چند روز گذشته بود و هری و کاترین با هم در ارتباط بودن و بعضی وقتا با هم بیرون قرار میذاشتن و با هم بیشتر آشنا شده بودن......
لویی دیگه خسته شده بود از اینکه همش صدای حرف زدن های کاترین و هری رو میشنید و دلش میخواست این ماموریت زود تموم بشه.
لویی و هری داخل آشپزخونه بودن و هری داشت لویی رو اذیت میکرد
هری؛خیلی تفاهم داشتیم!
لویی؛هوم...که اینطور خوشت اومده؟؟!
هری؛دختر باحالیه
لویی؛برو ببین تو تخت هم باحاله یا نه......
هری خندید و به لویی نزدیک شد
هری؛دیگه تا اون حد پیش نمیره
لویی؛اگه مجبور شدی پیش بری چی؟یعنی منظورم این نیست واقعا باهاش سکس داشته باشی منظورم اینه مثلا تا حد لباس در اوردن و بعدش تموم
هری؛نمیدونم ممکنه خوب باشه اما من اصلا بهش دست نمیزنم چون.......من یه دوست پسر دارم
لویی؛اگه دوست پسر نداشتی چی؟
هری ابروهاش رو در هم کشید
هری؛بسه دیگه لویی.....تو که میدونی من فقط تو رو دوست دارم و فقط اون کون بزرگ و خوش فرم تو رو بفاک میدم!اینم فقط یه ماموریته
با ناباوری گفت و لویی رو بغل کرد و بعد شونه اش رو که از یقه تیشرتش زده بود بیرون رو بوسید و تا گونه لویی رو پر از بوسه های ریز کرد و میخواست لباش رو ببوسم که لیام مانع شد
لیام؛لویی.....
هری رو سریع و کوتاه بوسید و کنارش زد تا بتونه لیام رو ببینه
لویی؛بله؟؟
لیام؛میشه بری تو اتاق منو زین یه برگه A4 با یه خط کش بیاری؟تو کمد
لویی؛باشه
از آشپزخونه اومد بیرون و از پله ها بالا رفت و وارد اتاق لیام و زین شد،در کمد رو باز کرد و با یه بسته برگه مواجه شد،یه دونه برداشت و بعد دنبال خط کش گشت و دید توی طبقه بالا دیدش،قدش بهش نمیرسید با اینکه روی پنجه هاش بود و چیزی نداشت بذاره زیر پاهاش
صدای پای یکی رو شنید و به سمت در رفت و دید ویکتوره
لویی؛ویکتور....ویکتور
ویکتور؛بله؟
لویی؛چیز میشه بیای اینجا
ویکتور نگاهی داخل اتاق انداخت و فهمید لویی تنهاست و رفت داخل
لویی؛چیز میشه اون خط کش رو از اون بالا بدی؟
ESTÁS LEYENDO
I will never hurt you[L/S][Z/M][N/SH]
Fanfic"بوک کامل شده" -بگو دوستم داری هنوز.....بگو همش خواب بود....بگو برگشتی پیشم.....بگو منو بخشیدی بخاطر آسیبی که بهت زدم......بگو.....خواهش میکنم یه حرفی بزن......میدونم بهت قول داده بودم بهت آسیب نزنم.....من نمیخواستم اینجوری بشه......نمیدونستم اینجو...