زد و هری خمیازه کشید و چشماش نیمه باز شدن و دید لویی بیدار شده و عصبانی به نظر میاد
هری؛صبح بخیر
با لبخند گفت اما هیچ تغییری تو چهره لویی ایجاد نشد
لویی؛من اینجا چکار میکنم؟!راستشو بگو تو واقعا به حرف کندال و زین گوش کردی؟از مستی من استفاده کردی تا نیاز جنسی و دلتنگیت رو برطرف کنی؟؟
هری؛نه لویی قسم میخورم حتی لبات رو هم نبوسیدم دستم بهت نزدم،من فقط دیشب نگرانت شدم اومدم تو اتاق زین ببینم چطوری اما نبودی همه جا رو گشتم و آخر تو اتاق اون ویکتور مادرفاکر پیدات کردم و بغلت کردم اوردمت پیش خودم،همین
لویی چند ثانیه با همون اخم به هری خیره شد تا از توی چشماش بفهمه دروغ میگه یا نه و بعد نگاهش رو گرفت و از حالت خوابیده در اومد
هری؛سرت درد میکنه؟
لویی؛ساعت چنده؟
جواب هری رو اصلا نداد انگار که هیچی نپرسیده
هری؛یک بعد از ظهر
تعجب کرد و از روی تخت اومد پایین و از اتاق رفت بیرون
هری هم چشماش رو چرخوند و رفت سمت دستشویی تا آبی به صورتش بزنه با سرحال بشه و بره پایین یه چیزی بخوره
لویی به همه ظهر بخیر گفت و سر میز بهشون پیوست و شروع کرد به خوردن ناهار چون خیلی گرسنه بود،هری هم از پله ها پایین و اومد و دید لویی دوباره کنار ویکتور نشسته...دستش رو مشت کرد تا خودش رو کنترل کنه و بعد رفت سر جای خودش نشست و شروع کرد به خوردن.
بعد از چند دقیقه یکی یکی تموم کردن و ظرف خودشون رو برداشتن و بردن تو آشپزخونه و میز رو جمع کردن
شان و نایل با هم رفتن بالا تا یکم دراز بکشن کنار هم،بقیه هم رفتن بالا و فقط لویی موند چون داشت تو آشپزخونه واسه خودش دنبال یه قرص واسه سردردش میگشت.
هری برگشت پایین چون میدونست لویی موند که دنبال چی بگرده و از اونجایی که هری قبلا جای قرص ها رو از نایل پرسیده بود بلد بود
YOU ARE READING
I will never hurt you[L/S][Z/M][N/SH]
Fanfiction"بوک کامل شده" -بگو دوستم داری هنوز.....بگو همش خواب بود....بگو برگشتی پیشم.....بگو منو بخشیدی بخاطر آسیبی که بهت زدم......بگو.....خواهش میکنم یه حرفی بزن......میدونم بهت قول داده بودم بهت آسیب نزنم.....من نمیخواستم اینجوری بشه......نمیدونستم اینجو...