رسیده بودن فرودگاه و الان بیرون منتظر راننده جیمز کوردن بودن که بیاد دنبالشون......
به زور روی پاهاشون وایستاده بودن،خیلی خسته بودن.
گرسنه هم بودن ولی نه تا حدی که نتونن تحمل کنن چون تو هواپیما بهشون برای دل ضعفه خوراکی داده بودن.......دوباره یه لیموزین مشکی جلوشون وایستاد،انگار دست به یکی کرده بودن لویی رو هی یاد اون کثافت بندازن....
راننده کمک کرد و وسایل رو تو ماشین جا داد و بعد نشستن و راه افتادن.....
نایل؛لیام....
نایل شکمش رو با دستش گرفته بود و به نظر از گرسنگی دلش داشت درد میگرفت....
لیام؛چی شده؟
نایل؛خیلی گرسنمه!بگو که ناهارشون رو میز حاضره....
لیام؛قطعا هست......وقتی داشتم با آقای کوردن حرف میزدم گفت بیاین که براتون یه میز بزرگ تو خونتون چیدم....
نایل؛ایولللل.....
زین؛خونمون؟!
لیام؛اره...خونمون...تا وقتی از اینجا میریم مال ماعه...فک کنم بهتون گفته بودم!حالا ولش کن....
زین؛میگم ایکس باکس یا پی اس____
لیام؛زینننن!!داریم میریم اونجا تفریح کنیم بیبی؟!
لیام حرف زین رو ناتموم گذاشت و ناباورانه بهش نگاه کرد بعد حرفش.....
زین از کل حرف لیام انگار فقط بیبی رو شنیده بود و یهو تو خیالاتش غرق شد که اصلا جواب لیامو نداد و حرفی هم که خودش زد رو به کلی فراموش کرد....لیامم بیخیال شد و چیزی نگفت و گذاشت زین تو حال خودش باشه......
بعد از چند دقیقه ماشین وایستاد و راننده زود پیاده شد تا کمک بده بهشون وسایلشون رو بیارن بیرون.....
همه از ماشین پیاده شدن،خونه خیلی بزرگی بود،میشه گفت دو برابر خونه خودشون تو لندن.....خیلی قشنگ بود....همشون محو نمای خونه شده بودن و تو فکر این بودن داخلش میتونه چقدر قشنگ تر باشه؟!
-خب به خونه جدیدتون خوش اومدین!من لوکم،راننده شما و بقیه دوستان هم نگهبانی میدن و یکی دیگشون هم بازم رانندس که اسمش آشتونه.....دوتا بادیگارد هم یکیشون مایکله اون یکی هم کلوم...خب خونتون یه استخر سر پوشیده داره که تو حیاط پشتیه.....و یه استخر رو باز که همین جاست کنارتون که خالیه چون هوا سرده...میتونین از اون یکی استفاده کنین و اینکه یه زیر زمین مخفی دارین که درش داخل خونست،دیگه بقیه چیزا رو میتونین از جیمز و بقیه بپرسین و خودتون ببینین.....حالا برید داخل و ناهار بخورین و ببخشید پرحرفی کردم...حیحی!
لیام از لوک تشکر کرد و بعد به سمت در ورودی خونه رفتن و لوک باهاشون دیگه نرفت......
نایل؛دارم از گرسنگی میمیرمممم!!!
YOU ARE READING
I will never hurt you[L/S][Z/M][N/SH]
Fanfiction"بوک کامل شده" -بگو دوستم داری هنوز.....بگو همش خواب بود....بگو برگشتی پیشم.....بگو منو بخشیدی بخاطر آسیبی که بهت زدم......بگو.....خواهش میکنم یه حرفی بزن......میدونم بهت قول داده بودم بهت آسیب نزنم.....من نمیخواستم اینجوری بشه......نمیدونستم اینجو...