لویی تا میتونست دوید و احساس میکرد میخواست غش کنه چون خون زیادی از دست داده بود.....ولی تحمل کرد.
از بیمارستان خیلی دور شده بود و وقتی مطمئن شد که لیام اینا دنبالش نیستن سرعتش رو کم تر کرد.....نفس نفس میزد و وایستاد و به دیوار پیاده رو تکیه کرد.
یه تاکسی داشت رد میشد و لویی دستش رو براش تکون داد و اون وایستاد.
لویی؛مرسی که وایستادین......
راننده؛خواهش میکنم.....سوار شو
لویی در رو باز کرد و نشست تو تاکسی
راننده؛کجا میخواین برین؟؟
لویی آدرس اون کافه رو که توش یه روز یا شاید کم تر کار کرده بود رو داد و تاکسی لویی رو اونجا پیاده کرد.....
لویی؛امممم.....میشه یکم اینجا صبر کنین من الان میایم پولتون رو میدم
راننده؛باشه....راحت باش.
لویی دوید سمت کافه و رئیس کافه آقای جوردن رو دید و سلام کرد
جوردن؛اوههه سلام....لویی خوش اومدی.......اتفاقی افتاده؟؟
لویی؛امم...راستش من الان با تاکسی اومدم و پول نداشتم بهش بدم.....اگه میشه بهم پول بدین؟؟؟....بعد من میام کارم رو اینجا ادامه میدم و جبران میکنم
جوردن؛اوههه لویی.....معلومه که میدم....نیازی به جبران نیست پسررر
جوردن کیف پولش رو در اورد و مقداری از پولاش رو به لویی داد.....لویی تشکر کرد و دوید سمت تاکسی
لویی؛بفرمایید....خدانگهدار
راننده؛مرسی.....خدافط
تاکسی رفت و لویی برگشت داخل کافه و اقای جوردن به لویی لباس کار داد تا لویی دوباره شروع کنه.
•
زین؛بچه ها.....نریم دنبالش؟؟؟من خیلی نگرانممممم
نایلم به زین و بعد به هری و لیام که خونسرد نشسته بودن نگاه کرد
نایل؛راستش منم نگرانممم!!میگم نکنه برگشته پیشه_______
هری حرف نایل رو با صدای بم و جدی ای نیمه تموم گذاشت
هری؛اونقدرم احمق نیست که بره همچین گوهی بخوره!!!!
پسرا چشاشون رو به این حد از عصبانیت هری گرد کردن و دلیلش رو نمیفهمیدن!
نایل؛بیا منو بزنننن!!!!!....چرا دعوا داری؟؟؟!!!!
هری چشاش رو چرخوند و از جاش بلند شد و رفت سمت پله ها
هری؛منمیرم تو اتاق......یک ساعت دیگه میام بریم ببینیم کدوم گوری رفته
زین؛با منی؟؟؟با من؟؟؟
ESTÁS LEYENDO
I will never hurt you[L/S][Z/M][N/SH]
Fanfic"بوک کامل شده" -بگو دوستم داری هنوز.....بگو همش خواب بود....بگو برگشتی پیشم.....بگو منو بخشیدی بخاطر آسیبی که بهت زدم......بگو.....خواهش میکنم یه حرفی بزن......میدونم بهت قول داده بودم بهت آسیب نزنم.....من نمیخواستم اینجوری بشه......نمیدونستم اینجو...