لویی با چشمای بسته دستش رو کنارش روی تخت میکشید و دنبال فردی میگشت،چشاش رو به زور باز کرد و با دستاش چشاش رو مالید تا واضح تر ببینه.
چشاش رو کامل باز کرد و به جای فردی نگاه کرد.....فردی اونجا نبود.....لویی یکم نگران شد اخه فردی هیچ وقت زودتر از لویی بیدار نمیشد و بدون اینکه لویی رو بیدار کنه جایی نمیرفت.دستش رو روی صورتش کشید و میخواست از روی تخت بلند بشه و بره دنبال فردی بگرده ولی کاغذی که روی بالشت فردی بود توجه لویی رو جلب کرد....لویی سریع کاغذ رو برداشت.
اون دیکهد کوچولو با اون دست خط عجیب و غریبش برای لویی نامه گذاشته بود....لویی بخاطر دست خط فردی لبخندی زد و نامه رو خوند" لو لو خانم دیچر منو بیدار کرد و میخواست منو به مناسبت تولدم ببره بیرون و چیز میز برام بخره نگران من نباش دوستدار تو دیکهد کوچولوت یا همون فردی:)"
لویی نامه رو خوند و نفسی از سر آسودگی کشید و هم لبخندی برای این حرکت فردی زد....لویی مطمئنه اون پسر بچه کلی التماس کرده و غر زده تا برای لویی نامه بنویسه که نگرانش نشه:)
نامه رو گذاشت روی میز کنار تختش و لبه ی تخت نشست.
به تخت جورجی و جان نگاه کرد.....تختشون خالی بود....به تخت اون دیکهد نگاه کرد.....اونم خالی بود.....لحظه ای تمام وجود لویی پر از استرس شد.
فکر کرد رفتن مدرسه ولی با ورود جورجی به اتاق دوباره آروم شد،آخه لویی هیچ وقت توی مدرسه غیبت نداشته.
جورجی این حالت های لویی رو دید و رفت کنار لویی نشستجورجی؛مشکلی پیش اومده؟؟
لویی؛نه....فقط فکر کردم امروز چهارشنبس
جورجی سرش رو به معنای متوجه شدن تکون داد و بلند شد
جورجی؛بیا صبحونه بخور لویی
لویی؛باشه تا دو مین دیگه میام
جورجی از اتاق رفت بیرون و لویی روی تختش رو پوشوند و رفت دست و صورتش رو شست و مسواک زد و بعد رفت توی سالن غذا خوری.
سالن غذا خوری مثل همیشه پر از سر و صدا بود و شلوغ بود.
لویی رفت سمت جورجی و جان و کنار اونا نشست.....اون دیکهد هم کنارشون بود-_-همه صبحونشون رو خوردن و هر کسی به یه طرف رفت.
لویی رفت تو اتاق و روی تخت نشست.....پشت سرش اون دیکهد هم اومد و نشست روی تخت خودش و هندزفریش رو از توی کشوی کنار تختش برداشت و زد تو گوشاش.
لویی نگاهش رو از اون دیکهد گرفت و موبایلش رو در اورد و مشغول چت کردن با یکی از هم کلاسی هاش به اسم چارلی شد.چند ساعت گذشت و ظهر شده بود و وقت ناهار بود ولی هنوز خبری از فردی و خانم دیچر نبود.
ناهارشون هم خوردن و دوباره رفتن تو اتاق هاشون.چند ساعت گذشته بود و هوا تقریبا تاریک شده بود......لویی از اتاق اومد بیرون و دید فردی با خانم دیچر وارد پرورشگاه شد.
سریع رفت سمتشون و فردی رو محکم تو بغلش گرفت
YOU ARE READING
I will never hurt you[L/S][Z/M][N/SH]
Fanfiction"بوک کامل شده" -بگو دوستم داری هنوز.....بگو همش خواب بود....بگو برگشتی پیشم.....بگو منو بخشیدی بخاطر آسیبی که بهت زدم......بگو.....خواهش میکنم یه حرفی بزن......میدونم بهت قول داده بودم بهت آسیب نزنم.....من نمیخواستم اینجوری بشه......نمیدونستم اینجو...