زین؛جرعت یا حقیقت......
زین کف دستاش رو به هم مالید و با زبونش لباش رو خیس کرد.....
زین؛نظرتون چیه؟؟هومم؟؟
کندال دستش رو با هیجان بالا اورد
کندال؛من....مننن....مننن خیلی هوس بازی کردمم....من هستممم.....
زین؛باشه...باششش...فهمیدمم...خب بقیه؟
لیام؛اره منم موافقم بیاین بازیش کنیم......
زین لبخند پهنی زد و قبل از اینکه هری و لویی با نایل نظر بدن دستش رو بالا اورد تا مانعشون بشه....
زین؛خب دیگه وقتی لیام میگه موافقه دیگه بقیه هم باید باشن.....پس،نایلر کونت رو جمع کن یه بطری بیار از تو آشپزخونه جونت.......
نایل پوفی کشید و رفت به سمت آشپزخونه و بعد از ده ثانیه با یه بطری آب معدنی اومد......
همه دور هم روی زمین چهار زانو نشستن و زین بطری رو از دست نایل گرفت....
زین؛سر بطری به هر کی افتاد جواب میده و تهش به هر کی افتاد میپرسه........
همه سرشون رو تکون دادن و زین بطری رو چرخوند.........بطری چند دور زد و کم کم داشت آهسته میشد،چند دور آخر رو هم زد و بالاخره به سمت زین و لویی وایستاد......و لویی باید جواب میداد.......
زین؛ایووللل.....خب جرعت یا حقیقت؟؟
زین با ذوق پرسید و لویی یکم فکر کرد.....
لویی؛خب مطمینم اگه بگم جرعت میگی یه کار درتی انجام بدم یا لخت بشم و از اونجا که دوست ندارم هیچ کدومشون رو انجام بدم......من حقیقت رو انتخاب میکنم......
زین؛خوبه خیلی عاقل و با هوشی!!.....خببب......چی بپرسم؟؟؟
لویی شونه هاش رو بالا انداخت.....
زین به تمام اجزای لویی نگاه کرد و چشمش به تتوی روی انگشت های لویی افتاد.....
زین؛اممم...خب یافتم.....چرا این عدد ۲۸ رو تتو کردی؟؟دلیلش چی بوده یعنی،قضیه ای داشته؟؟
لویی رنگ عوض کرد و یکم عرق کرد.....
لویی؛امم...چیز....من....همه تتو هام الهام گرفته از خاطرات بد و خوبمه......
زین؛واوو!!خب الان خاطرت با این ۲۸ چیه؟؟بگو.....
لویی دستش رو پشت گردنش کشید و زیر چشمی به هری نگاه کرد و زین نگاه زیر چشمیه لویی به هری رو دید و لبخند پهنی روی لباش باز شد.....
زین؛به هری ربط داره؟؟
لویی سریع حواسش رو به زین داد
لویی؛چی؟!امم....خب....یه جورایی.....اوفففف
زین؛اوففف اوففف نکن!!بگو دیگه...باید بگیی بگوووو......
همه به لویی خیره شدن و منتظر بودن بگه و هری توی تعجب بود که چه خاطره ای با لویی با عدد ۲۸ داره و خیلی کنجکاو بود تا بدونه......
BINABASA MO ANG
I will never hurt you[L/S][Z/M][N/SH]
Fanfiction"بوک کامل شده" -بگو دوستم داری هنوز.....بگو همش خواب بود....بگو برگشتی پیشم.....بگو منو بخشیدی بخاطر آسیبی که بهت زدم......بگو.....خواهش میکنم یه حرفی بزن......میدونم بهت قول داده بودم بهت آسیب نزنم.....من نمیخواستم اینجوری بشه......نمیدونستم اینجو...