لویی؛گفتی قبلا زیاد می اومدی اینجا؟
صداش رو کمی بالا برد بخاطر صدای بلند آهنگ
ویکتور؛اره...
لویی؛خب قبلا رابطه داشتی؟
یه شات رو کامل سرکشید
ویکتور؛نه....
الکی گفت،هری تمام حواسش به حرف های ویکتور و لویی بود،اگه بعضی جاها هم صدای آهنگ خیلی زیاد میشد میتونست لب خونی کنه.
لویی؛عاو....چند وقته جیمز اینا رو میشناسی
ویکتور؛مدتی زیادی نیست
ویکتور خیلی وقته با بریانا آشنا شده اما با جیمز به تازگی آشنا شده بود از طرف بریانا
لویی؛ما هم مدت کمیه باهاشون آشنا شدیم،به نظرم جیمز خیلی خوبه اما بریانا نه
ویکتور؛منم حس خوبی به بریانا ندارم.....
لویی لبخند پهنی زد و لحظه ای چشمش به هری افتاد که داشت حسابی حرص میخورد......
برای اینکه بیشتر حرصش بده دستش رو روی پای ویکتور گذاشت و بعد برای خودش و ویکتور یه شات دیگه ریختهری میدونست تمام این کارای لویی از قصد داره انجام میشه برای همین سعی میکرد خودش رو کنترل کنه اما نمیشد!داشت رسماً دیوونه میشد.....
لویی سرش رو به گوش ویکتور نزدیک کرد و نفس داغش به گوشش برخورد کرد
لویی؛ویکتور من دارم نصف این کارا رو میکنم تا هری رو حرص بدم،میشه یکم همراهیم کنی؟الانم وقتی سرم رو بردم کنار لبخند بزن
ویکتور سرش رو به معنای فهمیدن تکون داد و لویی سرش رو عقب برد و دوتایی به هم خیره شدن و لبخند زدن
هری ابرو هاش رو در هم کشید،یعنی چی به ویکتور گفت که دوتاشون دارن به هم لبخند میزنن؟؟؟!
نتونست جلوی خودش رو بگیره و بالاخره بعد از یک ساعت دهنش رو باز کردهری؛لویی.....
بی توجه به هری شات بعدی رو برای خودش ریخت
هری؛با تو ام!!!
صداش رو کمی برد بالا و لویی نیم نگاهی بهش انداخت
لویی؛چی؟
هری؛من بهت چی گفته بودم؟یعنی به هیچ کدوم اهمیتی ندادی؟؟؟نشنیدی؟؟؟
لویی سکوت کرد و شاتش رو سر کشید و به اطراف نگاه کرد انگار نه انگار که هری چیزی گفت بهش!
YOU ARE READING
I will never hurt you[L/S][Z/M][N/SH]
Fanfiction"بوک کامل شده" -بگو دوستم داری هنوز.....بگو همش خواب بود....بگو برگشتی پیشم.....بگو منو بخشیدی بخاطر آسیبی که بهت زدم......بگو.....خواهش میکنم یه حرفی بزن......میدونم بهت قول داده بودم بهت آسیب نزنم.....من نمیخواستم اینجوری بشه......نمیدونستم اینجو...