۱۵ سال....۱۵ سال گذشته و لویی هنوز توی این پرورشگاهه....الان ۱۹ سالشه و نباید دیگه اینجا باشه این غیر قانونیه....چون پرورشگاه ها حق ندارن که از ۱۸ سالگی به بعد کسی رو نگه دارن.
ولی تو این پرورشگاه چهار نفر هستن که الان ۱۹ سالشونه و از سن قانونی گذشتن....که یکی از اونا لویی و یکی دیگه جورجی و اون یکی جان و آخریییییی......هریه.
لویی و هری همش به هم تیکه میپرونن و نمیتونن جلوی خودشون رو بگیرن.
هری هر روز دعا دعا میکرد تا لویی از این جا بره و لویی هم دعا میگرد یا خودش بره یا هری.حالا بگذریم.......فردا تولد فردی کوچولو عه.....دیکهد کوچولو لویی:)))
لویی خیلی فردی رو دوست داره و میشه گفت از وقتی فردی به این پرورشگاه اومده لویی اونو بزرگ کرده و باهاش وقت گذرونده......فردی ۶ سال پیش اومده بود اینجا و اون موقع یه نوزاد بود......لویی نمیتونست اینو درک کنه که اون خانواده چطور تونسته بودن از بچه به این خشکلی و شیرینی بگذرن.
خلاصه لویی و فردی خیلی با هم خوبن و خیلی هم دیگه رو دوست دارن.....هر شب فردی میاد پیش لویی میخوابه و باهم تا پاسی از شب یا گریه میکنن یا میخندن یا خاطره تعریف میکنن........یا....لویی به فردی یه سری چیزایی که در آینده فردی باید یاد بگیره رو یاد میده.
مثلا الان فردی میدونه سکس چیه یا خیلی چیزای دیگه که لویی بهش یاد داده.......اونا به هری میگن دیکهد بزرگ.لویی میخواد بهترین کادو رو به فردی بده و میدونه فردی عاشق اون کادو میشه:)
لویی رفت دم در اتاق خانم دیچر که مدیر و موسس پرورشگاهه.....اون خانم مهربونیه و لویی رو خیلی دوست داره.
لویی در زد و بعد از پنج ثانیه صدای خانم دیچر از اتاقش اومدخانم دیچر؛بیا تو
لویی بعد از جواب خانم دیچر در رو باز کرد و رفت داخل و سلام کرد
لویی؛سلام خانم دیچر
خانم دیچر نگاهش رو از پرونده های رو به روش گرفت و به لویی نگاه کرد
خانم دیچر؛سلام لوییی.....بشین
بعد لویی رفت و روی یکی از صندلی های جلوی میز خانم دیچر نشست.
لویی؛خانم دیچر.....راستش من میخواستم راجب یه موضوع مهمی باهاتون حرف بزنم
خانم دیچر؛بگو پسرم
لویی سرفه مصنوعی کرد تا سینش رو صاف کنه و شروع کنه
لویی؛خب....راستش همون طور که میدونین فردا تولد فردیه......و من میخوام یه کادو بزرگ به فردی بدم که میدونم عاشقش میشه_______
خانم دیچر حرف لویی رو قطع کرد و گفت
خانم دیچر؛اگه خیلی گرونه باید بگم متاسفم
YOU ARE READING
I will never hurt you[L/S][Z/M][N/SH]
Fanfiction"بوک کامل شده" -بگو دوستم داری هنوز.....بگو همش خواب بود....بگو برگشتی پیشم.....بگو منو بخشیدی بخاطر آسیبی که بهت زدم......بگو.....خواهش میکنم یه حرفی بزن......میدونم بهت قول داده بودم بهت آسیب نزنم.....من نمیخواستم اینجوری بشه......نمیدونستم اینجو...