part17

612 91 24
                                    

لویی لبخند کم جونی زد و رفت از پله ها بالا........

در اتاق زین رو باز کرد و رفت داخل...

زین به محض دیدن لویی هندزفریش رو از توی گوشش در اورد و محکم پرید تو بغل لویی.....

زین؛حالت خوبه پسر؟....

لویی زین رو محکم تو بغلش فشار داد و آخرین قطره اشکش از روی گونش افتاد پایین و اوهوم ارومی به زین گفت........

زین از لویی فاصله ای گرفت تا بتونه صورت لویی رو ببینه....

با دستش گونه های خیس لویی رو پاک کرد و به سمت تخت هدایتش کرد......

دوتایی کنار هم روی تخت نشستن....زین دستش رو روی شونه لویی انداخت....

زین؛چی شد؟؟هری چی گفت بهت؟؟آرومت کرد یا بدترت کرد؟؟

لویی؛آرومم کرد........

زین لبخند شیطون محوی زد

زین؛چجوری؟؟

لویی؛هیچی....باهام حرف زد و آرومم کرد..

زین؛بعد یه سوال!!چرا یهو داد و هوار هایی که داشتی میکردی قطع شد؟؟

لویی؛هفففف......منو بوسیدد بوسسسیییددددد!!!

زین چشاش گرد شد و نمیدونست از شدت خوشحالی چکار کنه......دهنش باز مونده بود و دستش رو گذاشته بود روی قلبش که از شوک زیادی ایست قلبی نکنه......

زین؛گ...گاد...م...من...ب...باید...او...اون...صح..صحنه رو....ا...از.....نزز...نزدیک می....میدیدممم......

با لکنت حرف‌ میزد......دلش میخواست دست لویی رو بگیره ببره پیش هری بگه هری یه بار دیگه ببوسش،شاید باورتون نشه ولی زین هر شب یا خواب درتی لویی و هری رو میبینه یا خودش و لیام.....البته وقتی خواب خودش لیامو میبینه تو خواب لپاش گل میندازه چه برسه به واقعیش:)!!!!

ولی وقتی خواب هری و لویی رو میبینه....یه لبخند بزرگ و شیطون رو لباش نقش بسته

لویی خودش رو روی تخت پرت کرد و پاهاش رو تو شکمش جمع کرد.......

لویی؛میخوام تنها باشم زین اگه مشکلی نیست....

زین سریع خودش رو جمع کرد و بلند شد

زین؛نه مشکلی نیست....من میرم پایین تو راحت باش........مطمئن باش همه چی درست میشه و تو هری هم به هم میرسین.....

لویی؛زززییینننننن!!!!!

زین خندید و از اتاق رفت بیرون و در رو پشت سرش بست......

از پله ها تند تند رفت پایین و دید همه دور هم نشستن.........

نفسش رو با صدا بیرون فرستاد و کنار نایل نشست......

زین؛هری تعریف کرد براتون که چجوری لویی رو اروم کرده؟؟

نایل؛اره.....ولی این قضیه فعلا مهم نیس!

I will never hurt you[L/S][Z/M][N/SH]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora