part10

680 106 51
                                    

لویی تا میتونست دوید و احساس میکرد میخواست غش کنه چون خون زیادی از دست داده بود.....ولی تحمل‌ کرد.

از بیمارستان خیلی دور شده بود و وقتی مطمئن شد که لیام اینا دنبالش نیستن سرعتش رو کم تر کرد.....نفس نفس میزد و وایستاد و به دیوار پیاده رو تکیه کرد.

یه تاکسی داشت رد میشد و لویی دستش رو براش تکون داد و اون وایستاد.

لویی؛مرسی که وایستادین......

راننده؛خواهش میکنم.....سوار شو

لویی در رو باز کرد و نشست تو تاکسی

راننده؛کجا میخواین برین؟؟

لویی آدرس اون کافه رو که توش یه روز یا شاید کم تر کار کرده بود رو داد و تاکسی لویی رو اونجا پیاده کرد.....

لویی؛امممم.....میشه یکم اینجا صبر کنین من الان میایم پولتون رو میدم

راننده؛باشه....راحت باش.

لویی دوید سمت کافه و رئیس کافه آقای جوردن رو دید و سلام کرد

جوردن؛اوههه سلام....لویی خوش اومدی.......اتفاقی افتاده؟؟

لویی؛امم...راستش من الان با تاکسی اومدم و پول نداشتم بهش بدم.....اگه میشه بهم پول بدین؟؟؟....بعد من میام کارم رو اینجا ادامه میدم و جبران میکنم

جوردن؛اوههه لویی.....معلومه که میدم....نیازی به جبران نیست پسررر

جوردن کیف پولش رو در اورد و مقداری از پولاش رو به لویی داد.....لویی تشکر کرد و دوید سمت تاکسی

لویی؛بفرمایید....خدانگهدار

راننده؛مرسی.....خدافط

تاکسی رفت و لویی برگشت داخل کافه و اقای جوردن به لویی لباس کار داد تا لویی دوباره شروع کنه.



زین؛بچه ها.....نریم دنبالش؟؟؟من خیلی نگرانممممم

نایلم به زین و بعد به هری و لیام که خونسرد نشسته بودن نگاه کرد

نایل؛راستش منم نگرانممم!!میگم نکنه برگشته پیشه_______

هری حرف نایل رو با صدای بم و جدی ای نیمه تموم گذاشت

هری؛اونقدرم احمق نیست که بره همچین گوهی بخوره!!!!

پسرا چشاشون رو به این حد از عصبانیت هری گرد کردن و دلیلش رو نمیفهمیدن!

نایل؛بیا منو بزنننن!!!!!....چرا دعوا داری؟؟؟!!!!

هری چشاش رو چرخوند و از جاش بلند شد و رفت سمت پله ها

هری؛من‌میرم تو اتاق......یک ساعت دیگه میام بریم ببینیم کدوم گوری رفته

زین؛با منی؟؟؟با من؟؟؟

I will never hurt you[L/S][Z/M][N/SH]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora